alireza&sepide 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۸ حواس پنجگانه براساس تقسیم بندی ادواردتی هال در کتاب بعد پنهان : حواس انسان در دوگروه قرار می گیرد که به طور اجمال می توان بصورت زیر آنرا طبقه بندی نمود . مشخصه بارز روند تکاملی انسان ،توسعه ونمو ((گیرنده های فاصله )) یعنی بینایی وشنوایی بوده است بدین ترتیب بشر توانایی آنرا یافته تادرهنرهایی که این دو حس را بکار می گیرند به قدری ترقی بکند که باعث تحریم واقعی سایر فنون وهنرها شود . دیداری وشنیداری درروند زندگی روزمره ،مساحتی که یک گوش غیر مسلح می تواند بطور موثر تحت پوشش خود قرار دهد کاملاً محدود می باشد .گوش تا فاصله بیست پائی کارآیی بسیار زیادی دارد . در حدود یکصد پائی تنها امکان ارتباط صوتی یک طرفه ،آن هم با قدرت صوتی نسبتاً آرامتری در مقایسه با فاصله محاوره ای ، وجود دارد ،درعین حال که محاوره اوطرف هم به طور بسیارقابل توجه ای تغییرپیدا می کند .فرا تراز فاصله مذکوره علایم شنیداری که انسان از آنها تأثیر می پذیرد به سرعت کاهش می یابد .از طرف دیگر چشم غیر مسلح قادر است مقادیر مشابهی از اطلاعات را ازشعاع یکصد یاردی جمع آوری بکند وحتی یک فاصله یک مایلی هم برای ایجاد عکس العمل در انسان کارایی کافی دارد . ۱- گیرنده های فاصله :که در ارتباط با درک اشیاء دور می باشند .چمشها ،گوشها ،بینی. ۲- گیرندهای بلا فاصله: که در ارتباط درک جهانهای نزدیک- جهان لامسه به کار می رود ، تا ثیراتی که ما از طریق پوست ، غشای خارجی اعضا و ماهیچه ها دریافت می کنیم. حواس پنجگانه براساس تقسیم بندی ادواردتی هال در کتاب بعد پنهان : حواس انسان در دوگروه قرار می گیرد که به طور اجمال می توان بصورت زیر آنرا طبقه بندی نمود . ۱- گیرنده های فاصله :که در ارتباط با درک اشیاء دور می باشند .چمشها ،گوشها ،بینی. ۲- گیرندهای بلا فاصله: که در ارتباط درک جهانهای نزدیک- جهان لامسه به کار می رود ، تا ثیراتی که ما از طریق پوست ، غشای خارجی اعضا و ماهیچه ها دریافت می کنیم. مشخصه بارز روند تکاملی انسان ،توسعه ونمو ((گیرنده های فاصله )) یعنی بینایی وشنوایی بوده است بدین ترتیب بشر توانایی آنرا یافته تادرهنرهایی که این دو حس را بکار می گیرند به قدری ترقی بکند که باعث تحریم واقعی سایر فنون وهنرها شود . دیداری وشنیداری درروند زندگی روزمره ،مساحتی که یک گوش غیر مسلح می تواند بطور موثر تحت پوشش خود قرار دهد کاملاً محدود می باشد .گوش تا فاصله بیست پائی کارآیی بسیار زیادی دارد . در حدود یکصد پائی تنها امکان ارتباط صوتی یک طرفه ،آن هم با قدرت صوتی نسبتاً آرامتری در مقایسه با فاصله محاوره ای ، وجود دارد ،درعین حال که محاوره اوطرف هم به طور بسیارقابل توجه ای تغییرپیدا می کند .فرا تراز فاصله مذکوره علایم شنیداری که انسان از آنها تأثیر می پذیرد به سرعت کاهش می یابد .از طرف دیگر چشم غیر مسلح قادر است مقادیر مشابهی از اطلاعات را ازشعاع یکصد یاردی جمع آوری بکند وحتی یک فاصله یک مایلی هم برای ایجاد عکس العمل در انسان کارایی کافی دارد . محرک هایی که باعث تحریک گوش وچشم می شود همان طور که از لحاظ کیفیت تفاوت دارند از لحاظ سرعت اثر نیز متفاوتند . نه تنها تفاوت عمده ای در میزان ونوع اطلاعاتی که این دوسیستم گیرنده حسی توان تبدیل آنهارا دارند،وجود دارد ،بلکه تفاوتهائی نیز ازلحاظ مقدار فضایی که می تواند بطور موثر توسط دو سیستم حس شود، مشاهده گردد . بنابراین فضای بصری ویژگیهای کاملاً متفاوتی نسبت به فضای شنیداری دارد .