رفتن به مطلب

این مانتو صورتیه چقدر بهت میاد ؟!؟!؟!


Saman_88

ارسال های توصیه شده

اين روزها پديده «تاخير در ازدواج» توسط رسانه ها و كارشناسان بررسي ميشود اصلا موضوع حادي نيست كه بخواهيم براي آن وقت بگذاريم و آن را ريشه يابي كنيم، بلكه با شنيدن ديالوگ دختر و پسري كه روي نيمكت پارك – با در نظر گرفتن فاصله شرعي و قانوني ميكند به عبارتي 20 متر- لم داده اند، مشخص ميشود به آن صورتي كه غلو ميشود، تاخيري وجود ندارد...

 

 

«چقدر اين مانتو صورتيه بهت ميآد. انگار واسه تو دوختنش.»

 

«
يعني ميخواي بياي منو بگيري؟
اين يه جور خواستگاري غيرمستقيمه؟ آره؟ ببين... چيزه... من اصلا آمادگيشو ندارم. واي خداي من، چه غلطي كردم اين مانتو رو پوشيدم... آخه چرا اينقدر بدون مقدمه؟ نه، نه، نميتونم قبول كنم. من هنوز كلي كار دارم كه بايد انجامشون بدم. بايد درسمو ادامه بدم....»

 

«ولي من...»

 

«
ولي من چي؟
ميخواي بزني زير حرفت؟
اومدي اسم گذاشتي روي دختر مردم ميخواي بري؟ (اشك زنانه!) واي خداي من. ديدي بيعصمت شدم! چقدر به من گفتن به پسرا اعتماد نكن، چرا گوش نكردم؟ حالا جواب خونوادهام رو چي بدم؟»

 

«ميشه يه لحظه آروم بگيري؟»

 

«آروم بگيرم؟
واقعا توقع داري آروم بگيرم؟
همتون مثل هم هستيد. تا ميبينيد دختري بهتون دلبسته، فكر ميكنيد خبريه. اصلا اگه مياومدي خواستگاري هم خانواده ام محال بود قبول كنن منو بدن به آدم آس و پاسي مثل تو. هيچ جلوي آينه به قيافت نيگا كردي؟ شغل درست و حسابي كه نداري، پول و پله كه نداري، موقعيت اجتماعي كه نداري، من نميدونم چي فكر كردي كه اومدي خواستگاري.»

 

« حيف شد.»

 

«چي حيف شد؟»

 

«كه خونوادت راضي نميشن.»

 

« كي گفته راضي نميشن؟ يعني درسته كه يه مقدار سختگيري ميكنن، اما اگه من بخوام محاله نه بيارن.»

 

«آخه من كار درست و حسابي كه ندارم، اونا هم حق دارن نگران دخترشون باشن.»

 

«خب با هم ميگرديم يه شغل خوب واست دست و پا ميكنيم.»

 

«آخه پولم ندارم.»

 

«عزيز دل آينده من! اول زندگي كي پول داره كه تو داشته باشي؟»

 

«آخه بدبختي اينه كه قيافه ام ندارم.»

 

«اتفاقا خيلي هم خوبه كه قيافه نداري! من اصلا دوست ندارم چشم كسي دنبالت باشه. اينجوري دوام زندگيمون هم بيشتر ميشه.»

 

«بايد فكر كنم!»

 

«اوكي، فكراتو بكن، فقط تاخير نكن كه دارن رومون تحقيق ميكنن، اونوقت ميفهمن دليلش ماييم. نميخوام اول زندگي حساسيت رومون باشه.
واي خداي من، حالا لباس چي بپوشم؟
نوبت آرايشگاه نگرفتم، چقدر كار دارم من. تو چرا هيچي نميگي؟ تو هم هيجانزدهاي، نه؟! يه چيزي بگو ديگه.»

 

«دارم فكر ميكنم.»

 

«داري زيادي سخت ميگيري. به چي داري داري فكر ميكني؟ به من بگو، با من راحت باش، من شريك زندگيتم، حق دارم بدونم كه توي ذهنت چي ميگذره!»

 

«دارم به اين فكر ميكنم كه يه حرف مفت چطور سرنوشت آدمو عوض ميكنه.»

 

«يعني حالا از اينكه با من ازدواج كردي پشيموني؟!»

  • Like 8
لینک به دیدگاه
البته به نظر من اغراقه ها !!!

 

 

:w16: به شدت اغراقه... ولی باحال بود مخصوصا نتیجه اخلاقی آخرش:

«دارم به اين فكر ميكنم كه يه حرف مفت چطور سرنوشت آدمو عوض ميكنه.»

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...