Afsaneh.M 19632 ارسال شده در 17 تیر، 2011 یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود ... در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن ، با هم ساختن ... برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود که یکی بود ، دیگری هم بود ... همه با هم بودند و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن . و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری ! 2
Alireza Hashemi 33392 ارسال شده در 17 تیر، 2011 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه افسانه بود .... بالا رفتیم دوغ بود داستان ما دوروغ بود افسانه به خونش نرسید... کسی واسه من که داستان نگفته .... فقط از بچگیام این یادمه که میگفتن نماز بخون خدا جایزه میده بهت بعد جا نمازو که جمع میکردم زیرش یه 20 تومنی بود یادش بخیر عاشق عکس تراکتور بودم... وقتی دین رو با پول بهم دادن ازون روز فهمیدم هر کاری میکنم باید در ازاش پول بگیرم یاد گرفتم اگر به کسی محبت میکنم باید در ازاش پول بگیرم پس بزار داستان با یکی بود یکی نبود شروع شه چون باهم بودن ما دردی از کسی دوا نمیکنه.... خلاصه .... 1
ارسال های توصیه شده