از طریق چشمها اطلاعات بسیار بیشتری به سیستم عصبی فرستاده می شود ومیزان آن نسبت به اطلاعاتی که از طریق شنوایی ولامسه دریافت می شود بسیار بالاتر است .اطلاعات تصویری نسبت به اطلاعات شنیداری ابهام کمتری ایجاد کرده است ووضوح بیشتری دارند .بینایی در جریان تکامل آخرین حسی است که تکامل یافته وبمراتب پیچیده ترین حس می باشد . 1 لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۸ خط ” در معماری ، خطوط به عنوان حدود سطوح مطرح می شوند . این خطوط محدود کننده گاه کمتر وگاه بیشتر از (( گویا)) یی برخوردار هستند .در معماری یونان خط به روشنی قابل دیدن است .در سبک باروک خط چنین اهمیتی ندارد .حتی گاهی اوقات نمی توان متوجه آن شد . هرسبک معماری از نظر فرم فضائی گویای یک محتوای ذهنی است .در طرح معماری بر حسب نوع آن چه که ساختمان بایستی بیان کننده آن باشد کمتر یا بیشتر از خطوط افقی و عمودی استفاده شده است.” (گروتر،۱۳۸۳ ) پیت موندریان ارتباط بین خط راست و خط منحنی را چنین بیان می کند: ” خط راست به معنی نمونه متکامل خط منحنی است اگر چه که دوم تطابق بیشتری با طبیعت دارد .” ” در بین خطوط منحنی می توان دو نوع انحناء را از یکد یگر تشخیص داد : خط منحنی با قاعده یا هندسی مثل سهمی یا قسمتی از یک دایره و منحنی بی قاعده . خط و سطح مکمل یکدیگرند،تأکید بریکی از اهمیت دیگری می کاهد وبه عکس . پاول کله (klee ) صحبت از خط فعال می کند که سطح را غیر فعال می سازد ونیز خط غیر فعال که سطح را فعال می کند . سطح صاف خط خمیده ای که دوسر آن به هم برسند محیط یک شکل را تشکیل می دهند .براساس نظریه شکل وزمینه چنین خطی را،یک شکل می بینیم واقع برروی یک زمینه . سطح در معماری نقشی کاملاً بارز به عهده دارد .سطح به صورت دیوار ونما اغلب عنصر محدود کننده فضا است .معماری از هر نوع که باشد نیازمند سطوح است وهم نیازمند خطوطی که این سطوح را محدودکنند. در هم رفتن خطوط وپنهان کردن مرزها باعث بوجود آمدن نوعی ابهام است واز طریق این تظاهر به تغیرات، تنش وتحرک ایجاد می شود.” (گروتر،۱۳۸۳ ) ” سطوح افقی وعمودی وقتی باهم استفاده می شوند سطحی حمایت کننده ونیرویی جاذبه ای رابه نمایش می گذارند.” (لنگ ،۱۳۸۳ ) سطح خمیده “یک سطح می تواند برروی یک صفحه خمیده قرار بگیرد. برحسب نوع وجهت خمیدگی انواع مختلفی از سطوح مقعر یا محدب ویا گنبدی شکل وغیره بوجود می آیند .خمیدگی در سطح ایجاد تحرک می کند. وگذشته از آن سطح خمیده در ارتباط نزدیکتری با فضای محاط برخود قرار می گیرد . برحسب اینکه سطح خمیده برجسته یا گود باشد خود را در مقابل فضای محاط برخودش قرار می دهد ویا اینکه آن را در برمی گیرد یا به عبارت دیگر (( پس زننده ))بودن یا (( دعوت کننده))بودن را القاءمی کند. درحالت اول سطح خمیده نقش قالب رادارد ودر حالت دوم نقش فضا را .درمقایسه سطح مقعر ومحدب بایستی گفت که سطح محدب نقش غالب رادارد یعنی اگر اجباری در انتخاب سطوح برای بیننده باشد بیننده سطح محدب را انتخاب می کند. فرم مقعر جایگزین شکل می شود وفرم محدب زمینه را تشکیل می دهد. دایره :فرم دایره از همه طرف ارزشی همگن دارد این بدان معنی است که دایره جهت نمی شناسد . کارل گوستاویونگ به این نتیجه رسیده است که دایره ومربع فرم های اولیه ای هستند که به عنوان مظاهر کمال وسادگی در رویاها دیده می شوند . دایره نه آغاز دارد ونه پایان .