رفتن به مطلب

كودك و رييس!


mohsen 88

ارسال های توصیه شده

مديران در هرگونه حذف انتقال و يا حتي انفجار اين تاپيك مختارند.خواستم جو تالار كه با بعضي از تاپيكها كمي داره مورد شرعي پيدا ميكنه رو عوض كرده باشم.:icon_gol:

خودم كه بعد خوندن اين داستان كوتاه كلي خنديدم.اميدوارم شما هم حس و حال منو پيدا كنين:gol cheshmak:

 

روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل

اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد

با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.

 

کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت:

 

« سلام»

 

رییس پرسید:«بابا خونس؟»

 

صدای کوچک نجواکنان گفت: « بله»

 

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

 

کودکی خیلی آهسته گفت: « نه»

 

رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه

 

سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند،

 

گفت: «مامانت اونجاس؟»

 

ـ بله

 

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

 

دوباره صدای کوچک گفت: « نه»

 

رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد

 

که او بتواند حداقل یک پیغام

 

بگذارد پرسید: «آیا کس دیگری آنجا هست؟»

 

کودک زمزمه کنان

 

پاسخ داد: « بله،یک پلیس»

 

رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در

 

منزل کارمندش چه می کند، پرسید:

 

«آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»

 

کودک خیلی آهسته

 

پاسخ داد: « نه،او مشغول است!»

 

ـ مشغول چه کاری است؟

کودک همان طور

 

آهسته باز جواب داد: « مشغول صحبت بامامانو بابا و آتش نشان

 

رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با

 

شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف

 

گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»

 

صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: « یک هلی کوپتر»

 

رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»

 

کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس

 

آمیخته به احترامی در آن موج می زد

 

پاسخ داد:« گروه جست و جو همین الان ازهلیکوپتر پیاده شدند

 

رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود،

 

نگران و حتی کمی لرزان پرسید:«آنها دنبال چی میگردند؟»

 

کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و

 

نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی

 

پاسخ داد: « من».

  • Like 13
لینک به دیدگاه
:ws52:

 

من نفهمیدم چی شد ؟

مامان باباهه دنبال بچهه داستن میگشتن

بچههه مامان باباش و سر کار گذاشته بوده .... :ws3: رییس م که کلا سر ار بوده دیگه ....

  • Like 2
لینک به دیدگاه
مامان باباهه دنبال بچهه داستن میگشتن

بچههه مامان باباش و سر کار گذاشته بوده .... :ws3: رییس م که کلا سر ار بوده دیگه ....

الان کل داستان و تو یه خط گفتی:ws28:خلاصه.......

هیچی دنبال من میگشتن دقیقا مثل این فروم خودمونه یه ساله دنبال آدمین سایتم ببینم آواتارش چه شکلیه آخرم نفهمیدم آدمین همون محمد پیمان شایدم خود منم

  • Like 1
لینک به دیدگاه
مديران در هرگونه حذف انتقال و يا حتي انفجار اين تاپيك مختارند.خواستم جو تالار كه با بعضي از تاپيكها كمي داره مورد شرعي پيدا ميكنه رو عوض كرده باشم.:icon_gol:

خودم كه بعد خوندن اين داستان كوتاه كلي خنديدم.اميدوارم شما هم حس و حال منو پيدا كنين:gol cheshmak:

 

روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل

اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد

با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.

 

کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت:

 

« سلام»

 

رییس پرسید:«بابا خونس؟»

 

صدای کوچک نجواکنان گفت: « بله»

 

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

 

کودکی خیلی آهسته گفت: « نه»

 

رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه

 

سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند،

 

گفت: «مامانت اونجاس؟»

 

ـ بله

 

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

 

دوباره صدای کوچک گفت: « نه»

 

رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد

 

که او بتواند حداقل یک پیغام

 

بگذارد پرسید: «آیا کس دیگری آنجا هست؟»

 

کودک زمزمه کنان

 

پاسخ داد: « بله،یک پلیس»

 

رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در

 

منزل کارمندش چه می کند، پرسید:

 

«آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»

 

کودک خیلی آهسته

 

پاسخ داد: « نه،او مشغول است!»

 

ـ مشغول چه کاری است؟

کودک همان طور

 

آهسته باز جواب داد: « مشغول صحبت بامامانو بابا و آتش نشان

 

رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با

 

شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف

 

گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»

 

صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: « یک هلی کوپتر»

 

رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»

 

کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس

 

آمیخته به احترامی در آن موج می زد

 

پاسخ داد:« گروه جست و جو همین الان ازهلیکوپتر پیاده شدند

 

رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود،

 

نگران و حتی کمی لرزان پرسید:«آنها دنبال چی میگردند؟»

 

کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و

 

نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی

 

پاسخ داد: « من».

لینکش و پیدا نکردم که بذارم و بگم تکراری بید:ws3:

ولی منتقل شد:ws3:

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...