حرکتی است بی پایان که همواره به نقطه ی آغازش برمی گردد. دایره تصویری است از خورشید وماه وبه این دلیل همواره دارای ارزشی نمادین بوده است . در معماری یونان باستان فرم دایره نسبتاً نادراست، از فرم دایره بیش از هر چیز در ساختن تئاتراستفاده شده است .در معماری روم باستان دایره فرم غالب است ، که البته در پلان کمتر ودر سطوح عمودی وبصورت قوس خیلی بیشتر است. بیضی: بیضی دارای دو جهت است که یکی از آن دو غالب است .در شکل بیضی تحرکی است که در دایره نیست . کره: حد نهایت تقارن ، کاملترین نوع نظم وبیشترین تنوع ، همگی در یک کره جمع اند. دارای ساده ترین فرم است وخطوط بیرونی آن دلپذیر می باشد ومستعد ترین است برای بازی با نور . فرم ناب واصیل کره برای نمایاندن هر نوع شکوه وجلال مناسب است .خواص اصلی کره بسته بودن ، جهت نداشتن وآرامش است . مربع: مثل دایره همیشه دارای ارزش نمادین بوده عدد چهار گویای چهار جهت آسمان است .دارای دوجهت است که هیچ جهتی غلبه ای برجهات دیگر نداشته . مستطیل: دوجهت اصلی با یکدیگر هم ارزش نیست . برای ادراک بصری یک مستطیل بهترین حالت مستطیلی است که طول آن ۶۳/۱ برابر عرض آن باشد .یعنی میزانی که در (( برش طلایی )) تعیین شده است .وقتی که میزان کمتر از این باشد مستطیل یک مربع نامتناسب به نظر می آید واگر بیش از این باشد طول فوق العاده آن برای ما چشمگیر است واگر طول آن بیش از دوبرابر عرض آن باشد چشم ما آنرا دیگر مستطیل نمی شناسد . مستطیل مورد استفاده ترین فرم در معماری است وفرم های مدور، مربع وبی قاعده در مقابل آن استثنا بنظر می رسد . مثلث : ادراک بصری مثلث بستگی زیادی به استخوان بندی ساختار آن دارد در بین تمام فرم های باقاعده مثلث بی قاعده ترین است . هرم: به عنوان یک شکل حجیم از نظر ادراک بصری ما یکی از فرم های اصلی است .هرم از نظر احساسی دارای یک نوع دوگانگی خاص است :از طرفی ما سنگین تر شدن توده فزاینده هرم را - هر چه از بالا به پایین می آییم - احساس می کنیم ازطرف دیگر هر سطح هرم به طور چشمگیرهرچه بالاتر برویم جمع تر وجالب تر می شود .این دونیروی متقابل ایجاد تنش شدیدی می کنند که هرم را به یکی ازپر تحرک ترین فرم هامبدل می سازد . شش ضلعی: به عنوان عنصر فرم پردازی درپلان استفاده می شود. امکان کنار هم چیدن وایجاد یک بافت قابل توسعه برای شش ضلعی بیشتراز دایره است . در موقع نظاره یک ساختمان مکعب شکل از مقابل احساس عمق از بین می رود به این معنی که ما فقط جبهه ساختمانی را که یک سطح است می بینیم .در مورد یک جسم استوانه شکل ما عمق رااحساس می کنیم.اما از آنجا که دایره فاقد جهت است ،درواقع اصلاً جبهه ای وجود ندارد.اما وقتی که ساختمان شش یا هشت ضلعی باشد از طرفی عمق ساختمان قابل درک است واز طرف دیگر ساختمان مشخص ومرئی باقی می ماند. لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۸ انتخاب فرم وظیفه معمار این است که به مدل ذهنی ایی که براساس عملکرد بوجود آمده فرم بدهد .فرآیند طراح همواره شامل فرم یابی نیزهست .این فرم یابی تحت تأثیر عوامل مختلفی است .فیزیک ساختمان ،نوع استفاده ، آب وهوا ،محیط ، سازه وسبک و… معماری را می توان در مفهوم وسیع آن حتی تا حد انجام وظیفه پایین آورد واین می تواند تا جایی برسد که در واقع معماری را جامع شناسان و روانشناسان انجام بدهند . برای بیان هر محتوا معنوی نیز بایستی فرم بصری متناسب وقابل ادراکی پیدا کرد وچنین است که نیاز به زبان فرم ها احساس می شود .” (گروتر،۱۳۸۳ ) احساس فرم انسان با مشاهده یک چیز در وهله اول ،بدون آنکه از آن شناختی داشته باشد،ذهنیتی خاص در ذهنش ایجاد می شود، او این ذهنیت را با تجربیات قبلی خود آمیخته تا به احساسی خاص نسبت به آن چیز برسد، به عبارت دیگر همیشه ما اول از عینیت به ذهنیت واز ذهنیت به احساس می رسیم . مثل وقتی که وارد شهر جدیدی می شویم چون قبلاً آنجا را ندیده ایم ، فقط باچشم نگاه می کنیم بدون آنکه هیچ ذهنیتی از آن داشته باشیم. ولی همیشه یک تجربیاتی از جاهایی که قبلاً دیده ایم راداریم ،پس این تجربیات در ذهنیت ما تأثیر می گذارد. تمام این عوامل در کل مارا به احساسی خاص نسبت به آن شهر می رسانند. این موضوع در مورد فرم ها هم صدق می کند ،ما وقتی که شکلی را می بینیم فکری خاص در ذهن ما نقش می بندد این شکل رادرذهن تجزیه می کنیم وآنرا با شکلهای پایه موجود می سنجیم این ادراک یک ذهنیتی در ذهن ایجاد می کند ،بطور کلی همیشه باید یک ذهنیتی ایجاد شود تا فهم ازفرم شکل گیرد، که این ذهنیت یک احساس از آن شکل به ما می دهد . ” ادراکی که ما از هرچیز داریم تنها نتیجه دریافت وتجزیه وتحلیل اورگانهای حسی نیست سه عامل مهم دیگر نیز در این فرآیند نقش اساسی دارند: الف- وضع روحی انسان در آن لحظه وحال وهوای محیط در زمان ادراک. ب- خلق وخوی شخصی که چیزی است نقش گرفته وساخته شده از تمامی تجربیات وقایع گذشته شخص بیننده . ج- عوامل موروثی وزمینه اجتماعی - روانی یعنی عواملی که نه از طریق یاد گرفتن بوجود آمده اند ونه از راه تجربه.” (لنگ ،۱۳۸۳ ) هر شئ براساس ارزش زیباشناختی که دارد در ذهن اثری خاص می گذارد این تداعی در ذهن به عوامل گوناگونی مانند شخص ناظر وضعیت شئ وعملکرد آن بستگی دارد . سانتایانا سه گونه ارزشهای بیانی یا تداعی کننده را تحت عنوان زیبا شناختی ، عملی ،منفی نام برده است . ارزش زیباشناختی : دریافت تداعی زیبایی شئ یا اثر توسط مشاهده گراست . ارزش عملی : بیان سودمندی یک شئ یا اثر است این ارزش از بیان کارکرد شئ حاصل می شود . ارزش منفی :از شوکه شدن ،وضعیت غیر منتظره ،ترسیدن یا تجربیات نا خوش آیند دیگر بوجود می آید. لذت بخش بودن هر فرم بر اساس ارزشی که دارد و پیامی که منتقل می کند. این لذت در هر شرایطی می تواند به صورتهای گو نا گون ادراک شود. مولس ساختمان و منظر را ترکیبی از اجزایی می داند که هر کدام پیامی را منتقل می کنند .لذت بخش بودن پیام وابسته به ساختار آن است . مولس معتقد است که هر چه پیام منظم تر باشد مفهوم تر و لذت بخش تر است و هر چه کثرت معانی بیشتر باشد محیط لذت بخش تر است و احساس نظم به وجود آمده نیز باقی می ماند . برلین معتقد است که میزان انگیختگی یک فرد با ادراک او از جالب بودن محیط همبستگی دارد ، سطح انگیختگی وابسته به ساختار محیط ، شخصیت انگیزش و نیازهای فردی است. ” در کل لذت وقتی بوجود می آید که شرایط نا سازگار رفع شده باشد یاسطح مطلوبی از انگیختگی بدست آمده باشد .سطح مطلوب انگیختگی وقتی بوجود می آید که از هنجارها یاسطوح انطباق پذیری مطلوب عدول شده باشد . بنابراین مردم لذت را از محیطی کسب می کنند که ساختار آن الگوهای جاری رفتار وآسایش فزیولوژیک مورد نیاز آن را به خوبی تأمین کند. برای دست یافتن به این مقصود ساختار محیط باید با نیازهای اندام واره ای ، شخصیتی ،اجتماعی وفرهنگی مردم در محیط جغرافیایی خاص منطبق شود با فرض اینکه محیطی الگوهای جاری رفتار را به خوبی تأمین کند،آن محیط در صورتی از نظر زیباشناختی لذت بخش است که تجربیات حسی لذت بخش را فراهم آورد وساختار ادراکی دلپذیری داشته باشد ونمادهای لذت بخشی را تداعی کند .معنای این نتیجه گیری این است که انرژی های محرک از قبیل شدت نور ،رنگ ،صدا ، بوولمس برای استفاده کننده ومشاهده کننده فضای معماری لذت بخش هستند .به همین ترتیب ویژگیهای فرمی که از طریق ساختار سطوح ،بافت ها ،روشنایی ورنگ به محیط شکل می دهند وتداعی هایی که الگوها ایجاد می کنند لذت بخش ودلپذیرند.” (لنگ ،۱۳۸۳ ) لذت بصورت های مختلف ادراک می شود ما می توانیم از دیدن فرمی پیچیده احساس لذت کنیم ویا با دیدن فرمی متعادل .در کل انسان بعضی ازاین سازماندهی ها را می پسندد. تحقیقات روانشناسی و اکو لوژکی اخیر نشان می دهد که حیوانات وانسان (شامل کودکان ) در میدان بصری خود شکلهای پیچیده را ترجیح می دهند . ” یک نظام پیچیده از طریق ایجاد تنش احساس ما را بیشتر مورد خطاب قرار می دهد تاشعورما ” ( گروتر،۱۳۸۳ ) جان لنگ در کتاب آفرینش نظریه های معماری می گوید که برای رسیدن به پیچیدگی دوراه حل وجود دارد :یکی از طریق ابهام (به مفهوم چند معنایی نه مشخص نبودن معانی ) ودیگر بااستفاده از محیطهای متنوع وغنی که از یک منظر به طور کامل دیده نشوند ،به طوری که در عین آشکار کردن خود ویژگیهایی رمزی داشته باشد . شکل های پیچیده تر به تعمق ودقت بیشتری نیاز دارند .در پیچیدگی های زیاد ونظم کم ،بویژه وقتی محیط با روشنایی خیلی زیاد یاخیلی کم مبهم شده باشد ،شفافیت کم می شود ومحیط ناخوش آیندبه نظرمی رسد. راپاپورت معتقد است که فرم های غنی ،روشن وپیچیده عموماً باری مردم دوست داشتنی هستند .عدم تعادل تأثیرات متناقض برگیرنده می گذارد که نتیجه آن چیزی جزء احساس عدم اطمینان نخواهد بود . تعادل در سیستم ادراکی ما زمانی وجود دارد که کلیه نیروهای واقع در میدان دید ما به طورمتقابل یکدیگر را خنثی نمایند .به گفته یورگ گروتر درکتاب زیبا شناختی در معماری هنگام تماشای یک ترکیب مناسب این احساس در ما بوجود می آید (( همه جزءدقیقاً سرجای خودش است )) وهرنوع تغیر درآن تعبیر به بی نظمی می شود.از طرف دیگرهر شکلی جدااز وزن فیزیکی احتمالی آن دارای یک وزن ادراکی می باشد. اندازه ،فرم ،رنگ ،تیرگی وروشنی همه در وزن ادراکی ما موثرند. مثلاً یک شئ به رنگ روشن ممکن است هم وزن شئ کوچکتر به نظر بیاید که رنگ تیره تری دارد . ” هر ادراکی نتیجه تبادل تنش های جهت یافته است. از یک سو انسان سعی می کند با هر ادراکی نظمی بیابد وساختاری راتشخیص بدهد یا به عبارت دیگر از میزان تنش های موجود بکاهد از سوی دیگر این درذات همه موجودات زنده است که می خواهند تنش راتجربه کنند ” (گروتر ،۱۳۸۳ ) ” ادراکی که همراه با تنش زیاد باشد مقدار اطلاعات زیباشناختیش بیش از اطلاعات معنایی است واین تأکیدی است براین اصل بسیار ساده که هنر باید ایجاد تنش کند .” (گروتر،۱۳۸۳ ) به غیر ازادراکی که انسان بصورت کلی از فرم های محیط دریافت می کند اجزاءتشکیل دهنده فرم ها نیزبه نوعی احساس خاصی را به انسان القاء می کند بطور مثال ” خط راست به عکس خط منحنی اثری مشخص وانعطاف ناپذیر در ذهن می گذارد وخط مستقیم حتی نیاز ندارد که در تمام طولش مرئی می باشد . اغلب نقاط مهم در ذهن وتصور ما با خطوطی به هم متصل می شوند .خط مستقیم مایل در مغایرت با خط مستقیم افقی وقائم دارای نوعی تحرک است ،این خط از دست چپ وپایین به دست راست وبالا یا از دست چپ بالا به دست راست پایین می رود .خط مایلی که از چپ پایین شروع می شود وبه راست بالا می رود ارتقاء وبه عکس آن خطی که از چپ بالا شروع می شود وبه راست پایین می رسد تنزل را به ذهن القاء می کند. در مقایرت با خط راست، خط منحنی همیشه نشان دهنده نوعی تحرک است .” (گروتر،۱۳۸۳ ) ” در هر نوع ادراک بصری خطوط افقی وعمودی برخطوط مایل رجحان دارند ، چون اثر تحریکی آنها کمتر است .تعداد عضلاتی که حرکت نگاه مارا درجهت بالا وپایین ممکن می سازند دو برابر عضلاتی است که در موقع حرکت نگاه در جهت چپ وراست بکار گرفته می شوند. درک فرم های خوابیده برای ما سهل تر (وبه همین نسبت نیز دارای بداعت کمتری است )تا فرم ایستاده این اختلاف باعث می شود که فاصله احساس نیز در این دوجهت با هم اختلاف پیدا کند. مثلاً یک فاصله ثابت در جهت قائم به نظر ما بیشتر می رسد تادر جهت افق ” ( گروتر ،۱۳۸۳ ) در مورد سطوح نیز این صدق می کند .” در سطح افقی - دست کم در یک نگاه - تمام جهات افقی هم ارزشند ودعوت به حرکت آزاد وارتباطات انسانی می کند .در حالی که در جهت قائم مفاهیمی مانند سلسله مراتب یا رقابت را تداعی می کند. جسمی که گسترش افقی داشته باشد برروی زمین آرمیده است در دید ما گسترش عمودی شاخص از گسترش افقی است. یک مربع را وقتی ماواقعاً بصورت مربع احساس می کنیم که پهنایش کمی بیشتر از ارتفاعش باشد . از نظر احساسی جسمی که در طرف چپ میدان دید قرار داشته باشد سبکتر وکوچکتر از همان جسم به نظر می رسد که در سمت راست باشد . در کل فرم های با قاعده وساده سنگین تر از فرمهای پیچیده به نظر می رسند. وقتی که یک شکل در داخل یک ترکیب با ساختار مجموعه قابل تطبیق باشد وشکل بصورت منفرد وجدا افتاده نباشد بلکه به کلیت ترکیب وابسته باشد سنگین تر است. فرم های ساده وبخصوص متقارن متعادل تر از دیگران هستند. بدون توجه به جنس ،بعضی از فرم ها راکه مداوم وقوس دار باشند ،نرم وبقیه راکه گوشه دارو شکسته است را سخت احساس می کنیم . اگر در یک فرم از سطوح محدب ومقعر همزمان استفاده شود ،به طوری که این سطوح در یکدیگر تداخل پیدا کنند این مجموعه ایجاد تنش می کند .” (گروتر ،۱۳۸۳ ) ما از طریق احساس شهودی که از فرم بدست آورده ایم می توانیم فضایی را که فرم در آن قرار دارد را درک کنیم .در کل به عقیده جیوردانو برونو(giordano bruno ) ” فضا از طریق آنچه در آن قرار دارد درک می شود وبه فضای پیرامون یا فضای مابین تبدیل می گردد .” می توانیم با قرار دادن ساختارهای بخصوص در فضا احساس های متفاوتی را ازآن فضا درک کنیم بطور مثال ” تنش در فضایی بوجود می آید که ما با نبود پایداری ، ترکیب نامتعادل ،استفاده از کنتراست شدید عناصر ناآشنا در محیط ناشناخته ، رنگهای شدید ناسازگار ونارحت کننده ،فرم ها وخطوط با زاویه تند ، نور شدید آزار دهنده مواجه شویم ودر مقابل تنش ، آرامش باقرار دادن عناصر آشنا ودوست داشتنی درمحیطی آشنا بدست می آیند . نظم مورد انتظار ، سادگی ،استفاده از مقیاس کوچک فرم ها ، خطوط و فضاهای مواج ونرم ،کنتراست کم ،نور ملایم (غیر مستقیم ) ، رنگهای هم خانواده ( سفید ،آبی ،سبز) به حرکت آرام بوجود می آید .” (لنگ ،۱۳۸۳ ) لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5478 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۸ وابستگی های ادراک فرم ادراک یک فرم همیشه بستگی به یک سری عوامل دارد که این عوامل خواه ناخواه درنوع نگرش ما نسبت به فرم تأثیر می گذارند .در اینجا به ذکر چند مورد از این وابستگی ها در ادراک می پردازیم . تفاوتهای فرهنگی در نگرش به محیط ” در مورد استفاده از محیط ودرک وچگونگی دیدن محیط اطراف باید به تفاوتهای فردی وگروهی توجه داشت .این گروهها ی متفاوت تجربیات زیبا شناختی متفاوتی دارند .انسان مخلوقی تطبیق پذیر است ،اما ادراک وی از محیط تحت تأثیر چیزهایی است که با آن انس گرفته است .” (لنگ ،۱۳۸۳ ) چگونگی ادراک محیط برابر است با تصور مردم از محیط . ” بیشتر تحقیقات روانشناختی اخیر بر جنبه های فرمی یاساختاری اشیاء واثار هنری به عنوان متغیر مستقل وادراکات ذهنی مردم از آنها به عنوان متغیر وابسته متمرکز بوده اند .ویژگیهای آثار واشیاء هنری با چگونگی پاسخ مخاطبین همبستگی دارند این پاسخ ها نیز با خصوصیات شخصی ، پایگاه اجتماعی - اقتصادی وپیشینه فرهنگی مردم مرتبط اند.” (لنگ ،۱۳۸۳ ) ” وقتی تجارب و ارزشها متفاوت باشند این امکان وجود دارد که الگویی مشابه معانی گوناگونی پیدا کند.تحقیق کوپر نشان می دهد که مردم خانه ای را انتخاب می کنند که تاحد امکان نمایانگر خود فردی آنها باشد .فضای داخلی خانه ماهیت درونی فرد را آشکار می سازد .” (لنگ ،۱۳۸۳ ) ” معانی نمادین که مردم در محیط های طبیعی وساخته شده دریافت می کنند وارزشهایی که خود آگاه یا ناخود آگاه به آن معانی می دهند به موجودیت فیزیولوژکی ،اجتماعی وروانشناختی آنها بستگی دارد “(لنگ ،۱۳۸۳ ) ” عکس العمل اشخاصی که از فرهنگ های متفاوت هستند درمقابل فرمهای معیین متفاوت است .به عبارت دیگر ،فرم های مشخص در فرهنگ های مختلف ایجاد واکنش های گوناگون می کند . ” (گروتر، ۱۳۸۳ ) تداعی بین فرم ها و خاطرات در ضمیر ناخود آگاه برطبق نظریه گشتالت ، دوست داشتن الگوهای محیط در اثر هماهنگی فرآیندهای عصبی وفرمهای محیط بوجود می آید .نظریه های روان کاوی ترجیحات انسان را درزمینه ارزش تداعی بین فرم ها وخاطرات در ضمیر ناخود آگاه جمعی تبیین می کند . ” اینکه مردم چه چیزی را خوشایند می یابند به نگرش های آنها وچگونگی رشد این نگرش ها بستگی دارد .نگرش ترکیبی است از اعتقاد به یک چیز وارزشی که به آن چیز داده شده است .” (لنگ ،۱۳۸۳ ) تداعی آموخته های قبلی در دریافت معانی ” فرم دایره در ذهن بیننده ایجاد تداعی میکند.این به این معنی است که ما در ذهن خوددر صدد تطابق تجربیاتمان با شکل برمی آییم ونتیجه این است که ما در یک دایره یک حلقه یک چرخه ویا نظایر آن را می بینیم ” (گروتر ،۱۳۸۳ ) گوستار تئودور فخنر (gustav theodor fechner ) ” در نظریه تداعی خود به این نتیجه رسیده است که اکثر ادراکات رامی توان در ارتباط باتجربیات قبلی دانست در ارتباط با معماری او معتقد است که نوع استفاده از فضا مهمترین عامل در این تجربیات است .هر علامت جدید ابتدا در مغز با علائم موجود مقایسه سپس درجه بندی میشود . “ ” هر علامتی راکه بیننده می بیند با علامتهای قبلی جای گرفته در ذهن تطابق کامل ندارد درنتیجه هرمقایسه جستجویی است به دنبال یک استعاره جدید . ” (گروتر،۱۳۸۳ ) استعاره “تصویر نباید هر چیزی را تداعی کند بلکه بایستی چیز کامل مشخصی رانشان بدهد که به این ترتیب تصویر جا یگزین محتوای دقیقاً تعریف شده قرار می گیرد . معماری هم در دوران های مختلف ودر فرهنگ های متفاوت گاهی جنبه تصویر گرایی داشته وگاهی فاقد آن بوده مثلاً ، معماری یونان باستان و معماری مدرن فقط جنبه عقلانی و عملکردی دارند اما در مقابل یک کلیسای گوتیک تنها فضایی برای تجمع افراد نبوده بلکه تصویری از بهشت نیز بوده و به این ترتیب فراسوی وظیفه اصلیش این وظیفه را نیز داشته ” (گروتر ،۱۳۸۳ ) نماد ” نماد علامتی است قابل تحلیل معنای یعنی علامتی است قابل درک معنوی که دارای محتوایی است که فراتر از تاثیرات آنی آن قرار دارد. نماد چیزی روانی را قابل درک و احساس می کند یا به عبارت دیگر وسیله ای است برای عینت بخشیدن صوری به یک محتوای ذهنی .” ( گروتر،۱۳۸۳ ) به نظر گوته وظیفه نماد نشان دادن چیزی بخصوص در داخل یک کلیت و نشان دادن یک کلیت از طریق چیزی خاص ،به عکس استعاره ( که همیشه بر آن تعبیر شخصی وجود داردو قیاسی است بین یک چیز با چیز دیگر ) نماد همواره گویتی یک معنای کاملاً مشخص است. ” این تنها اجسام کامل نیستند که می توانند جنبه نمادین داشته باشند بلکه فرم های ساده نیز می توانند چنین جنبه ای را دار باشند. دایره و مربع در چین باستان نماد آسمان وزمین بوده اند ،دایره بافرم پرتحرکش نمودار حرکت ابدی بدون آغاز وانجام است ومربع نمایانگر آرامش ونظم ” (گروتر ،۱۳۸۳ ) ” عامل نمادین بودن یک علامت باعث ارتقاء ارزش زیباشناختی آن می شود چراکه این عامل بعد جدیدی به علامت می دهد. نمادین بودن یک علامت - حتی وقتی که این علامت از نظر زیباشناختی ارزش چندانی نداشته باشد - بیانی احساسی به علامت می دهد .” (گروتر ،۱۳۸۳ ) ” نماد معنای معینی ندارد ،معانی موجود در یک نماد به همان اندازه گسترده ومتنوع است که احساساتی که برمی انگیزد گوناگون است .” ( درآمدی برمفهوم نماد ونشانه ،محمد علی حمید رفیعی) درک یک فرم در کنار فرم های دیگر ارتباط فرم ها از لحاظ ترکیب بندی وچیدمان ،خود موجب ایجاد فرمی نامرئی می شود این فرم در هر ترکیب بندی فرق کرده وبه تناسب آن تأثیری راکه بر انسان می گذارد متفاوت است .مثلاً فرم نامرئی که از کنار هم قرار دادن چند شئ هم اندازه بدست می آید با فرم نامرئی که از کنار هم قراردادن یک شئ بزرگ در کنار یک شئ کوچک بدست می آید ،فرق دارد. یا فرم نامرئی راکه از ترکیبات ساده چند فرم بدست می آید با فرم نامرئی که از یک سری فرم پیچیده بدست می آید متفاوت است .اینها همه تأثیرات مختلفی بر احساس انسان می گذارد .در بعضی مواقع این فرم نامرئی به انسان احساس یکنواختی ، خستگی ،بعضی مواقع آرامش ودر بعضی مواقع شعف وهیجان می دهد .این احساسات همه از همان فرم نامرئی یا همان خطوط ترکیب بندی بدست می آید این همان حس پنهانی است که ازدیدن یک اثر معماری که متشکل از چندین شکل وفرم در کنار یکدیگر است به بیننده دست می دهد . درکل احساسات ما برای یک بنا نه تنها به نوع فرم استفاده شده در آن مربوط است بلکه به نور ، رنگ ،باد،سایه وذهنیتهای مانیز بستگی دارد . اینکه نوری که الآن به یک بنا تابیده شده از شرق ،غرب ،جنوب یاشمال است ویااینکه آیا این نور ها برای ما آزاردهنده ویا خوشایند است در نوع احساس ما به بنا اثر می گذارد. به طور مثال شاید بنا با فرم های خاص خودش ثابت باشد ولی با وجود نور آزار دهنده آن ،احساس ناخوشآیندی نسبت به بنا به ما دست دهد .مطمئناً با تغییر آن نور به نور دلخواه احساس ما نیز تغییر خواهد کرد .در مورد رنگ نیز همینطور می توان با رنگهای سرد آرامش را در بنا به مشاهده گر القاء کنیم یا بارنگهای گرم هیجان را ویا باکنتراست های شدید رنگ ،تنش وتوهم را ایجاد کنیم . وتأثیرات باد هم بربنا برنوع احساس ما اثر می گذارد که آیا این باد به دلخواه ما است یا موجب اذیت ما می شود .ایجاد باد در بعضی از اقلیم ها امر بسیار مهمی است بطوری که کاملاً برقرار دادن ما در منطقه آسایش در رساندن حس خوشایندی از فضا نقش دارد . در نتیجه ما می توانیم با درک کل فضا با توجه به هدف خود ونتیجه ای که بنا باید به آن برسد ،با شناختن فرم ها ونوع ترکیب بندی ، ازفرم های بخصوصی استفاده کنیم ولی نباید عواملی چون فرهنگ ،ذهنیت ، نور ورنگ را ازنظر دور کنیم. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده