Hossein.B 3666 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ فلسفه چیست؟ شامل: رابطه موضوع با مسائل، مبادی علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل، موضوع و مسائل فلسفه، تعریف فلسفه. رابطه موضوع با مسائل پس از آشنائی با اصطلاحات مختلف فلسفه لازم است كه موضوع بحث روشن شده و توضیح دهیم كه منظور ما از فلسفه چیست و از چه مسائلی گفتگو میشود ولی پیش از آنكه به تعریف فلسفه و معرفی اجمالی مسائل آن بپردازیم خوبست توضیح بیشتری پیرامون موضوع و مسائل و مبادی علوم و روابط آنها با یكدیگر بدهیم . واژه علم طبق چهار اصطلاح از اصطلاحات پنجگانه نامبرده به مجموعهای از قضایا اطلاق میشود كه مناسبتی بین آنها لحاظ شده باشد و این مناسبتهای گوناگوناند كه علوم را از یكدیگر جدا و متمایز میكنند و نیز معلوم شد كه بهترین مناسبتهایی كه بین مسائل مختلف لحاظ میشود و ملاك تمایز علوم قرار میگیرد مناسبت موضوعات آنها استیعنی مسائلی كه موضوعات آنها اجزاء یك كل یا افراد یك كلی را تشكیل میدهند به صورت علم واحدی درمیآیند . بنابر این مسائل یك علم عبارت است از قضایایی كه موضوعات آنها زیر چتر عنوان جامعی كل یا كلی قرار میگیرند و موضوع یك علم عبارت است از همان عنوان جامعی كه موضوعات مسائل را در بر میگیرد . در اینجا خوبستیادآور شویم كه ممكن استیك عنوان موضوع دو یا چند علم قرار گیرد و اختلاف آنها به حسب غایات یا روشهای تحقیق باشد اما نكته دیگری را نباید از نظر دور داشت و آن این است كه گاهی عنوانی كه برای موضوع یك علم در نظر گرفته شده بطور مطلق موضوع آن علم نیست و در واقع قید خاصی دارد و اختلاف قیودی كه برای یك موضوع لحاظ میشود موجب پدید آمدن چند علم و اختلاف آنها میگردد مثلا ماده از حیث تركیبات درونی و خواص مربوط به تجزیه و تركیب عناصر موضوع علم شیمی و به لحاظ تغییرات ظاهری و خواص مترتب بر آنها موضوع علم فیزیك قرار میگیرد یا كلمه از جهت تغییراتی كه در ساختمان آن حاصل میشود موضوع علم صرف و از نظر تغییرات اعرابی موضوع علم نحو واقع میشود . بنا بر این باید دقت كرد كه آیا عنوان جامع بطور مطلق موضوع علم معینی استیا با قید و حیثیتخاصی و بسا هست كه عنوان جامعی بطور مطلق موضوع علم عامی قرار داده شود و بعد با افزودن قیودی به صورت موضوعاتی برای علوم خاصی در آید مثلا در تقسیم معروف فلسفه به اصطلاح قدیم جسم موضوع همه علوم طبیعی است و با اضافه كردن قیودی به صورت موضوع معدن شناسی گیاه شناسی حیوان شناسی و غیرها در میآید و در كیفیت انشعاب علوم اشاره شد كه قسمتی از انشعابات به وسیله محدود كردن دایره موضوع و با افزودن قیودی به عنوان موضوع مادر حاصل میشود . از جمله قیودی كه ممكن است به عنوان موضوع افزوده شود قید اطلاق است و معنایش این است كه در آن علم از احكامی گفتگو میشود كه برای ذات موضوع مطلق و بدون در نظر گرفتن تشخصاتش ثابت و در نتیجه شامل همه افراد موضوع خواهد بود مثلا اگر احكام و خواصی برای مطلق اجسام ثابت بود خواه جسم معدنی باشد یا آلی و خواه گیاه باشد یا حیوان یا انسان در این صورت میتوان موضوع آنها را جسم مطلق قرار داد و اینگونه مسائل را به عنوان علم خاصی مشخص نمود چنانكه حكماء بخش اول طبیعیات را به این احكام اختصاص داده و آنرا به نام سماع طبیعی یا سمع الكیان مشخص ساختهاند سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصی مانند كیهان شناسی معدن شناسی گیاه شناسی و حیوان شناسی اختصاص دادهاند . عین این كار را در مورد انشعابات جزئی علوم نیز میتوان انجام داد مثلا مسائل مربوط به همه حیوانات را علم خاصی قرار داد كه موضوع آن حیوان مطلق یا حیوان بما هو حیوان باشد و سپس احكام خاص به هر نوعی از حیوانات را در علمهای خاص دیگری مورد بحث قرار داد . بدین ترتیب مطلق جسم موضوع بخش طبیعی از فلسفه قدیم و جسم مطلق موضوع نخستین بخش از طبیعیات سماع طبیعی و هر یك از اجسام خاص مانند جسم كیهانی جسم معدنی جسم زنده موضوعات كیهان شناسی معدن شناسی و زیستشناسی را تشكیل میدهند و به همین ترتیب مطلق جسم زنده موضوع علم زیستشناسی عام و جسم زنده مطلق موضوع علمی كه از احكام همه موجودات زنده بحث میكند و انواع موجودات زنده موضوعات علم زیستی جزئی را تشكیل میدهند . در اینجا سؤالی مطرح میشود و آن این است كه اگر احكامی مشترك بین چند نوع از انواع موضوع كلی بود ولی شامل همه آنها نمیشد چنین احكامی را باید در كدام علم مورد بررسی قرار داد مثلا اگر اموری مشترك بین چند نوع از موجودات زنده بود نمیتوان آنها را از عوارض جسم زنده مطلق قرار داد زیرا شامل همه موجودات زنده نمیشود و از طرفی طرح كردن آنها در هر یك از علوم جزئی مربوطه هم موجب تكرار مسائل میگردد در این صورت كجا باید آنها را طرح كرد . پاسخ این است كه معمولا اینگونه مسائل را نیز در علمی مورد بحث قرار میدهند كه موضوعش مطلق است و احكام عوارض ذاتیه موضوع مطلق را به این صورت تعریف میكنند احكامی كه برای ذات موضوع ثابت میشود قبل از آنكه مقید به قیود علوم جزئی گردد و در واقع این مسامحه در تعریف را بر تكرار مسائل ترجیح میدهند چنانكه بعضی از فلاسفه در مورد فلسفه اولی یا ما بعد الطبیعه گفتهاند كه از احكام و عوارضی بحث میكند كه برای موجود مطلق یا موجود بما هو موجود ثابت میشود قبل از آنكه مقید به قید طبیعی یا ریاضی شود مبادی علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل دانستیم كه در هر علمی از یك سلسله قضایای متناسب و مرتبط بحث میشود و در واقع هدف قریب و انگیزه تعلیم و تعلم آن علم حل آن قضایا و مسائل یعنی اثبات محمولات آنها برای موضوعاتشان میباشد پس در هر علمی فرض بر این است كه موضوعی وجود دارد و میتوان محمولاتی را برای اجزاء یا افراد آن اثبات كرد . بنابر این پیش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمی نیاز به یك سلسله شناختهای قبلی وجود دارد مانند: 1- شناخت ماهیت و مفهوم موضوع . 2- شناخت وجود موضوع . 3- شناخت اصولی كه به وسیله آنها مسائل آن علم ثابت میشود . این شناختها گاهی بدیهی و بی نیاز از تبیین و اكتساب است و در این صورت مشكلی وجود نخواهد داشت ولی گاهی این شناختها بدیهی نیست و احتیاج به بیان و اثبات دارد مثلا ممكن است وجود موضوعی مانند روح انسان مورد تردید واقع گردد و احتمال داده شود كه امری موهوم و غیر حقیقی باشد در این صورت باید وجود حقیقی آن را اثبات كرد همچنین اصولی كه بر اساس آنها مسائل یك علم حل و فصل میشود ممكن است مورد تشكیك قرار گیرد و لازم باشد كه قبلا آنها اثبات گردند و گرنه نتایجی كه متفرع بر آنها میشود دارای ارزش علمی و یقینی نخواهد بود . اینگونه مطالب را مبادی علوم مینامند و آنها را به مبادی تصوری و تصدیقی تقسیم میكنند . مبادی تصوری كه همان تعاریف و بیان ماهیت اشیاء مورد بحث است معمولا در خود علم و به صورت مقدمه مطرح میشود ولی مبادی تصدیقی علوم مختلفاند و غالبا در علوم دیگری مورد بحث قرار میگیرند و چنانكه قبلا اشاره كردیم فلسفه هر علمی در واقع علم دیگری است كه عهده دار بیان و اثبات اصول و مبادی آن علم میباشد و سرانجام كلیترین مبادی علوم در فلسفه اولی یا متافیزیك مورد بحث و بررسی واقع میشوند . از جمله میتوان از اصل علیتیاد كرد كه در همه علوم تجربی مورد استناد دانشمندان میباشد ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) و اساسا پژوهشهای علمی با پذیرفتن قبلی این اصل انجام میگیرد زیرا محور آنها را كشف روابط علی و معلولی بین پدیدهها تشكیل میدهد ولی خود این اصل در هیچ علم تجربی قابل اثبات نیست و بحث در باره آن در فلسفه صورت میپذیرد موضوع و مسائل فلسفه از آنچه گفته شد به دست میآید كه بهترین راه برای تعریف یك علم این است كه موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقا مورد توجه قرار گیرد سپس مسائل آن علم به عنوان قضایایی كه موضوع مزبور محور آنها را تشكیل میدهد معرفی گردند . از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن در گرو تعیین مسائلی است كه برای طرح كردن در یك علم منظور شدهاند یعنی تا حدودی بستگی به وضع و قرارداد دارد مثلا اگر عنوان موجود را كه عامترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم خواهیم دید كه همه موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار میگیرد و اگر آن را موضوع علمی قرار دهیم شامل همه مسائل علوم حقیقی میشود و این علم همان فلسفه به اصطلاح قدیم است . ولی مطرح كردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفكیك علوم سازگار نیست و ناچار باید موضوعات محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور تامین شود آموزشگران باستان نخست دو دسته از مسائل نظری را كه محورهای مشخصی دارند در نظر گرفتهاند و یك دسته را به نام طبیعیات و دسته دیگر را به نام ریاضیات نامیدهاند و سپس هر یك را به علوم جزئیتری تقسیم كردهاند دسته سومی از مسائل نظری در باره خدا قابل طرح بوده كه آنها را به نام خدا شناسی یا معرفه الربوبیه نامگذاری نمودهاند ولی یك دسته از مسائل عقلی نظری باقی ماند كه موضوع آنها فراتر از موضوعات یاد شده بود و اختصاصی به هیچیك از موضوعات خاص نداشت . گویا برای این مسائل نام خاصی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینكه بعد از طبیعیات مورد بحث قرار میگرفت آنها را ما بعد الطبیعه یا متافیزیك نامیدند موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری همان موقعیتسماع طبیعی نسبت به علوم طبیعی است و همانگونه كه موضوع آن جسم مطلق قرار داده شده موضوع ما بعد الطبیعه را هم موجود مطلق یا موجود بما هو موجود قرار دادهاند تا تنها مسائلی را كه اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد در پیرامون آن مطرح نمایند هر چند همه این مسائل شامل همه موجودات نشود . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . البته باید پوزیتویستها را استثنا كرد زیرا ایشان معتقدند كه پژوهش علمی فقط در راه كشف چگونگی تحقق پدیدهها انجام میگیرد نه در راه كشف چرایی آنها و اصولا مفاهیم علت و معلول و مانند آنها را مفاهیمی متافیزیكی و غیر علمی به حساب میآورند. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ فلسفه چیست؟ بدین ترتیب علم خاصی به نام ما بعد الطبیعه یا متافیزیك به وجود آمد و بعدا به نام علم كلی یا فلسفه اولی نیز نامیده شد . چنانكه قبلا اشاره كردیم در عصر اسلامی مسائل متافیزیك با مسائل خدا شناسی درهم ادغام شد و به نام الهیات بالمعنی الاعم نامگذاری گردید و گاهی به مناسبت مسائل دیگری مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدی انسان و حتی پارهای از مسائل نبوت و امامت نیز به آنها ضمیمه شد چنانكه در الهیات شفاء ملاحظه میشود و اگر بنا باشد كه همه این مسائل به عنوان مسائل اصلی یك علم تلقی شود و بعضی از آنها به صورت تطفل و استطراد نباشد باید موضوع این علم را خیلی وسیع در نظر گرفت و شاید تعیین موضوع واحد برای چنین مسائل گوناگون كار آسانی نباشد و به همین جهت تلاشهای مختلفی برای تعیین موضوع و بیان اینكه همه این محمولات از عوارض ذاتیه آن هستند انجام گرفته گر چه چندان موفقیت آمیز نبوده است . به هر حال امر دایر است بین اینكه سایر مسائل نظری غیر از طبیعیات و ریاضیات به عنوان علم واحدی در نظر گرفته شود و با تكلف موضوع واحدی برای آنها منظور گردد یا معیار و ملاك همبستگی و وحدت آنها وحدت هدف و غایت قرار داده شود و یا اینكه هر دسته از مسائل كه موضوع مشخصی دارد علم خاصی تلقی گردد و از جمله مسائل كلی وجود تحت عنوان فلسفه اولی مورد بحث واقع شود چنانكه یكی از اصطلاحات خاص فلسفه هم همین است . به نظر میرسد كه این وجه مناسبتر است و بنابر این مسائل مختلفی را كه در فلسفه اسلامی تحت عنوان فلسفه و حكمت مطرح میشود به صورت چند علم خاص تلقی میكنیم ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) و به دیگر سخن سلسلهای از علوم فلسفی خواهیم داشت كه همه آنها در روش تعقلی شریكند ولی فلسفه را بطور مطلق بر فلسفه اولی اطلاق خواهیم كرد و هدف اصلی این كتاب هم تبیین مسائل آن است ولی چون اثبات آنها متوقف بر مسائل شناخت میباشد نخست حثشناختشناسی را مطرح میكنیم سپس به بررسی مسائل هستی شناسی و متافیزیك میپردازیم تعریف فلسفه بنابر این كه فلسفه را مساوی با فلسفه اولی یا متافیزیك و موضوع آن را موجود مطلق نه مطلق موجود بدانیم میتوانیم آن را به این صورت تعریف كنیم علمی را كه از احوال موجود مطلق بحث میكند یا علمی كه از احوال كلی وجود گفتگو میكند یا مجموعه قضایا و مسائلی كه پیرامون موجود بما هو موجود مطرح میشود. ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) برای فلسفه ویژگیهایی ذكر شده كه مهمترین آنها از این قرار است: 1- روش اثبات مسائل آن روش تعقلی است بر خلاف علوم تجربی و علوم نقلی ولی این روش در منطق خدا شناسی روان شناسی فلسفی و بعضی از علوم دیگر مانند فلسفه اخلاق و حتی در ریاضیات نیز به كار گرفته میشود بنابر این نمیتوان آنرا ویژه فلسفه اولی دانست . 2- فلسفه متكفل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و این یكی از وجوه نیاز سایر علوم به فلسفه میباشد و از این روی بنام مادر علوم نامیده میشود . 3- در فلسفه معیار باز شناسی امور حقیقی از امور وهمی و اعتباری به دست میآید و از این روی گاهی هدف اصلی فلسفه شناختن امور حقیقی و تمییز آنها از وهمیات و اعتباریات شمرده میشود ولی بهتر آنست كه آنرا هدف شناختشناسی بدانیم . 4- ویژگی مفاهیم فلسفی این است كه از راه حس و تجربه به دست نمیآید مانند مفاهیم علت و معلول واجب و ممكن مادی و مجرد این مفاهیم اصطلاحا معقولات ثانیه فلسفی نامیده میشوند و توضیح آنها در مبحثشناختشناسی خواهد آمد . با توجه به این ویژگی میتوان دریافت كه چرا مسائل فلسفی تنها با روش تعقلی قابل اثبات است و چرا قوانین فلسفی از راه تعمیم قوانین علوم تجربی به دست نمیآید. خلاصه 1- مسائل یك علم عبارت است از قضایایی كه موضوعات آنها تحت عنوان جامعی كل یا كلی مندرج میشوند و موضوع علم عبارت است از همان عنوان جامع . 2- ممكن استیك عنوان موضوع علم عامی قرار گیرد و با اضافه كردن قیودی به آن موضوعات علوم خاصی در قلمرو آن علم عام پدید آید و از جمله این قیود قید اطلاق است مثلا مطلق جسم موضوع علم عام طبیعی و جسم مطلق موضوع سماع طبیعی و جسمهای مقید موضوعات سایر علوم خاص طبیعی را تشكیل میدهند . 3- پیش از ورود در مباحث هر علمی لازم است موضوع آن علم شناخته شود و وجود آن اثبات گردد اگر بدیهی نباشد و همچنین لازم است اصولی كه اثبات مسائل آن علم متوقف بر آنها استشناخته شوند و این همه را مبادی تصوری و تصدیقی علم مینامند . 4- كلیترین مبادی علوم در فلسفه اولی مورد بحث قرار میگیرند . 5- موضوع فلسفه به عنوان علم عامی كه شامل همه علوم حقیقی میشود مطلق موجود است ولی موضوع فلسفه به معنای اخص متافیزیك موجود مطلق است و مسائل آن قضایایی هستند كه اختصاص به نوع خاصی از موجودات ندارند . 6- فلسفه به معنای اخص عبارت است از علمی كه از احوال كلی وجود و به عبارت دیگر از احوال موجود بما هو موجود بحث میكند . 7- مفاهیم فلسفه از قبیل معقولات ثانیه فلسفی هستند كه از راه حس و تجربه حسی به دست نمیآیند و از این روی مسائل آن با روش تجربی قابل اثبات نیستند و نمیتوان قوانین فلسفی را از تعمیم قوانین علوم تجربی به دست آورد . 8- در فلسفه معیار بازشناسی حقایق از وهمیات و اعتباریات به دست میآید. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . این مطلب را میتوان از بعضی از سخنان صدر المتالهین بخصوص در اوائل سفر سوم الهیات بالمعنی الاخص و سفر چهارم علم النفس از اسفار استظهار كرد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . انتخاب واژه موجود به جای وجود این مزیت را دارد كه با قول كسانی كه قائل به اصالت ماهیت هستند هم كاملا سازگار است و پیش از آنكه اصالت وجود اثبات شود مناسبتر این است كه موضوع فلسفه چیزی قرار داده شود كه با هر دو قول بسازد. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ ضرورت فلسفه شامل: انسان عصر، مكتبهاى اجتماعى، راز انسانیت، جواب چند شبهه . انسان عصر خورشید تازه سر از بستر آبهاى سبز دریا برداشته و اشعه زرفام خود را بر چهرههاى خواب آلوده سرنشینان كشتى تابانده استسرنشینانى كه به تازگى از خواب دوشین بیدار شدهاند و با خیال راحت و بىخبر از همه جا به خوردن و آشامیدن و انواع سرگرمیها پرداختهاند و كشتى همچنان در اقیانوس كران ناپیدا پیش مىرود . در این میان یك نفر كه هشیارتر بنظر مىرسد اندكى به فكر فرو مىرود و آنگاه رو به همنشینان كرده مىپرسد ما به كجا مىرویم دیگرى كه گویى از خواب پریده استحیرت زده همین سؤال را از دیگران مىكند و ... بعضى آن چنان سرمستشادى و سرگرمى هستند كه وقعى به آن نمىنهند و بدون اینكه به پاسخ آن بیندیشند به كار خود ادامه مىدهند ولى این سؤال اندك اندك گسترش مىیابد و به ملوانان و ناخدا هم مىرسد آنها هم بدون اینكه پاسخى داشته باشند سؤال را تكرار مىكنند و سرانجام علامتسؤالى بر فضاى كشتى نقش مىبندد و دلهره عجیب و پریشانى فراگیرى پدید مىآید . آیا این صحنه تخیلى داستان مردم جهان نیست كه بر سفینه عظیم زمین سوارند و در حالى كه در فضاى كیهانى بدور خود مىچرخند اقیانوس بىكران زمان را درمىنوردند و آیا مثل ایشان مثل چارپایان سر در آخور نیست چنانكه قرآن كریم مىفرماید (یتمتعون و یاكلون كما تاكل الانعام) ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) بسان چارپایان بهره مىگیرند و مىخورند و نیز مىفرماید (لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون) ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) دلهایى دارند كه با آنها حقایق را در نمىیابند و چشمهایى دارند كه با آنها نمىبینند و گوشهایى دارند كه با آنها نمىشنوند ایشان مانند چارپایان بلكه گمراهتر از آنانند ایشان همان غافلانند . آرى! این داستان انسان عصر ما است كه همراه با پیشرفتشگرف تكنولوژى دچار حیرت و سردرگمى شده و نمىداند از كجا آمده و به كجا مىرود و به كدام سوى باید رو كند و از كدام راه باید برود و این چنین است كه در عصر فضا مكاتب پوچ گرایى و نهیلیسم و هیپیسم ظهور مىكند و چونان سرطان به جان فكر و روح انسان متمدن مىافتد و به مانند موریانه پایههاى كاخ انسانیت را مىخورد و سست مىكند . اما این سؤالات از سوى آگاهان مطرح شده و نیمه هشیاران را به خود آورده و اندیشمندان را براى یافتن پاسخ به اندیشیدن واداشته است گروهى كه آمادگى لازم براى درست اندیشیدن را دارند به پاسخهاى صحیح و روشنگر و جهت دهندهاى دست مىیابند و مقصد حقیقى را مىشناسند و با شوق به پیمودن راه مستقیم مىپردازند ولى كسانى هم در اثر نارسایى فكر و عوامل روانى چنین مىپندارند كه این كاروان را نه آغازى است و نه انجامى و همواره كشتیهایى در پهنه اقیانوس پدید مىآیند و به وسیله امواج خروشان و بىهدف به این سوى و آن سوى كشانده مىشوند و پیش از آنكه به ساحل امن و آسودهاى برسند در دل دریا غرق مىگردند (و قالوا ان هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیى و ما یهلكنا الا الدهر) ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) گفتند كه جز این زندگى دنیا حیاتى نیست مىمیریم و زنده مىشویم و كسى جز روزگار ما را نابود نمىسازد . به هر حال این پرسشها خواه ناخواه براى انسان آگاه مطرح است كه آغاز كدام است و انجام كدام و راه راست به سوى مقصد كدام . و بدیهى است كه دانشهاى طبیعى و ریاضى پاسخى براى آنها ندارند پس چه باید كرد و پاسخ درست این سؤالات را از چه راهى باید به دست آورد . راه یافتن پاسخ این پرسشها معلوم است یعنى هر یك از این سؤالات اساسى سه گانه مربوط به شاخهاى از فلسفه است كه باید با روش تعقلى مورد بررسى قرار گیرد و همه آنها نیازمند به متافیزیك و فلسفه اولى است پس باید از شناختشناسى و هستى شناسى آغاز كنیم و سپس به سایر علوم فلسفى بپردازیم تا پاسخهاى صحیح این سؤالات و مانند آنها را بیابیم. مكتبهاى اجتماعى سرگردانى و حیرتى كه دامنگیر انسان عصر فضا شده در مسائل فردى و شخصى محدود و محصور نگشته و مسائل اجتماعى را نیز در بر گرفته و در مكتبها و سیستمهاى سیاسى اقتصادى مختلفى متبلور شده است و با اینكه این نظامهاى دست بافت بشر بارها امتحان نارسایى و ناشایستگى خود را دادهاند هنوز هم جوامع سرگردان بشرى دست از آنها برنداشتهاند و كسانى هم كه از آنها سرخورده شدهاند در همان مسیرهاى انحرافى گام برمىدارند و به دنبال دست بافتهاى جدیدى از همان قماشها مىگردند و هر بار كه ایسم تازهاى در صحنه ایدئولوژیها ظاهر مىشود گروهى گمراه را به سوى خود جذب مىكند و جنجال و غوغائى به راه مىاندازد و طولى نمىكشد كه ناكام و شكستخورده سقوط مىنماید تا چه وقت با نام و رنگ و بوى دیگرى ظاهر شود و عدهاى دیگر را بفریبد . گویى این گمراهان نگون بختسوگند یاد كردهاند كه هرگز به نداى حق گوش فرا ندهند و سخن رهبران الهى را نشنوند و بر ایشان همى خرده گیرند كه چرا دستشما از زر و سیم و زرق و برق جهان تهى است و اگر راست مىگویید چرا كاخهاى سفید و سرخ جهان در اختیار شما نیست . آرى، اینان دنباله رو كسانى هستند كه قرآن كریم داستانهایشان را پى در پى در گوش جهانیان فرو خوانده و همگان را به عبرت گرفتن از سرنوشتشوم آنان دعوت كرده است اما گوش شنوا كجا است . بارى از باب دعوت با شیوه حكمت مىبایست گفت نظامهاى اجتماعى مىبایستى بر اساس آگاهى از ساخت فطرى انسان و همه ابعاد وجودى وى و با توجه به هدف آفرینش و شناخت عواملى كه او را در رسیدن به هدف نهائى كمك مىكند تنظیم شود و یافتن چنین فرمول پیچیدهاى در توان مغزهاى انسانهاى عادى نیست و آنچه از اندیشه ما مىتوان انتظار داشت شناختن مسائل بنیادى و شالودههاى كلى این نظامها است كه مىبایست هر چه محكمتر و استوارتر پىریزى گردد یعنى شناخت آفریننده جهان و انسان و شناخت هدفدارى زندگى بشر و شناخت راهى كه آفریننده حكیم براى سیر و حركت به سوى هدف نهائى فراروى بشر گشوده است آنگاه نوبت دل به او سپردن است و سر در راه آوردن و از راهنماییهاى الهى پیروى كردن و گام استوار برداشتن و بدون هیچ تردید و تزلزلى راه پیمودن و شتاب گرفتن . اما اگر كسانى از نعمتخدادادى عقل بهره نگرفتند و به آغاز و انجام هستى نیندیشیدند و مسائل بنیادى زندگى را حل نكردند و به دلخواه خود راهى برگزیدند و نظامى پدید آوردند و نیروهاى خود و دیگران را بر سر آن گذاشتند چنین كسانى باید به پىآمدهاى خودخواهیها و نابخردیها و هوىپرستیها و كژاندیشیها و كجرویهاى خودشان هم ملتزم شوند و سرانجام نباید كسى را بر ناكامیها و بدبختیهاى جاودانهشان سرزنش كنند . آرى! یافتن ایدئولوژى صحیح در گرو داشتن جهان بینى صحیح است و تا پایههاى جهان بینى استوار نگردد و مسائل بنیادى آن به صورت درستحل نشود و وسوسههاى مخالف دفع نگردد نمىتوان به یافتن ایدئولوژى مطلوب و كارساز و راهگشایى امید بست و تا هستها را نشناسیم نمىتوانیم بایدها را بشناسیم . و مسائل بنیادى جهان بینى همان پرسشهاى سهگانهایست كه وجدان بیدار و فطرت آگاه انسان پاسخهاى قطعى و قانع كنندهاى براى آنها مىجوید و بىجهت نیست كه دانشمندان اسلامى آنها را اصول دین نامیدهاند خدا شناسى در پاسخ آغاز كدام است معاد شناسى در پاسخ انجام كدام است و وحى و نبوت شناسى در پاسخ راه كدام است و راهنما كیست . و ناگفته پیدا است كه حل صحیح و قطعى آنها مرهون اندیشههاى عقلى و فلسفى است و بدین ترتیب از راه دیگرى به اهمیت و ضرورت مسائل فلسفى و پیشاپیش آنها شناختشناسى و هستى شناسى پى مىبریم. راز انسانیت راه سومى براى شناختن اهمیت و ضرورت فلسفه وجود دارد كه مىتواند انسانهاى والا همت و تعالىجو را برانگیزاند و آن این است كه اساسا انسانیتحقیقى انسان در گرو دستاوردهاى فلسفه است و بیانش این است همه حیوانات با این ویژگى شناخته مىشوند كه افعال خود را با شعور و اراده برخاسته از غرایز انجام مىدهند و موجودى كه هیچ نحو شعورى ندارد از صف حیوانات خارج است در میان حیوانات نوع ممتازى وجود دارد كه نه درك او منحصر به درك حسى است و نه اراده وى تابع غرایز طبیعى بلكه نیروى درك كننده دیگرى به نام عقل دارد كه ارادهاش در پرتو راهنمایى آن شكل مىگیرد و به دیگر سخن امتیاز انسان به نوع بینش و گرایش اوست پس اگر فردى تنها به ادراكات حسى قناعت ورزد و نیروى عقل خود را درست بكار نگیرد و انگیزه حركات و سكناتش هم همان غرایز حیوانى باشد در واقع حیوانى بیش نیست بلكه به تعبیر قرآن كریم از چهارپایان هم گمراهتر است . بنا بر این انسان حقیقى كسى است كه عقل خود را در راه مهمترین مسائل سرنوشتساز به كار گیرد و بر اساس آنها راه كلى زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد و از بیانات گذشته معلوم شد كه ریشهاىترین مسائلى كه براى هر انسان آگاه مطرح است و در سرنوشت فردى و اجتماعى بشر نقش حیاتى را ایفاء مىنماید همان مسائل بنیادى جهان بینى است مسائلى كه حل قطعى و نهائى آنها مرهون تلاشهاى فلسفى است . حاصل آنكه بدون بهرهگیرى از دستاوردهاى فلسفه نه سعادت فردى میسر است و نه سعادت اجتماعى و نه رسیدن به كمال حقیقى انسانى . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . سوره محمد آیه 12. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . سوره اعراف آیه 179. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . سوره جاثیه آیه 24. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ ضرورت فلسفه جواب چند شبهه در برابر این بیانات ممكن استشبهاتى مطرح شود كه به ذكر مهمترین آنها و جواب هر یك مىپردازیم: ش 1. این بیانات هنگامى مىتواند ضرورت فلسفه را اثبات كند كه جهان بینى را منحصر به جهان بینى فلسفى و راه شناختن مسائل بنیادى آن را منحصر در فلسفه بدانیم در صورتى كه جهان بینىهاى دیگرى هم وجود دارد مانند جهان بینى علمى جهان بینى دینى و جهان بینى عرفانى . ج 1. چنانكه بارها توضیح دادهایم حل اینگونه مسائل در توان علوم تجربى نیست و بنا بر این جهان بینى علمى به معناى صحیح واقعیتى ندارد و اما جهان بینى دینى در صورتى كارساز خواهد بود كه ما دین حق را شناخته باشیم ولى این شناخت متوقف بر شناختن پیامبر و فرستنده او یعنى خداى متعال است و روشن است كه به استناد محتواى وحى نمىتوان فرستنده و گیرنده آنرا اثبات كرد و مثلا نمىتوان گفت چون قرآن مىگوید خدا هست پس وجود او ثابت مىشود و اما جهان بینى عرفانى چنانكه در رابطه فلسفه و عرفان اشاره شد متوقف بر شناخت قبلى خداى متعال و شناخت راه صحیح سیر و سلوك است كه مىبایست بر اساس اصول فلسفى اثبات شود پس همه راهها در نهایت به فلسفه منتهى مىشود. ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) ش 2. تلاش براى حل مسائل جهان بینى و فلسفه در صورتى شایسته است كه شخص به نتیجه تلاش خود امیدوار باشد ولى با توجه به عمق و گستردگى این مسائل چندان امیدى به موفقیت نمىتوان داشت بنا بر این بهتر است بجاى صرف عمر در راهى كه پایان آن معلوم نیست به بررسى مسائلى بپردازیم كه امید بیشترى به حل آنها داریم . ج 2. اولا امید به حل این مسائل به هیچ وجه كمتر از امید به نتایج تلاشهاى علمى دانشمندان در كشف اسرار علمى و تسخیر نیروهاى طبیعت نیست و ثانیا ارزش احتمال تنها تابع یك عامل یعنى مقدار احتمال نیست بلكه عامل دیگرى را نیز باید منظور داشت و آن مقدار محتمل است و حاصل ضرب این دو عامل است كه ارزش احتمال را تعیین مىكند و با توجه به اینكه محتمل در اینجا سعادت بى نهایت انسان در جهان ابدى است مقدار احتمال هر قدر هم ضعیف باشد باز هم ارزش احتمال بیشتر از ارزش احتمال موفقیت در هر راهى است كه نتیجه آن محدود و متناهى باشد . ش 3. چگونه مىتوان به ارزش فلسفه مطمئن بود در حالى كه دانشمندان زیادى با آن مخالفت كردهاند و حتى روایاتى نیز در مذمت آن نقل شده است . ج 3. مخالفت با فلسفه از طرف اشخاص مختلف و با انگیزههاى متفاوتى انجام گرفته است ولى مخالفت دانشمندان آگاه و بى غرض مسلمان در واقع به معناى مخالفت با مجموعه اندیشههاى فلسفى رایجى بوده كه بعضى از آنها دست كم به نظر ایشان با مبانى اسلامى موافق نبوده است و اگر روایت معتبرى هم در نكوهش از فلسفه رسیده بود قابل حمل بر این معنى بود اما منظور ما از تلاش فلسفى عبارت است از بكار گرفتن عقل در راه حل مسائلى كه تنها با روش تعقلى قابل حل است و ضرورت این كار مورد تاكید آیات محكمه قرآن كریم و روایات شریفه مىباشد چنانكه نمونههاى فراوانى از این تلاش در روایات و حتى در متن قرآن كریم ملاحظه مىشود مانند استدلالهایى كه در باب توحید و معاد در كتاب و سنتشده است . ش 4. اگر مسائل جهان بینى با روش تعقلى و فلسفى در كتاب و سنت بررسى شده دیگر چه نیازى هست كه ما به كتب فلسفى و مباحث مطرح شده در آنها بپردازیم مباحثى كه غالبا از یونانیان اقتباس شده است . ج 4. اولا طرح مباحث فلسفى در كتاب و سنت ماهیت فلسفى آنها را تغییر نمىدهد ثانیا استخراج این دسته از مسائل و تنظیم آنها در شكل یك علم هیچ مانعى ندارد چنانكه در مورد فقه و اصول و سایر علوم اسلامى انجام گرفته است و سابقه این مباحث در كتب یونانیان و حتى اقتباس از آنها از ارج این مسائل نمىكاهد چنانكه حساب و طب و هیئت نیز چنین است ثالثا در كتاب و سنت تنها شبهاتى مورد بررسى قرار گرفته كه در آن عصر شایع بوده است و این مقدار براى پاسخگوئى به شبهاتى كه نوبنو از سوى مكتبهاى الحادى القاء مىشود كافى نیست بلكه مىبایست طبق تاكیدات قرآن كریم و سخنان پیشوایان دینى تلاشهاى عقلانى گسترش یابد تا آمادگى كافى براى دفاع از عقاید حقه و پاسخگوئى به هر گونه شبههاى در باره آنها حاصل شود . ش 5. بهترین دلیل بر نقص فلسفه اختلافاتى است كه در میان خود فلاسفه وجود دارد و توجه به آنها موجب سلب اطمینان از صحت روش ایشان مىشود . ج 5. اختلاف در مسائل نظرى هر علمى امرى اجتناب ناپذیر است چنانكه فقهاء نیز در مسائل فقهى اختلافاتى دارند در صورتى كه اینگونه اختلافات دلیل بطلان علم فقه و روش ویژه آن نمىشود چنانكه اختلاف دو نفر ریاضىدان هم در باره یك مساله ریاضى دلیل بطلان ریاضیات نیست و توجه به این اختلافات باید انگیزه نیرومندى براى اندیشمندان متعهد باشد كه بر تلاش و كوشش و استقامت و پشتكار خود بیفزایند تا به نتایج مطمئنترى دستیابند . ش 6. كسانى دیده شدهاند كه در علوم فلسفى تحقیقات قابل تحسینى داشتهاند ولى هم در مسائل شخصى و اخلاقى داراى نقطه ضعفهایى بودهاند و هم در مسائل اجتماعى و سیاسى پس چگونه مىتوان فلسفه را كلید سعادت فردى و اجتماعى دانست . ج 6. تاكید بر اهمیت و ضرورت فلسفه به این معنى نیست كه این علم علت تامه و شرط كافى براى داشتن ایدئولوژى صحیح و رفتار عملى بر طبق آن است بلكه به این معنى است كه شرط لازم براى دستیابى به ایدئولوژى مطلوب مىباشد یعنى پیمودن راه راست متوقف بر شناختن آن است و شناخت راه مستقیم متوقف بر داشتن جهان بینى صحیح و حل مسائل فلسفى آن و اگر كسى گام اول را درست برداشت ولى در گام دوم ایستاد یا منحرف شد دلیل آن نیست كه در گام اول هم منحرف بوده است بلكه باید علت توقف یا انحراف او را در گام دوم، پىجویى كرد. خلاصه 1 انسان عصر فضا على رغم پیشرفتشگرف در زمینههاى تجربى و صنعتى در حل مسائل بنیادى جهان بینى كه شالوده زندگى انسانى را تشكیل مىدهند ناتوان است و بعضى مانند چهارپایان سر در آخور تنها به ارضاء غرایز حیوانى پرداختهاند و اصلا توجهى به این مسائل ندارند و بعضى دیگر در حل آنها واماندهاند و پوچگرا شدهاند . 2 مكتبهاى متناقض سیاسى اجتماعى و نظامهاى اقتصادى سرمایهدارى و سوسیالیسم نیز نمونههایى از سرگردانى انسان در حل مسائل اجتماعى است كه به نوبه خود از فقدان بینش صحیح در مسائل فلسفى نشات مىگیرد . 3 انسان واقعى كسى است كه نخست عقل خود را در راه شناخت هستى و حل مسائل بنیادى جهان بینى بكار گیرد و بفهمد كیست و از كجا و در كجا و به سوى كجا است و آنگاه بر اساس شناخت این هستها به شناختن راه صحیح براى رسیدن به هدف نهائى یعنى شناختن بایدها بپردازد و سپس با جدیت آن راه را بپیماید . 4 همه این مطالب ضرورت تلاش عقلانى براى حل مسائل بنیادى جهان بینى اصول دین را ثابت مىكند و در یك جمله سعادت فردى و اجتماعى و رسیدن به كمال انسانى مرهون دستاوردهاى فلسفه است . 5 مسائل جهان بینى از سنخ مسائل فلسفى است بنا بر این جهان بینى علمى سرابى بیش نیست و جهان بینىهاى دینى و عرفانى هم نیازمند به فلسفه هستند . 6 امید موفقیت در حل مسائل فلسفى به هیچ وجه كمتر از امید به كشف اسرار طبیعت نیست علاوه بر اینكه چون نتیجه آن ارزش نامحدود دارد هر قدر احتمال رسیدن به آن ضعیف باشد باز هم ارزشمندتر از احتمال موفقیت در هر كارى است كه نتیجه محدودى داشته باشد . 7 مخالفت بعضى از دانشمندان آگاه و بى غرض مسلمان با فلسفه در حقیقت به معناى مخالفت با مجموعه آراء فلسفى رایجى بوده كه بعضى از آنها با مبانى اسلامى موافق نبوده است . 8 طرح بعضى از مسائل فلسفى در كتاب و سنت ماهیت فلسفى آنها را تغییر نمىدهد و ما را بىنیاز از تلاشهاى فلسفى براى دفع همه شبهات الحادى نمىسازد . 9 اختلاف در مسائل فلسفى مانند هر علم دیگر امرى اجتناب ناپذیر است و نمىتوان آنرا دلیلى بر بطلان روش فلسفى و تعقلى قلمداد كرد بلكه باید با توجه به آن بر تلاش و كوشش براى دستیابى به نتایج مطمئنتر افزود . 10 ضرورت فلسفه به معناى تامین همه شرایط لازم براى سعادت فردى و اجتماعى نیست بلكه به معناى تحصیل شرط لازم و اساسى آن است. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . براى توضیح بیشتر به درس دوم از ایدئولوژى تطبیقى مراجعه كنید. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ موقعیت فلسفه شامل: ماهیت مسائل فلسفه، مبادى فلسفه، هدف فلسفه. ماهیت مسائل فلسفى علم فلسفه از احوال كلى وجود بحث مىكند ولى این مقدار كافى نیست كه به ماهیت مسائل فلسفى پى ببریم البته شناخت دقیق این مسائل هنگامى حاصل مىشود كه عملا به بررسى تفصیلى آنها بپردازیم و طبعا هر چه بیشتر در اعماق آنها غور كنیم و احاطه بیشترى پیدا نماییم حقیقت آنها را بهتر در خواهیم یافت ولى قبل از شروع هم اگر بتوانیم دورنماى روشنترى از آنها داشته باشیم بهتر مىتوانیم فواید فلسفه را درك كرده با بصیرت و بینش بیشتر و با شوق و علاقه افزونترى به آموختن آن اقدام كنیم . براى این منظور نخست با ذكر نمونهاى از مسائل دیگر علوم فلسفى شروع كرده به تفاوت آنها با مسایل سایر علوم اشاره مىكنیم آنگاه به بیان ماهیت فلسفه نخستین و ویژگیهاى مسائل آن مىپردازیم . براى هر انسانى این سؤال اساسى و حیاتى مطرح است كه آیا زندگى او با مرگ پایان مىیابد و بعد از آن جز اجزاء متلاشى شده بدنش چیزى باقى نمىماند یا پس از مرگ هم حیاتى خواهد داشت . روشن است كه پاسخ این سؤال از عهده هیچیك از علوم تجربى مانند فیزیك شیمى زمین شناسى گیاه شناسى زیستشناسى و مانند آنها برنمىآید چنانكه محاسبات ریاضى و معادلات جبرى هم پاسخى براى این سؤال ندارند پس علم دیگرى لازم است كه با روش ویژه خود به بررسى این مساله و مانند آن بپردازد و روشن كند كه آیا انسان همین بدن مادى استیا حقیقت نامحسوس دیگرى به نام روح دارد و به فرض وجود روح آیا پس از مرگ قابل بقاء استیا نه . بدیهى است بررسى اینگونه مسائل با روش علوم تجربى میسر نیست بلكه باید براى حل آنها از روش تعقلى بهرهگیرى شود و طبعا علم دیگرى مىباید كه چنین مسائل غیر تجربى را مورد بررسى قرار دهد و آن علم النفس یا روانشناسى فلسفى است . همچنین مسائل دیگرى از قبیل اراده و اختیار كه اساس مسئولیت انسان را تشكیل مىدهد باید در این علم اثبات شود . وجود چنین علمى و ارزش راه حلهایى كه ارائه مىدهد در گرو اثبات وجود عقل و ارزش شناختهاى عقلانى است پس باید علم دیگرى نیز باشد كه به بررسى انواع شناخت و ارزیابى آنها بپردازد تا معلوم شود كه ادراكات عقلى چیست و چه ارزشى را مىتواند داشته باشد و چه مسائلى را مىتواند حل كند و آن نیز یكى دیگر از علوم فلسفى است كه شناختشناسى نامیده مىشود . در زمینه علوم عملى مانند اخلاق و سیاست هم مسائل اساسى و مهمى وجود دارد كه حل آنها از عهده علوم تجربى برنمىآید و از جمله آنها شناختن حقیقتخیر و شر و خوب و بد اخلاقى و ملاك تعیین و تمییز افعال شایسته و ناشایسته است بررسى اینگونه مسائل هم نیازمند به علم یا علوم فلسفى خاصى است كه آنها هم به نوبه خود نیازمند به شناختشناسى خواهند بود . با دقت بیشتر معلوم مىشود كه این مسائل با یكدیگر ارتباط دارند و مجموعا با مسائل خدا شناسى بستگى پیدا مىكنند خدایى كه روح و بدن انسان و همه موجودات جهان را آفریده استخدایى كه جهان را با نظم خاصى اداره مىكند خدایى كه انسان را مىمىراند و بار دیگر براى پاداش و كیفر زنده مىسازد پاداش و كیفرى كه به كارهاى خوب و بد تعلق مىگیرد كارهاى خوب و بدى كه با اراده و اختیار انجام گرفته باشد و ... . شناختخداى متعال و صفات و افعال او سلسله مسائلى را تشكیل مىدهد كه در علم خدا شناسى الهیات بالمعنى الاخص مورد بررسى قرار مىگیرد . اما همه این مسائل مبتنى بر یك سلسله مسائل كلىتر و عمومىترى است كه قلمرو آنها امور حسى و مادى را نیز در برمىگیرد از این قبیل: موجودات در پیدایش و بقاء خودشان نیازمند به یكدیگرند و میان آنها رابطه فعل و انفعال تاثیر و تاثر و علیت و معلولیت برقرار است همه موجوداتى كه در تیررس حس و تجربه انسان قرار دارند زوال پذیرند ولى باید موجود دیگرى باشد كه امكان زوال نداشته باشد و بلكه به هیچ وجه عدم و نقص راهى به سوى او نیابد دایره هستى منحصر به موجودات مادى و محسوس و همچنین منحصر به موجودات متغیر و متحول و متحرك نیست بلكه انواع دیگرى از موجودات هستند كه این ویژگیها را ندارند و نیازى به زمان و مكان هم نخواهند داشت . بحث درباره اینكه آیا لازمه هستى تغیر و تحول و زوالپذیرى و وابستگى است یا نه و به دیگر سخن آیا موجود ثابت و زوال ناپذیر و مستقل و ناوابسته هم داریم یا نه بحثى است كه پاسخ مثبت آن به تقسیم موجود به مادى و مجرد ثابت و متغیر واجب الوجود و ممكن الوجود و ... مىانجامد و تا اینگونه مسائل حل نشود و مثلا وجود واجب و مجردات ثابت نشود علوم خدا شناسى و روانشناسى فلسفى و مانند آنها پایه و اساسى نخواهند داشت و نه تنها اثبات این مسائل محتاج به استدلالات عقلى است بلكه اگر كسى بخواهد آنها را ابطال كند نیز ناگزیر است كه روش تعقلى را به كار گیرد زیرا همانگونه كه حس و تجربه به خودى خود توان اثبات این امور را ندارد توان نفى و ابطال آنها را هم نخواهد داشت . بدین ترتیب روشن شد كه براى انسان یك سلسله مسائل مهم و اصولى مطرح است كه هیچیك از علوم خاص حتى علوم خاص فلسفى پاسخگوى آنها نیستند و باید علم دیگرى براى بررسى آنها وجود داشته باشد و آن همان متافیزیك یا علم كلى یا فلسفه نخستین است كه موضوع آن اختصاصى به هیچیك از انواع موجودات و ماهیات متعین و مشخص ندارد و ناچار باید موضوع آن را كلىترین مفاهیمى قرار داد كه قابل صدق بر همه امور حقیقى و عینى باشد و آن عنوان موجود است البته نه موجود از آن جهت كه مثلا مادى است و نه از آن جهت كه مجرد است بلكه از آن جهت كه موجود استیعنى موجود مطلق یا موجود بما هو موجود و چنین علمى جا دارد كه مادر علوم نامیده شود . مبادى فلسفه پیش از پرداختن به حل مسائل هر علمى باید مبادى آن علم مورد شناسایى قرار گیرند اینك سؤالى مطرح مىشود كه مبادى فلسفه چیست و در چه علمى باید تبیین شود . پاسخ این است كه شناخت مبادى تصورى علوم یعنى شناخت مفهوم و ماهیت موضوع علم و مفاهیم موضوعات مسائل آن معمولا در خود علم حاصل مىشود به این صورت كه تعریف موضوع را در مقدمه كتاب و تعریف موضوعات جزئى مسائل را در مقدمه هر مبحثى بیان مىكنند اما موضوع فلسفه موجود و مفهوم آن بدیهى و بى نیاز از تعریف است و از این روى فلسفه نیازى به این مبدا تصورى ندارد و اما موضوعات مسائل آن مانند سایر علوم در صدر هر مبحثى تعریف مىشود . و اما مبادى تصدیقى علوم بر دو قسم استیكى تصدیق به وجود موضوع و دیگرى اصولى كه براى اثبات و تبیین مسائل علم از آنها استفاده مىشود اما وجود موضوع فلسفه احتیاج به اثبات ندارد زیرا اصل هستى بدیهى است و براى هیچ عاقلى قابل انكار نیست دست كم هر كسى به وجود خودش آگاه است و همین قدر كافى است كه بداند مفهوم موجود مصداقى دارد آنگاه درباره سایر مصادیق به بحث و تحقیق بپردازد و بدین ترتیب مسئلهاى براى فلسفه پدید مىآید كه سوفیستها و شكاكان و ایدآلیستها از یك سو و دیگر فلاسفه از سوى دیگر در آن اختلاف دارند . و اما قسم دوم از مبادى تصدیقى یعنى اصولى كه مبناى اثبات مسائل قرار مىگیرند نیز به دو دسته تقسیم مىشوند یكى اصول نظرى غیر بدیهى كه باید در علوم دیگرى اثبات گردد و به نام اصول موضوعه نامیده مىشود و چنانكه قبلا اشاره شد كلىترین اصول موضوعه در فلسفه اولى اثبات مىگردد یعنى پارهاى از مسائل فلسفه اصول موضوعه سایر علوم را اثبات مىكنند و خود فلسفه اولى اساسا نیازى به چنین اصول موضوعهاى ندارد هر چند ممكن است در دیگر علوم فلسفى مانند خدا شناسى و روانشناسى فلسفى و فلسفه اخلاق از اصولى استفاده شود كه در فلسفه نخستین یا دیگر علوم فلسفى و یا حتى در علوم تجربى ثابتشده باشد . دسته دوم از اصول قضایاى بدیهى و بى نیاز از اثبات و تبیین است مانند قضیه محال بودن تناقض و مسائل فلسفه اولى فقط نیاز به چنین اصولى دارند ولى این اصول احتیاجى به اثبات ندارند تا در علم دیگرى اثبات شوند بنابر این فلسفه نخستین احتیاجى به هیچ علمى ندارد خواه علم تعقلى باشد یا تجربى یا نقلى و این یكى از ویژگیهاى مهم این علم مىباشد البته باید علم منطق و همچنین شناختشناسى را استثناء كرد نظر به اینكه استدلال براى اثبات مسائل فلسفى بر اساس اصول منطقى انجام مىگیرد و نیز مبتنى بر این اصل است كه حقایق فلسفى قابل شناخت عقلانى مىباشد یعنى وجود عقل و توان آن بر حل مسائل فلسفى مفروغ عنه است ولى مىتوان گفت آنچه مورد نیاز اساسى فلسفه است همان اصول بدیهى منطق و شناختشناسى است كه در واقع نمىتوان آنها را مسائل و محتاج به اثبات بشمار آورد و بیاناتى كه درباره آنها مىشود در حقیقت بیانات تنبیهى است توضیح بیشتر این مطلب در درس یازدهم خواهد آمد . هدف فلسفه هدف نزدیك و غایت قریب و بى واسطه هر علمى آگاهى انسان از مسائلى است كه در آن علم مطرح مىشود و سیراب كردن عطشى است كه بشر بالفطره نسبت به فهمیدن و دانستن حقایق دارد زیرا یكى از غرایز اصیل انسان غریزه حقیقت جویى یا حس كنجكاوى سیرى ناپذیر و مرز ناشناس است و ارضاء این غریزه یكى از نیازهاى روانى وى را بر طرف مىكند هر چند این غریزه در همه افراد بطور یكسان بیدار و فعال نیست ولى در هیچ فردى هم كاملا خفته و بى اثر نمىباشد . استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ موقعیت فلسفه ولى معمولا هر علمى فواید و نتایجى دارد كه مع الواسطه بر آن مترتب مىشود و به نحوى در زندگى مادى و معنوى و ارضاء سایر خواستهاى طبیعى و فطرى انسان اثر مىگذارد مثلا علوم طبیعى زمینه را براى بهرهبردارى بیشتر از طبیعت و بهزیستى مادى فراهم مىكنند و با یك واسطه با زندگى طبیعى و حیوانى انسان مربوط مىشوند و علوم ریاضى با دو واسطه ما را به این هدف مىرسانند هر چند ممكن است بنحو دیگرى در زندگى معنوى و بعد انسانى بشر هم اثر بگذارند و آن هنگامى است كه با شناختهاى فلسفى و الهى و توجهات قلبى و عرفانى توام شوند و پدیدههاى طبیعت را به صورت آثار قدرت و عظمت و حكمت و رحمت الهى ارائه دهند . رابطه علوم فلسفى با بعد معنوى و انسانى بشر نزدیكتر از رابطه علوم طبیعى است و چنانكه اشاره كردیم علوم طبیعى هم به كمك علوم فلسفى با بعد معنوى انسان ارتباط مىیابند این رابطه بیش از همه در خدا شناسى و سپس در روانشناسى فلسفى و فلسفه اخلاق تجلى مىكند زیرا فلسفه الهى است كه ما را با خداى متعال آشنا مىكند و ما را از صفات جمال و جلال وى آگاه مىسازد و زمینه ارتباط ما را با منبع علم و قدرت و جمال بىنهایت فراهم مىنماید و علم النفس فلسفى است كه شناخت روح و صفات و ویژگیهاى آنرا میسر مىكند و ما را از جوهر انسانیت آگاه مىسازد و بینش ما را نسبت به حقیقتخودمان وسعت مىبخشد و به فراسوى طبیعت و ماوراى مرزهاى محدود زمان و مكان رهنمون مىگردد و به ما مىفهماند كه زندگى انسان محدود و محصور در چارچوبه تنگ و تاریك زندگى مادى و دنیوى نیست و فلسفه اخلاق و علم اخلاق است كه راههاى كلى آراستن و پیراستن روح و دل و كسب سعادت ابدى و كمال نهائى را نشان مىدهد . اما چنانكه قبلا اشاره كردیم به دست آوردن همه این معارف ارزنده و جانشین ناپذیر در گرو حل مسائل شناختشناسى و هستى شناسى است پس فلسفه اولى كلید گنجهاى شایگان و پایان ناپذیرى است كه خوشبختى و بهرهمندى جاودانى را نوید مىدهد و ریشه پر بركتشجره طیبهاى است كه انواع فضایل عقلى و روحى و كمالات بىكران معنوى و الهى را به بار مىآورد و بزرگترین نقش را در فراهم كردن زمینه تكامل و تعالى انسان ایفاء مىنماید . افزون بر این فلسفه كمك شایانى به طرد وساوس شیطانى و رد مكتبهاى مادى و الحادى انجام مىدهد و شخص را در برابر كژاندیشىها و لغزشها و انحرافات فكرى مصون مىدارد و او را در میدان نبرد عقیدتى به سلاح شكست ناپذیرى مسلح مىسازد و به وى توان دفاع از بینشها و گرایشهاى صحیح و حمله و هجوم بر افكار باطل و نادرست مىبخشد . بنابر این فلسفه علاوه بر نقش اثباتى و سازنده بىنظیر داراى نقش دفاعى و تهاجمى بىبدیلى نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامى و ویرانى فرهنگهاى ضد اسلامى فوق العاده مؤثر مىباشد. خلاصه 1 براى هر انسان آگاهى یك سلسله مسائل اصولى و بنیادى مطرح است كه علوم طبیعى و ریاضى پاسخگوى آنها نیستند و تنها علوم فلسفى عهدهدار حل و تبیین آنها مىباشند . 2 علوم فلسفى به نوبه خود متكى بر شناختشناسى و هستى شناسى بوده حل نهائى و ریشهاى مسائل خود را مدیون فلسفه و متافیزیك هستند . 3 موضوع فلسفه اولى هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجى بدیهى و بىنیاز از تعریف و اثبات است . 4 مبادى تصدیقى فلسفه را فقط بدیهیات اولیه تشكیل مىدهند كه آنها هم نیازى به اثبات ندارند . 5 بنابر این فلسفه نخستین یا متافیزیك تنها علمى است كه مبادى خود را مدیون هیچ علم دیگرى نیست بلكه سایر علوماند كه براى اثبات مبادى تصدیقى نیازمند به آن مىباشند و از این روى بجا است كه آنرا مادر علوم بنامیم . 6 هدف نزدیك هر علمى ارضاء خواستحقیقتجویى انسان در محدوده مسائل همان علوم است ولى هر علمى مىتواند به نحوى در شؤون مادى و معنوى انسان مؤثر باشد و هدفهاى با واسطه دیگرى را نیز داشته باشد . 7 علوم طبیعى نقش مهمى را در بهزیستى مادى انسان ایفاء مىكنند و علوم ریاضى وسیلهاى براى پیشرفت و تكامل آنها به شمار مىروند و با كمك علوم الهى مىتوانند در بعد معنوى انسان نیز مؤثر باشند . 8 رابطه علوم فلسفى با بعد معنوى انسان نزدیكتر است ولى همه آنها نیازمند به فلسفه اولى هستند از این روى ما بعد الطبیعه را مىتوان كلید تكاملات معنوى و سعادت جاودانى بشر به حساب آورد . استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ روش تحقیق در فلسفه شامل: ارزیابى روش تعقلى، تمثیل و استقراء و قیاس، روش تعقلى و روش تجربى، نتیجهگیرى، قلمرو روش تعقلى و روش تجربى. ارزیابى روش تعقلى مسائل فلسفى را باید با روش تعقلى مورد بررسى قرار داد و روش تجربى در این زمینه كارآیى ندارد ولى كسانى كه كمابیش تحت تاثیر اندیشههاى پوزیتویستى واقع شدهاند چنین مىپندارند كه این ویژگى مایه نقص و كم بهایى اندیشههاى فلسفى مىشود به گمان اینكه روش تجربى تنها روش علمى و یقین آور است و با روش تعقلى به هیچ نتیجه قطعى نمىتوان رسید . بر این اساس بعضى فلسفه را دوران كودكى علوم پنداشتهاند و وظیفه آن را ارائه فرضیههایى براى حل مشكلات علمى قلمداد كردهاند ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) و حتى كارل یاسپرس فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانى مىنویسد فلسفه دانش قطعى به دست نمىدهد و به محض اینكه شناختى با دلایل قطعى نزد همه مسلم گشت و مقبول افتاد دیگر آن شناخت معرفتى فلسفى محسوب نمىگردد بلكه فى الحال به معرفت علمى تبدیل مىیابد. ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) بعضى دیگر از افرادى كه مرعوب پیشرفتهاى علمى و صنعتى غرب شدهاند چنین استدلال مىكنند كه دانشمندان مغرب زمین هنگامى به پیشرفتهاى علمى چشمگیر و روز افزون نائل شدند كه روش قیاسى و تعقلى را رها كردند و روش استقرائى و تجربى را به كار گرفتند و مخصوصا از زمانى كه فرانسیس بیكن بر روش تجربى تاكید كرد این سیر تكاملى شتاب گرفت و این بهترین دلیل بر برترى روش تجربى بر روش تعقلى است . متاسفانه بعضى از نواندیشان و تقلیدپیشگان مسلمان هم كه این استدلال را باور كردهاند در صدد برآمدهاند كه مدال افتخار آنرا به سینه دانشمندان اسلامى نصب كنند كه گویا با الهام گرفتن از قرآن كریم به مقابله و معارضه با فرهنگ یونانى پرداختند و روش استقرائى و تجربى را جایگزین روش قیاسى و تعقلى نمودند و بعدها نفوذ فرهنگ اسلامى در اروپا موجب بیدارى دانشمندان غربى و آگاهى از این روش پیروزىآفرین گردید . این توهمات كار را به آنجا كشانیده كه بعضى از ناآگاهان چنین پنداشتهاند كه روش تحقیقى كه قرآن كریم براى حل همه مسائل ارائه مىدهد همان روش تجربى و تحققى پوزیتویستى است و حتى مسائل خدا شناسى و فقه و اخلاق را هم باید با همین روش بررسى كرد . البته از كسانى كه چشم خود را فقط به دادههاى حسى دوخته و از ماوراى ادراكات حسى بستهاند و در واقع منكر نیروى تعقل و ادراكات عقلى شدهاند و مفاهیم عقلى و متافیزیكى را پوچ و بىمعنى مىشمرند جاى تعجبى نیست كه جایگاهى براى فلسفه در میان علوم انسانى قائل نباشند و تنها نقش آن را توضیح پارهاى از اصطلاحات رایج در زبانها بدانند و منزلت آن را تا حد زبانشناسى تنزل دهند و یا وظیفه آنرا ارائه فرضیههایى براى حل مسائل علوم معرفى كنند ولى بسیار جاى تاسف است كه كسانى بنام مسلمان و آشنا با قرآن چنین انحرافات و انحطاطهاى فكرى را به قرآن كریم نسبت دهند و آنرا مایه افتخار اسلام و دانشمندان مسلمان قلمداد كنند . ما در اینجا قصد نقادى اندیشههاى پوزیتویستى كه اساس این پندارها را تشكیل مىدهند نداریم و در بحثهاى تطبیقى كمابیش به آن پرداختهایم ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) ولى لازم مىدانیم توضیحى پیرامون روش تعقلى و روش تجربى بدهیم تا بىمایگى سخنانى كه در این زمینه گفته شده آشكار شود تمثیل و استقراء و قیاس تلاش براى كشف مجهولى با استفاده از معلوم دیگر به سه صورت انجام مىگیرد . 1 سیر از جزئى به جزئى دیگر یعنى دو موضوعى كه مشابه یكدیگرند و حكم یكى از آنها معلوم است همان حكم را براى دیگرى اثبات كنیم به استناد شباهتى كه میان دو موضوع وجود دارد چنانكه اگر دو نفر شبیه هم باشند و یكى از ایشان باهوش باشد بگوییم آن دیگرى هم باهوش است این كار را به اصطلاح منطقى تمثیل و به اصطلاح فقهى قیاس مىگویند بدیهى است كه صرف مشابهت دو موضوع موجب یقین به اشتراك حكم آنها نمىشود و از این روى تمثیل مفید یقین نیست و ارزش علمى ندارد . 2 سیر از جزئى به كلى یعنى با بررسى افراد یك ماهیت و یافتن خاصیت مشتركى بین آنها حكم كنیم كه خاصیت مزبور براى آن ماهیت ثابت و در همه افراد آن تحقق دارد این كار را در اصطلاح منطق استقراء مىنامند و آن را بر دو قسم تقسیم مىكنند استقراء تام و استقراء ناقص . فرض استقراء تام در جایى است كه همه افراد موضوع بررسى و خاصیت مشترك در همه آنها دیده شده باشد و روشن است كه چنین كارى عملا میسر نیست زیرا اگر همه افراد همزمان یك ماهیت هم قابل بررسى باشند هیچگاه نمىتوان افراد گذشته و آینده آنرا مورد تحقیق قرار داد و دست كم چنین احتمالى باقى خواهد ماند كه در گذشته یا آینده نیز افرادى براى این ماهیت بوجود آمده باشد یا بوجود بیاید . استقراء ناقص این است كه افراد بسیارى از یك ماهیت مورد مشاهده قرار گیرد و خاصیت مشترك بین آنها به همه افراد ماهیت نسبت داده شود ولى چنین سیر فكرى موجب یقین نخواهد شد زیرا همواره چنین احتمالى هر قدر هم ضعیف باشد وجود دارد كه بعضى از افرادى كه مورد بررسى قرار نگرفتهاند داراى این خاصیت نباشند . بنابر این از استقراء هم نمىشود عملا نتیجه یقینى و غیر قابل تردید گرفت . 3 سیر از كلى به جزئى یعنى نخست محمولى براى یك موضوع كلى ثابتشود و بر اساس آن حكم جزئیات موضوع معلوم گردد چنین سیر فكرى كه در منطق قیاس نامیده مىشود با شرایطى مفید یقین مىباشد یعنى در صورتى كه مقدمات آن یقینى باشند و قیاس هم به شكل صحیحى تنظیم شده باشد منطقیین بخش مهمى از منطق كلاسیك را به بیان شرایط ماده و صورت قیاس یقینى برهان اختصاص دادهاند . در باره قیاس اشكال معروفى هست كه اگر حكم بطور كلى معلوم باشد ثبوت آن براى همه افراد موضوع هم معلوم خواهد بود و دیگر نیازى به تشكیل قیاس نیست و علماء منطق پاسخ دادهاند كه حكم در كبرى بطور اجمال معلوم است و در نتیجه بطور تفصیل معلوم مىشود ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) و تامل در مسائل ریاضى و راه حلهاى آنها نشان مىدهد كه قیاس تا چه اندازه كارآیى دارد زیرا روش ریاضیات روش قیاسى است و اگر این روش كارآیى نداشت هیچ مسئله ریاضى بر اساس قواعد ریاضیات قابل حل نبود . نكتهاى كه لازم است در اینجا خاطرنشان كنیم این است كه در تمثیل و استقراء هم یك قیاس ضمنى وجود دارد نهایت این است كه این قیاس در تمثیل و استقراء ناقص برهانى نیست و از این جهت آنها مفید یقین نیستند و اگر چنین قیاس ضمنى نبود هیچ استنتاجى هر چند بطور ظنى صورت نمىگرفت قیاس ضمنى تمثیل این است این حكم براى احد المتشابهین ثابت است و هر حكمى كه براى احد المتشابهین ثابت باشد براى دیگرى هم ثابتخواهد بود و چنانكه ملاحظه مىشود كبراى این قیاس یقینى نیست نظیر این قیاس ظنى در استقراء ناقص هم وجود دارد یعنى چنین كبرایى در آن نهفته است كه هر حكمى براى افراد بسیار از ماهیتى ثابت باشد براى همه افراد آن ثابتخواهد بود حتى اگر استقراء را از راه حساب احتمالات هم معتبر بدانیم باز هم نیازمند به قیاسى خواهد بود همچنین قضایاى تجربى براى اینكه به صورت قضایاى كلى درآیند نیازمند به قیاسى هستند كه در كتب منطق توضیح داده شده است . حاصل آنكه استدلال براى یك مسئله همیشه به صورت سیر از كلى به جزئى است نهایت این است كه این سیر فكرى گاهى با صراحت و روشنى انجام مىگیرد مانند قیاس منطقى و گاهى بطور ضمنى مانند تمثیل و استقراء و گاهى مفید یقین است مانند قیاس برهانى و استقراء تام و گاهى یقینآور نیست مانند قیاسات جدلى و خطابى و تمثیل و استقراء ناقص روش تعقلى و روش تجربى چنانكه اشاره شد قیاس هنگامى یقینآور است كه علاوه بر داشتن شكل صحیح و واجد شرایط منطقى هر یك از مقدمات آن هم یقینى باشد و قضایاى یقینى اگر خودشان بدیهى نباشند ناگزیر باید منتهى به بدیهیات شوند یعنى از قضایایى استنتاج شده باشند كه نیازى به استدلال ندارند . منطقیین بدیهیات را به دو دسته كلى تقسیم كردهاند بدیهیات اولیه و بدیهیات ثانویه و یكى از اقسام بدیهیات ثانویه را مجربات مىدانند یعنى قضایایى كه از راه تجربه به دست آمده است طبق نظر ایشان تجربه روشى در مقابل روش قیاسى نیست و علاوه بر اینكه خودش مشتمل بر قیاسى است مىتواند یكى از مقدمات قیاس دیگر را تشكیل دهد بنابر این نه مرادف قرار دادن استقراء و تجربه صحیح است و نه مقابل قرار دادن تجربه با قیاس . البته تجربه اصطلاحات متعدد دیگرى دارد كه در اینجا مجال توضیح آنها نیست و اما مقابل قرار دادن روش تجربى با روش تعقلى مبنى بر این است كه روش تعقلى را مخصوص قیاسى بدانیم كه از مقدمات عقلى محض تشكیل مىیابد مقدماتى كه یا از بدیهیات اولیه استیا منتهى به آنها مىشود نه به تجربیات مانند همه قیاسهاى برهانى كه در فلسفه اولى و ریاضیات و بسیارى از مسائل علوم فلسفى بكار گرفته مىشود و فرق آن با روش تجربى به این نیست كه در یكى از قیاس استفاده مىشود و در دیگرى از استقراء بلكه فرق آنها به این است كه تكیهگاه روش تعقلى فقط بدیهیات اولیه است ولى تكیهگاه روش تجربى مقدمات تجربى است كه از بدیهیات ثانویه شمرده مىشود و این نه تنها موجب نقصى براى روش تعقلى نیست بلكه بزرگترین امتیاز آن بشمار مىرود. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . ر. ك: فلسفه چیست ترجمه منوچهر بزرگمهر ص 21. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . ر. ك: درآمدی بر فلسفه ترجمه دكتر اسد الله مبشری ص 18. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . ر. ك: ایدئولوژی تطبیقی، درس نهم و شانزدهم. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . برای توضیح بیشتر به كتب مفصل منطق و به كتاب آشنائی با علوم اسلامی( منطق و فلسفه) نوشته استاد شهید مطهری مراجعه كنید. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ روش تحقیق در فلسفه نتیجهگیرى با توجه به نكاتى كه در اینجا بطور اجمال و اختصار ذكر شد روشن مىشود كه سخنان نقل شده تا چه اندازه بىمایه و دور از حقیقت است زیرا: اولا: مرادف قرار دادن تجربه و استقراء صحیح نیست . ثانیا: مقابل قرار دادن روش تجربى با روش قیاسى نادرست است . ثالثا: نه استقراء مستغنى از قیاس است و نه تجربه . رابعا: روش تعقلى و روش تجربى هر دو در قیاسى بودن شریكند و امتیاز روش تعقلى به این است كه تكیهگاه آن بدیهیات اولیه است بر خلاف روش تجربى كه تكیهگاهش تجربیات مىباشد یعنى مقدماتى كه ارزش آنها هیچگاه به پایه ارزش بدیهیات اولیه نمىرسد . یادآور مىشویم كه این مطالب نیاز به توضیحات و تحقیقات بیشترى دارد و بعضى از مبانى منطق كلاسیك قابل مناقشه مىباشد و ما در اینجا به اندازه ضرورت و براى رفع پارهاى از توهمات اشارهاى به مطالب مورد حاجت كردیم. قلمرو روش تعقلى و روش تجربى روش تعقلى با وجود مزیتى كه بر روش تجربى دارد در همه علوم كارآیى ندارد چنانكه روش تجربى هم قلمرو خاص خود را دارد و در فلسفه و ریاضیات كاربردى ندارد . البته این مرزبندى میان قلمرو روشها یك امر قراردادى نیست بلكه مقتضاى طبیعت مسائل علوم است نوع مسائل علوم طبیعى اقتضا دارد كه براى حل آنها از روش تجربى و از مقدماتى كه از راه تجربه حسى به دست مىآید استفاده شود زیرا مفاهیمى كه در این علوم بكار مىرود و موضوع و محمول قضایاى آنها را تشكیل مىدهد مفاهیمى است كه از محسوسات گرفته مىشود و طبعا اثبات آنها هم نیاز به تجارب حسى دارد . مثلا هر فیلسوفى هر قدر به مغز خود فشار بیاورد نمىتواند با تحلیلات عقلى و فلسفى كشف كند كه اجسام از ملكولها و اتمها تشكیل شدهاند و تركیب كردن چه عناصرى موجب پیدایش چه مواد شیمیایى مىشود و چه خواصى بر آنها مترتب مىگردد یا موجودات زنده از چه موادى تشكیل یافتهاند و حیات آنها در گرو چه شرایط مادى است و چه چیزهایى موجب بیمارى حیوان و انسان مىشود و امراض گوناگون به چه وسایلى معالجه و درمان مىگردد پس این گونه مسائل و هزاران مسئله مانند آنها را تنها با روش تجربى مىتوان حل كرد . از سوى دیگر مسائلى كه مربوط به مجردات و امور غیر مادى است هرگز با تجربیات حسى حل نمىشود و حتى نفى آنها هم از علوم تجربى ساخته نیست مثلا با كدام تجربه حسى و در كدام آزمایشگاهى و بوسیله كدام ابزار علمى مىتوان روح و مجردات را كشف یا نبودن آنها را اثبات كرد و بالاتر قضایاى فلسفه اولى است كه از معقولات ثانیه فلسفى تشكیل یافته یعنى از مفاهیمى كه با كندوكاوهاى ذهنى و تحلیلات عقلى بدست مىآید و اثبات و نفى ارتباط و اتحاد آنها هم تنها بوسیله عقل امكان پذیر است پس اینگونه مسائل را باید با روش تعقلى و با اتكاء به بدیهیات عقلى حل كرد . و از اینجا بىمایگى سخن كسانى روشن مىشود كه بین قلمرو روشهاى تعقلى و تجربى خلط مىكنند و مىكوشند كه برترى روش تجربى را بر روش تعقلى اثبات نمایند و چنین مىپندارند كه فلاسفه قدیم تنها روش تعقلى را به كار مىگرفتهاند و از این روى چندان موفقیتى در اكتشافات علمى نداشتهاند در صورتى كه پیشینیان هم در علوم طبیعى از روش تجربى استفاده مىكردهاند و از جمله ارسطو به كمك اسكندر مقدونى باغ بزرگى در آتن تهیه كرده و به پرورش انواع نباتات و حیوانات پرداخته بود و شخصا حالات و خواص آنها را مورد مشاهده و تجربه قرار مىداد و پیشرفتسریع دانشمندان جدید را باید مرهون كشف ابزارهاى علمى جدید و اهتمام ایشان به مسائل طبیعى و مادى و تمركز فكر و اندیشه ایشان در اكتشاف و اختراع دانست نه در اعراض از روش تعقلى و جایگزین ساختن روش تجربى . ناگفته نماند كه فلاسفه باستان در مواردى كه وسایل و ابزار تجربه براى حل مساله مطلوبشان كافى نبوده مىكوشیدهاند كه با طرح فرضیههایى این كمبود را جبران كنند و احیانا براى تایید یا تبیین آن فرضیهها از روش تعقلى استمداد مىكردهاند ولى این كار معلول خامى اندیشه فلسفى و نارسایى ابزارهاى تجربى بوده نه نشانه بىاعتنایى به روش تجربى و كم بها دادن به آن و نه دلیل اینكه وظیفه فلسفه ارائه فرضیات است و وظیفه علم اثبات آنها با روش علمى و اصولا در آن عصر مرزى بین علم و فلسفه وجود نداشته و همه علوم تجربى هم اجزائى از فلسفه به شمار مىرفته است. خلاصه 1 بعضى از كسانى كه تحت تاثیر اندیشههاى پوزیتویستى واقع شدهاند چنین پنداشتهاند كه تنها روش علمى و یقینآور روش تجربى است و چون این روش در فلسفه كارآیى ندارد از این روى مسائل فلسفى قابل حل علمى و یقینى نخواهد بود . 2 بعضى از نواندیشان مسلمان نیز به پیروى از آنان بر اهمیت روش تجربى تاكید كرده و آن را به قرآن و اسلام نسبت دادهاند و حتى راه اثبات مسائل دینى اعم از اعتقادى و عملى را روش تجربى قلمداد كردهاند . 3 تلاش براى كشف مجهول به سه صورت انجام مىگیرد سیر از جزئى به جزئى تمثیل و سیر از جزئى به كلى استقراء و سیر از كلى به جزئى قیاس ولى راه اول و دوم نیز متضمن قیاس است و در واقع بدون سیر از كلى به جزئى هیچ استنتاجى انجام نمىگیرد . 4 در صورتى كه مواد مقدمات قیاس یقینى باشد و به شكل صحیحى هم تنظیم شود مفید یقین خواهد بود و بنام برهان نامیده مىشود . 5 مقدمات برهان یا باید از بدیهیات باشد و یا به وسیله برهان دیگرى از بدیهیات استنتاج شود . 6 منطقیین بدیهیات را به دو دسته تقسیم كردهاند بدیهیات اولیه و ثانویه و دسته دوم را شامل تجربیات هم دانستهاند . 7 قضایاى تجربى متضمن قیاسى هستند و مىتوانند مقدمهاى براى قیاس دیگر واقع شوند بنابر این نه تجربه مستغنى از قیاس است و نه روشى در برابر روش قیاسى . 8 روش قیاسى را مىتوان به دو قسم تعقلى و تجربى تقسیم كرد كه تكیهگاه قسم اول بدیهیات اولیه است و تكیهگاه قسم دوم تجربیات كه یكى از اقسام بدیهیات ثانویه به شمار مىآید . 9 ارزش مقدمات تجربى هیچگاه به پایه بدیهیات اولیه نمىرسد بنابر این نه تنها رجحانى بر روش تعقلى ندارد بلكه در سطحى نازلتر از آن قرار خواهد گرفت . 10 روش تعقلى با وجود مزیتى كه بر روش تجربى دارد در علوم طبیعى كارآیى ندارد چنانكه روش تجربى در فلسفه كاربردى نخواهد داشت . استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ ارتباط میان فلسفه و علوم شامل: ارتباط علوم با یكدیگر، كمكهاى فلسفه به علوم، كمكهاى علوم به فلسفه، رابطه فلسفه با عرفان، كمكهاى فلسفه به عرفان، كمكهاى عرفان به فلسفه. ارتباط علوم با یكدیگر علوم به معناى مجموعههایى از مسائل متناسب هر چند با معیارهاى مختلفى از قبیل موضوعات اهداف و روشهاى تحقیق از یكدیگر جدا و متمایز مىشوند ولى در عین حال ارتباطاتى میان آنها وجود دارد و هر كدام مىتوانند تا حدودى به حل مسائل علم دیگر كمك كنند و چنانكه قبلا اشاره شد غالبا اصول موضوعه هر علمى در علم دیگر بیان مىشود و بهترین نمونه بهرهگیرى علمى از علم دیگر را در میان ریاضیات و فیزیك مىتوان یافت . ارتباط علوم فلسفى با یكدیگر نیز روشن است و بهترین نمونه آن را در رابطه اخلاق با روانشناسى فلسفى مىتوان یافت زیرا یكى از اصول موضوعه علم اخلاق اراده داشتن و مختار بودن انسان است كه بدون آن خوب و بد اخلاقى و ستایش و نكوهش و كیفر و پاداشى معنى نخواهد داشت و این اصل موضوع باید در علم النفس فلسفى كه از ویژگیهاى روح انسان با روش تعقلى بحث مىكند اثبات شود . در میان علوم طبیعى و علوم فلسفى هم كمابیش ارتباطاتى برقرار است و در براهینى كه براى اثبات بعضى از مسائل علوم فلسفى اقامه مىشود مىتوان از مقدماتى استفاده كرد كه در علوم تجربى اثبات شده است مثلا در روانشناسى تجربى اثبات مىشود كه گاهى با وجود شرایط فیزیكى و فیزیولوژیكى لازم براى دیدن و شنیدن این ادراكات تحقق نمىیابد و شاید براى همه ما اتفاق افتاده باشد كه با دوستى برخورد كرده باشیم و در اثر تمركز ذهن در یك موضوعى او را ندیده باشیم یا صداهایى پرده گوشمان را مرتعش كرده باشد و آنها را نشنیده باشیم این مطلب را مىتوان به عنوان مقدمهاى براى اثبات یكى از مسائل علم النفس فلسفى مورد استفاده قرار داد و نتیجه گرفت كه ادراك از سنخ فعل و انفعالات مادى نیست و گرنه همیشه با وجود شرایط مادى آن تحقق مىیافت . اكنون این سؤال مطرح مىشود كه آیا میان فلسفه متافیزیك و سایر علوم و معارف هم چنین ارتباطاتى وجود دارد یا میان آنها دیوار نفوذ ناپذیرى كشیده شده و اصلا ارتباطى بین آنها وجود ندارد . در پاسخ باید گفت میان فلسفه و سایر علوم نیز ارتباطاتى برقرار است و هر چند فلسفه نیازى به سایر علوم ندارد و حتى محتاج به اصول موضوعهاى كه در سایر علوم اثبات شود نیست ولى از یك طرف كمكهایى به دیگر علوم مىكند و نیازهاى بنیادى آنها را برطرف مىسازد و از سوى دیگر بیك معنى بهرههایى از علوم دیگر مىگیرد . اینك بطور اختصار رابطه متقابل فلسفه و علوم را در دو بخش مورد بررسى قرار مىدهیم. كمكهاى فلسفه به علوم كمكهاى بنیادى فلسفه متافیزیك به علوم دیگر اعم از فلسفى و غیر فلسفى در تبیین مبادى تصدیقى آنها یعنى اثبات موضوعات غیر بدیهى و اثبات كلىترین اصول موضوعه خلاصه مىشود . الف) اثبات موضوع علم دانستیم كه محور مسائل هر علمى را موضوع جامع بین موضوعات مسائل آن علم تشكیل مىدهد و هنگامى كه وجود چنین موضوعى بدیهى نباشد احتیاج به اثبات خواهد داشت و اثبات آن در قلمرو مسائل همان علم نیست زیرا مسائل هر علم منحصر در قضایایى است كه نمایانگر احوال و عوارض موضوع است نه وجود آن و از سوى دیگر در پارهاى از موارد اثبات موضوع به وسیله روش تحقیق آن علم میسر نیست مانند علوم طبیعى كه روش آنها تجربى است ولى وجود حقیقى موضوعات آنها باید با روش تعقلى اثبات گردد در چنین مواردى تنها فلسفه اولى است كه مىتواند به این علوم كمك كند و موضوعات آنها را با براهین عقلى اثبات نماید . این رابطه بین فلسفه و علوم را بعضى از بزرگان رابطهاى عمومى قلمداد كردهاند و همه علوم را بدون استثناء براى اثبات موضوعاتشان نیازمند به فلسفه شمردهاند و حتى بعضى پا را فراتر نهاده و اثبات وجود هر چیزى را وظیفه ما بعد الطبیعه دانستهاند و هر قضیهاى را كه به شكل هلیه بسیطه باشد یعنى محمول آن موجود باشد مانند انسان موجود است قضیهاى متافیزیكى به حساب آوردهاند ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) . ظاهر این سخن گر چه مبالغه آمیز به نظر مىرسد ولى جاى شكى نیست كه موضوعات غیر بدیهى علوم نیازمند به براهینى است كه از مقدمات كلى و متافیزیكى تشكیل مىیابد . ب) اثبات اصول موضوعه چنانكه بارها اشاره كردهایم كلىترین اصول مورد نیاز همه علوم حقیقى در فلسفه اولى مورد بحث واقع مىشود و مهمترین آنها اصل علیت و قوانین فرعى آن است اینك به توضیحى در این باره مىپردازیم . محور همه تلاشهاى علمى را كشف رابطه على و معلولى و سبب و مسببى بین اشیاء و پدیدهها تشكیل مىدهد دانشمندى كه سالهاى درازى از عمر خود را در آزمایشگاه صرف تجزیه و تركیب مواد شیمیایى مىكند در جستجوى این است كه دریابد چه عناصرى موجب پیدایش چه موادى مىشود و چه خواص و عوارضى از آنها پدید مىآید و چه عواملى موجب تجزیه مركبات مىگردد یعنى علت و سبب پیدایش این پدیدهها چیست . همچنین دانشمند دیگرى كه براى كشف میكرب یك بیمارى یا داروى آن به آزمایش مىپردازد در واقع مىخواهد علت بروز آن بیمارى و علت بهبود آن را بشناسد . پس دانشمندان قبل از آغاز كردن تلاشهاى علمى خودشان بر این باورند كه هر پدیدهاى علتى دارد و حتى نیوتن كه از مشاهده افتادن سیبى از درخت به كشف قانون جاذبه نائل گردید به بركت همین باور بود و اگر چنین مىپنداشت كه پدید آمدن پدیدهها تصادفى و بى علت است هرگز به چنین كشفى نائل نمىشد . اكنون سؤال این است كه خود این اصل كه هم مورد نیاز فیزیك است و هم شیمى و هم پزشكى و هم سایر علوم در كدام علمى مورد بررسى قرار مىگیرد . پاسخ این است كه بررسى این قانون عقلى در خور هیچ علمى به جز فلسفه نیست . همچنین قوانین فرعى علیت مانند این قانون كه هر معلولى علت مناسب و ویژهاى دارد و مثلا غرش شیرى در جنگلهاى آفریقا موجب ابتلاء یك نفر در آسیا به مرض سرطان نمىشود و نغمه سرایى بلبلى در اروپا هم موجب بهبودى او نخواهد شد و نیز این قانون كه هر جا علت تامهاى تحقق یافت معلول آن هم بالضروره به وجود خواهد آمد و تا سبب تام تحقق نیابد هرگز مسبب آن هم موجود نخواهد شد تبیین این قوانین هم شان هیچ علمى بغیر از فلسفه نیست . دانشمندان پس از انجام آزمایشات لازم هم بىنیاز از اصل علیت نیستند زیرا دادههاى بى واسطه آزمایشها چیزى جز این نیست كه در موارد آزمایش شده پدیدههاى خاصى همزمان یا به دنبال پدیدههاى دیگرى تحقق یافتهاند . اما كشف یك قانون كلى و ادعاى اینكه همیشه این اسباب و علل موجب پیدایش این مسببات و معالیل بوده و خواهد بود نیازمند به اصل دیگرى است كه هرگز از راه آزمایش به دست نمىآید و نظر صحیح این است كه آن اصل همان اصل علیت استیعنى هنگامى یك دانشمند مىتواند بطور یقینى یك قانون كلى را ارائه دهد كه موفق شود عامل مشترك در همه موارد را كشف كند و به وجود علت پدیده در همه موارد مورد آزمایش پىببرد در این صورت است كه مىتواند بگوید هر وقت و در هر جا چنین علتى تحقق یافت پدیده معلول آن هم به وجود خواهد آمد . نیز هنگامى این قانون مىتواند به صورت كلى و استثناء ناپذیر مورد قبول واقع شود كه قانون ضرورت على پذیرفته شده باشد و گرنه ممكن است كسى احتمال بدهد كه وجود سبب تام همیشه مستلزم پدید آمدن معلول نمىشود یا پیدایش معلول بدون وجود سبب تام هم ممكن است و در این صورت كلیت و ضرورت قانون مزبور خدشهدار خواهد شد و از قطعیتخواهد افتاد . البته بحث در باره اینكه آیا تجربه توان كشف سبب تام و انحصارى پدیدهها را دارد یا نه بحث دیگرى است ولى بهر حال ضرورت و قطعیتیك قانون كلى اگر چنین قانونى در طبیعیات با روش تجربى قابل كشف باشد در گرو پذیرفتن اصل علیت و فروع آن است و اثبات این قوانین از جمله كمكهایى است كه فلسفه به علوم مىكند كمكهاى علوم به فلسفه مهمترین كمكهاى علوم به فلسفه هم به دو صورت انجام مىگیرد: الف) اثبات مقدمه بعضى از براهین، گاهى براى اثبات پارهاى از مسائل علوم فلسفى مىتوان از مقدمات تجربى استفاده كرد چنانكه از عدم تحقق ادراك با وجود شرایط مادى آن مىتوان نتیجه گرفت كه ادراك پدیده مادى نیست همچنین با استفاده از این مطلب زیستشناختى كه سلولهاى بدن حیوانات و انسان تدریجا مىمیرند و سلولهاى دیگر جاى آنها را مىگیرند به طورى كه در طول چند سال همه سلولهاى بدن باستثناى سلولهاى مغز عوض مىشوند و با ضمیمه كردن این مطلب كه پیكره سلولهاى مغز هم تدریجا با تحلیل رفتن مواد اولیه و تغذیه از مواد غذایى جدید عوض مىشوند مىتوان براى اثبات روح استفاده كرد زیرا وحدت شخصى و ثبات روح امرى وجدانى و غیر قابل انكار است ولى بدن دائما در حال تبدیل و تبدل مىباشد پس معلوم مىشود كه روح غیر از بدن و امرى ثابت و تبدیل ناپذیر است و حتى در پارهاى از براهین اثبات وجود خداى متعال مانند برهان حركت و برهان حدوث به یك معنى از مقدمات تجربى استفاده شده است . اكنون با توجه به این رابطهاى كه بین علوم طبیعى و علوم فلسفى وجود دارد مىتوانیم رابطهاى هم میان آنها و متافیزیك اثبات كنیم به این صورت كه براى اثبات این مساله متافیزیكى كه وجود مساوى با ماده نیست و مادى بودن از خواص كل هستى و از عوارض همه موجودات نمىباشد و به عبارت دیگر وجود منقسم به مادى و مجرد مىشود از مقدماتى استفاده كنیم كه مثلا از روانشناسى فلسفى گرفته شده و اثبات آنها هم به نوبه خود با كمك گرفتن از علوم تجربى انجام گرفته است و نیز براى اثبات این مساله كه وابستگى لازمه لاینفك هستى نیست و موجود ناوابسته و مستقل واجب الوجود هم وجود دارد از برهان حركت و حدوث استفاده كنیم كه مبتنى بر مقدمات تجربى است . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . ر. ك قبسات ص 191. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ ارتباط میان فلسفه و علوم ولى این رابطه بین علوم طبیعى و فلسفه به معناى نقض مطلبى نیست كه قبلا بیان كردیم یعنى منافاتى با بىنیازى فلسفه از سایر علوم ندارد زیرا راه اثبات مسائل نامبرده منحصر در اینگونه برهانها نیست و براى هر یك از آنها برهان فلسفى خالصى هست كه از بدیهیات اولیه و وجدانیات قضایاى حاكى از علوم حضورى تشكیل مىیابد چنانكه در جاى خودش بیان خواهد شد ان شاء الله تعالى و در واقع اقامه براهین مشتمل بر مقدمات تجربى براى ارفاق به كسانى است كه ذهنشان ورزیدگى كافى براى درك كامل براهین فلسفى خالص ندارد براهینى كه از مقدمات عقلى محض و دور از ذهن آشنا به محسوسات تشكیل مىیابد . ب) تهیه زمینههاى جدید براى تحلیلهاى فلسفى هر علمى از تعدادى مسائل كلى و اصولى آغاز مىشود و با پیدایش زمینههاى جدید براى تفصیل و توضیح موارد خاص و جزئى گسترش مىیابد زمنیههایى كه گاهى به كمك دیگر علوم پدید مىآید . فلسفه نیز از این قاعده مستثنى نیست و مسائل اولیه آن معدود است و با نمایان شدن افقهاى وسیعترى گسترش یافته و مىیابد افقهایى كه گاهى با كندوكاوهاى ذهنى و برخورد افكار و اندیشهها و گاهى با راهنمایى وحى یا مكاشفات عرفانى كشف مىشود و گاهى هم به وسیله مطالبى كه در علوم دیگر اثبات مىگردد و زمینه را براى تطبیق اصول فلسفى و تحلیلهاى عقلى جدیدى فراهم مىكند چنانكه مسائلى از قبیل حقیقت وحى و اعجاز از طرف ادیان و مسائل دیگرى از قبیل عالم مثال و اشباح از طرف عرفاء مطرح شده و زمینه را براى تحقیقات فلسفى جدیدى فراهم كرده است همچنین پیشرفت روانشناسى تجربى مسائل جدیدى را فرا روى علم النفس فلسفى گشوده است . بنا بر این یكى از خدماتى كه علوم براى فلسفه انجام مىدهند و موجب وسعت چشم انداز و گسترش مسائل و رشد و بارورى آن مىشوند این است كه موضوعات جدیدى را براى تحلیلهاى فلسفى و تطبیق اصول كلى فراهم مىآورند . مثلا در عصر جدید هنگامى كه نظریه تبدیل ماده به انرژى و تشكیل یافتن ذرات ماده از انرژى متراكم مطرح شد چنین مسالهاى براى فیلسوف طرح گردید كه آیا ممكن است در عالم ماده چیزى تحقق یابد كه فاقد صفات اساسى ماده باشد و مثلا حجم نداشته باشد و آیا ممكن استشىء حجمدارى به شىء بىحجمى تبدیل شود در صورتى كه پاسخ این سؤالها منفى باشد نتیجه این خواهد بود كه انرژى فاقد حجم نیست هر چند با تجربه حسى قابل اثبات نباشد . همچنین هنگامى كه انرژى از طرف بعضى از فیزیكدانها هم خانواده حركت معرفى گردید چنین سؤالى پیش آمد كه آیا ممكن است ماده هم كه على الفرض از تراكم انرژى بوجود آمده از سنخ حركت باشد و آیا با تبدیل شدن به انرژى یا تبدیل شدن بعضى از ذرات اتمى به میدان بر طبق بعضى از فرضیههاى فیزیك جدید ممكن است ماده خواص ذاتى خود را از دست بدهد و اساسا آیا ماده فیزیكى همان جسم فلسفى است و چه نسبتى بین ماده فیزیكى و مفاهیم دیگرى از قبیل نیرو انرژى میدان با مفهوم فلسفى جسم وجود دارد . روشن است كه این خدمت علوم طبیعى به علوم فلسفى و بویژه متافیزیك نیز به معناى نیازمندى فلسفه به آنها نیست هر چند با مسائلى كه در اثر پیشرفت علوم دیگر مطرح مىشود زمینههاى گستردهترى براى فعالیت و تجلى فلسفه پدید مىآید رابطه فلسفه با عرفان در پایان خوب است اشارهاى به رابطه فلسفه با عرفان داشته باشیم ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) و براى این منظور ناچاریم توضیح مختصرى درباره عرفان بدهیم . عرفان كه در لغت به معناى شناختن است در اصطلاح به ادراك خاصى اطلاق مىشود كه از راه متمركز كردن توجه به باطن نفس نه از راه تجربه حسى و نه از راه تحلیل عقلى به دست مىآید و در جریان این سیر و سلوك معمولا مكاشفاتى حاصل مىشود كه شبیه به رؤیا است و گاهى عینا از وقایع گذشته یا حال یا آینده حكایات مىكند و گاهى نیازمند به تعبیر است و زمانى هم در اثر تصرفات شیطان پدید مىآید . مطالبى كه عرفاء به عنوان تفسیر و مكاشفات و یافتههاى وجدانى خویش بیان مىكنند عرفان علمى نامیده مىشود و گاهى با ضمیمه كردن استدلالات و استنتاجاتى به شكل بحثهاى فلسفى در مىآید . میان فلسفه و عرفان نیز روابط متقابلى وجود دارد كه در دو بخش بررسى مىشود. كمكهاى فلسفه به عرفان الف عرفان واقعى تنها از راه بندگى خدا و اطاعت از دستورات او حاصل مىشود و بندگى خدا بدون شناخت او امكان ندارد شناختى كه نیازمند به اصول فلسفى است . ب) تشخیص مكاشفات صحیح عرفانى با عرضه داشتن آنها بر موازین عقل و شرع انجام مىگیرد و با یك یا چند واسطه به اصول فلسفى منتهى مىشود . ج) چون شهود عرفانى یك ادراك باطنى و كاملا شخصى است تفسیر ذهنى آن به وسیله مفاهیم و انتقال دادن آن به دیگران با الفاظ و اصطلاحات انجام مىگیرد و با توجه به اینكه بسیارى از حقایق عرفانى فراتر از سطح فهم عادى است باید مفاهیم دقیق و اصطلاحات مناسبى به كار گرفته شود كه موجب سوء تفاهم و بدآموزى نشود چنانكه متاسفانه در مواردى رخ داده است و تعیین مفاهیم دقیق محتاج ذهن ورزیدهاى است كه جز با ممارست در مسائل فلسفى حاصل نمىشود. كمكهاى عرفان به فلسفه الف) چنانكه اشاره كردیم مكاشفات و مشاهدات عرفانى مسائل جدیدى را براى تحلیلات فلسفى فراهم مىكند كه به گسترش چشم انداز و رشد فلسفه كمك مىنماید . ب) در مواردى كه علوم فلسفى مسائلى را از راه برهان عقلى اثبات مىكند شهودهاى عرفانى مؤیدات نیرومندى براى صحت آنها به شمار مىرود و در واقع آنچه را فیلسوف با عقل مىفهمد عارف با شهود قلبى مىیابد. خلاصه 1 اصول موضوعه هر علمى معمولا در علم دیگرى اثبات مىشود و این وسیلهاى است كه علوم با یكدیگر پیوند یابند . 2 این ارتباط هم میان علوم طبیعى با یكدیگر و هم میان علوم فلسفى با یكدیگر و هم میان علوم طبیعى با علوم فلسفى بر قرار است . 3 فلسفه به دو طریق به علوم كمك مىكند یكى از راه اثبات موضوعات غیر بدیهى و دیگرى از راه اثبات كلىترین اصول و مبانى . 4 علوم نیز از دو طریق به فلسفه كمك مىكنند یكى از راه اثبات مقدمه براى بعضى از براهین فلسفى و دیگرى از راه ارائه مسائل جدیدى براى تحلیلات عقلانى . 5 عرفان عبارت است از شناختى كه از راه متمركز كردن توجه به باطن نفس حاصل مىشود . 6 فلسفه از راه اثبات شناختهاى لازم قبل از سیر و سلوك عرفانى و همچنین از راه ارائه موازینى براى تشخیص مكاشفات صحیح و نیز از راه تعیین مفاهیم و اصطلاحات دقیق براى تفسیر آنها به عرفان كمك مىكند . 7 عرفان از راه طرح مسائل جدید و نیز از راه تایید نتایج به دست آمده از اندیشههاى عقلانى به فلسفه كمك مىكند . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . براى توضیح بیشتر به كتاب چكیده چند بحثفلسفى ص 18 13 مراجعه كنید. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ معانى اصطلاحى علم و فلسفه شامل: مقدمه، اشتراك لفظى، معانى اصطلاحى علم، معانى اصطلاحى فلسفه، فلسفه علمى. مقدمه واژه فلسفه از آغاز به صورت اسم عامى بر همه علوم حقیقى (غیر قراردادى) اطلاق مىشد و در قرون وسطى قلمرو فلسفه وسعت یافت و بعضى از علوم قراردادى مانند ادبیات و معانى و بیان را در بر گرفت و در درس سوم دانستیم كه پوزیتویسم شناخت علمى را در مقابل شناخت فلسفى و متافیزیكى قرار مىدهد و تنها علوم تجربى را شایسته نام علمى مىداند . طبق اصطلاح اول كه در عصر اسلامى نیز رواج یافت فلسفه داراى بخشهاى مختلفى است كه هر بخشى از آن بنام علم خاصى نامیده مىشود و طبعا تقابلى بین فلسفه و علم وجود نخواهد داشت و اما اصطلاح دوم در قرون وسطى در اروپا پدید آمد و با پایان یافتن آن دوران متروك گردید . و اما طبق اصطلاح سوم كه هم اكنون در مغرب زمین رواج دارد فلسفه و متافیزیك در برابر علم قرار مىگیرد و چون این اصطلاح كمابیش در كشورهاى شرقى هم رایجشده لازم است توضیحى پیرامون علم و فلسفه و متافیزیك و نسبت بین آنها داده شود و ضمنا اشارهاى به اقسام علوم و دستهبندى آنها نیز بشود . پیش از پرداختن به این مطالب نكتهاى را در باره اشتراك لفظى واژهها و اختلاف معانى و اصطلاحات یك لفظ یادآور مىشویم كه از اهمیت ویژهاى برخوردار است و غفلت از آن موجب مغالطات و اشتباهكاریهاى فراوانى مىگردد اشتراك لفطى در همه زبانها تا آنجا كه اطلاع حاصل شده لغاتى یافت مىشود كه هر كدام داراى معانى لغوى و عرفى و اصطلاحى متعددى است و به نام مشترك لفظى نامیده مىشود چنانكه در زبان فارسى واژه دوش به معناى شب گذشته و كتف شانه و دوش حمام به كار مىرود و كلمه شیر به معناى شیر درنده و شیر نوشیدنى و شیر آب استعمال مىشود ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) . وجود مشتركات لفظى نقش مهمى را در ادبیات و شعر بازى مىكند ولى در علوم و بویژه در فلسفه مشكلات زیادى را به بار مىآورد مخصوصا با توجه به اینكه معانى مشترك گاهى به قدرى به هم نزدیكند كه تمییز آنها از یكدیگر دشوار است و بسیارى از مغالطات در اثر این گونه اشتراكات لفظى روى داده و حتى گاهى بزرگان و صاحب نظران در همین دام گرفتار شدهاند . از این روى بعضى از بزرگان فلاسفه مانند ابن سینا مقید بودهاند كه قبل از ورود در بحثهاى دقیق فلسفى نخست معانى مختلف واژهها و تفاوت اصطلاحات آنها را روشن كنند تا از خلط و اشتباه جلوگیرى به عمل آید . براى نمونه یكى از مشتركات لفظى را ذكر مىكنیم كه كاربردهاى گوناگون و اشتباهانگیزى دارد و آن واژه جبر است . جبر در اصل لغت به معناى جبران كردن و بر طرف نمودن نقص است بعدا به معناى شكستهبندى به كار رفته و شاید نكته انتقال این بوده كه شكستهبندى نوعى جبران نقص است و احتمالا در آغاز براى شكستهبندى وضع شده و بعد نسبت به جبران هر نقصى تعمیم داده شده است . كاربرد سوم این كلمه مجبور كردن و تحت فشار قرار دادن است و شاید نكته انتقال به این معنى تعمیم لازمه شكستهبندى باشد یعنى چون لازمه عادى این كار این است كه عضو شكسته شده را تحت فشار قرار مىدهند تا استخوانها جفتشود به هر فشارى كه از كسى به دیگرى وارد شود و او را بىاختیار وادار به انجام كارى كند جبر اطلاق شده است و شاید ابتداء در مورد فشار فیزیكى و سپس در مورد فشار روانى به كار رفته باشد و بالاخره همین مفهوم هم توسعه یافته و در مورد هر گونه احساس فشارى به كار رفته است هر چند از ناحیه شخص دیگرى نباشد . تا اینجا تحول مفهوم جبر را از نظر لغت و عرف بررسى كردیم اكنون اشارهاى به معانى اصطلاحى این واژه در علوم و فلسفه نیز خواهیم كرد یكى از اصطلاحات علمى جبر همان اصطلاحى ریاضى استیعنى نوعى محاسبه كه در آن به جاى اعداد از حروف استفاده مىشود و شاید نكته جعل این اصطلاح این باشد كه در محاسبات جبرى كمیتهاى مثبت و منفى به وسیله یكدیگر جبران مىشوند یا كمیت مجهول در یكى از طرفین معادله را مىتوان با توجه به طرف دیگر یا با انتقال دادن عضوى از آن معلوم كرد كه این خود نوعى جبران است . اصطلاح دیگر آن مربوط به روانشناسى است كه در مقابل اختیار و اراده آزاد به كار مىرود و مشابه آن مساله جبر و اختیار است كه در علم كلام مطرح مىشود و همچنین در اخلاق و حقوق و فقه نیز كاربردهایى دارد كه توضیح همه آنها به درازا مىكشد . از دیر زمان مفهوم جبر در مقابل مفهوم اختیار با مفهوم حتمیت و ضرورت و وجوب فلسفى خلط شده و در واقع كاربرد غلطى را براى آن به وجود آورده كه همان حتمیت و ضرورت باشد چنانكه در مورد معادل آن دترمىنیسم در زبانهاى بیگانه مشاهده مىشود و در نتیجه چنین توهمى به وجود آمده كه در هر موردى ضرورت على و معلولى پذیرفته شود در آنجا اختیار موردى نخواهد داشت و بر عكس نفى ضرورت و حتمیت مستلزم اثبات اختیار است و آثار این توهم در چندین مساله فلسفى ظاهر شده كه از جمله آنها این است كه متكلمین ضرورت على و معلولى را در مورد فاعل مختار انكار كردهاند و به دنبال آن فلاسفه را متهم نمودهاند كه خداى متعال را مختار نمىدانند از سوى دیگر جبریین وجود سرنوشتحتمى را دلیل قول خودشان دانستهاند و در مقابل معتزله كه قائل به اختیار انسان هستند سرنوشتحتمى را نفى كردهاند در صورتى كه حتمیتسرنوشت ربطى به جبر ندارد و در حقیقت این مشاجرات كه سابقهاى طولانى دارد در اثر خلط بین مفهوم جبر و مفهوم ضرورت روى داده است . نمونه تاسف انگیز دیگر آنكه بعضى از فیزیكدانها ضرورت على در مورد پدیدههاى میكروفیزیكى را مورد تشكیك یا انكار قرار دادهاند و در مقابل بعضى از دانشمندان خداپرست غربى خواستهاند از نفى ضرورت در این پدیدهها وجود اراده الهى را اثبات نمایند به گمان اینكه نفى ضرورت و انكار دترمىنیسم در این موارد مستلزم این است كه نیروى مختارى در آنجا اثبات شود . حاصل آنكه وجود مشتركات لفظى بخصوص در مواردى كه معانى متشابه و متقاربى داشته باشند اشكالاتى را در بحثهاى فلسفى پیش مىآورد و این دشواریها هنگامى مضاعف مىشود كه یك لفظ معانى اصطلاحى متعددى در یك علم داشته باشد چنانكه در مورد واژه عقل در فلسفه و واژههاى ذاتى و عرضى در منطق چنین است از این روى ضرورت توضیح معانى مشترك و تعیین معناى مورد نظر در هر مبحث روشن مىشود. معانى اصطلاحى علم از جمله واژههایى كه كاربردهاى گوناگون و اشتباه انگیز دارد واژه علم است مفهوم لغوى این كلمه و معادلهایش در زبانهاى دیگر مانند دانش و دانستن در زبان فارسى روشن و بى نیاز از توضیح است ولى علم معانى اصطلاحى مختلفى دارد كه مهمترین آنها از این قرار است: 1 اعتقاد یقینى مطابق با واقع در برابر جهل بسیط و مركب هر چند در قضیه واحدى باشد . 2 مجموعه قضایایى كه مناسبتى بین آنها در نظر گرفته شده هر چند قضایاى شخصى و خاص باشد و به این معنى است كه علم تاریخ دانستن حوادث خاص تاریخى و علم جغرافیا دانستن احوال خاص مناطق مختلف كره زمین و علم رجال و بیوگرافى شخصیتها هم علم نامیده مىشود . 3 مجموعه قضایاى كلى كه محور خاصى براى آنها لحاظ شده و هر كدام از آنها قابل صدق و انطباق بر موارد و مصادیق متعدد مىباشد هر چند قضایاى اعتبارى و قراردادى باشد و به این معنى است كه علوم غیر حقیقى و قراردادى مانند لغت و دستور زبان هم علم خوانده مىشود ولى قضایاى شخصى و خاص مانند قضایاى فوق الذكر علم بشمار نمىرود . 4 مجموعه قضایایى كلى حقیقى (غیر قراردادى) كه داراى محور خاصى باشد این اصطلاح همه علوم نظرى و عملى و از جمله الهیات و ما بعد الطبیعه را در بر مىگیرد ولى شامل قضایاى شخصى و اعتبارى نمىشود . 5 مجموعه قضایاى حقیقى كه از راه تجربه حسى قابل اثبات باشد و این همان اصطلاحى است كه پوزیتویستها به كار مىبرند و بر اساس آن علوم و معارف غیر تجربى را علم نمىشمارند . منحصر كردن واژه علم به علوم تجربى تا آنجا كه مربوط به نامگذارى و جعل اصطلاح باشد جاى بحث و مناقشه ندارد ولى جعل این اصطلاح از طرف پوزیتویستها مبتنى بر دیدگاه خاص ایشان است كه دایره معرفتیقینى و شناخت واقعى انسان را محدود به امور حسى و تجربى مىپندارند و اندیشیدن در ماوراء آنها را لغو و بى حاصل قلمداد مىكنند ولى متاسفانه این اصطلاح در سطح جهان رواج یافته و بر طبق آن علم در مقابل فلسفه قرار گرفته است . ما قضاوت در باره قلمرو معرفتیقینى و رد نظریه پوزیتویستى و اثبات شناختحقیقى نسبت به ماوراء قلمرو حس و تجربه را به مبحثشناختشناسى موكول مىكنیم و اینك به توضیح مفهوم فلسفه و متافیزیك مىپردازیم معانى اصطلاحى فلسفه تا كنون با سه معناى اصطلاحى فلسفه آشنا شدهایم اصطلاح اول آن شامل همه علوم حقیقى مىشود و اصطلاح دوم آن بعضى از علوم قراردادى را هم در بر مىگیرد و اصطلاح سوم آن مخصوص به معرفتهاى غیر تجربى است و در مقابل علم (معرفت تجربى) به كار مىرود . فلسفه طبق این اصطلاح شامل منطق شناختشناسى هستى شناسى متافیزیك خدا شناسى روان شناسى نظرى (غیر تجربى) زیبایى شناسى اخلاق و سیاست مىشود ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) هر چند در این زمینه كمابیش اختلاف نظرهایى وجود دارد و گاهى فقط به معناى فلسفه اولى یا متافیزیك به كار مىرود و بنا بر این مىتوان آن را اصطلاح چهارمى تلقى كرد . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . آن یكى شیر است اندر بادیه و آن دگر شیر است اندر بادیه آن یكى شیر است كه آدم مىخورد و آن دگر شیر است كه آدم مىخورد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام .ر.ك:فلسفه عمومی یا مابعدالطیعه، ترجمه یحیی مهدوی ص42؛ خلاصه فلسفه ترجمه فضل الله صمدی ، چاپ هشتم ؛ تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، ج4،ص600؛ تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب خوئی، چاپ سوم ص6؛ فلسفه با پژوهش حقیقت، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، ص20؛ مسائل و نظریات فلسفه، ترجمه بزرگمهر. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ معانى اصطلاحى علم و فلسفه واژه فلسفه كاربردهاى اصطلاحى دیگرى نیز دارد كه غالبا همراه با صفتیا مضاف الیه استعمال مىشود مانند فلسفه علمى و فلسفه علوم فلسفه علمى این تعبیر نیز در موارد گونهگونى به كار مىرود: الف در باره فلسفه تحققى اگوست كنت پس از محكوم كردن تفكر فلسفى و متافیزیكى و انكار قوانین عقلى جهان شمول علوم تحققى را به شش بخش اساسى تقسیم كرد كه هر یك قوانین ویژه خود را خواهد داشت به این ترتیب ریاضیات كیهان شناسى فیزیك شیمى زیستشناسى و علم الاجتماع جامعه شناسى و كتابى به نام درسهایى درباره فلسفه پوزیتویسم در شش مجلد نگاشت و كلیات علوم ششگانه را با شیوه به اصطلاح تحققى مورد بررسى قرار داد و سه مجلد آن را به جامعه شناسى اختصاص داد هر چند اساس این فلسفه تحققى را ادعاهاى جزمى غیر تحققى تشكیل مىدهد . به هر حال محتواى این كتاب كه در واقع طرحى براى بررسى علوم و به ویژه علوم اجتماعى است بنام فلسفه تحققى و فلسفه علمى نامیده مىشود . ب در مورد فلسفه ماتریالیسم دیالكتیك ماركسیستها بر خلاف پوزیتویستها بر ضرورت فلسفه و وجود قوانین جهان شمول تاكید مىكنند ولى معتقدند كه این قوانین از تعمیم قوانین علوم تجربى به دست مىآید نه از اندیشههاى عقلى و متافیزیكى و از این روى فلسفه ماتریالیسم دیالكتیك را كه به حسب ادعاى خودشان از دستاوردهاى علوم تجربى به دست آمده است فلسفه علمى مىنامند هر چند علمى بودن آن بیش از علمى بودن فلسفه پوزیتویسم نیست و اساسا فلسفه علمى در صورتى كه علمى به معناى تجربى باشد تعبیر ناهماهنگ و شبیه كوسه ریش پهن است و در بحثهاى تطبیقى سخنان ایشان را مورد نقادى قرار دادهایم . ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) ج اصطلاح دیگر فلسفه علمى مرادف با متدلوژى روش شناسى است روشن است كه هر علمى به مقتضاى نوع مسائل روش خاصى را براى تحقیق و اثبات مطالب مىطلبد مثلا مسائل تاریخى را نمىتوان در آزمایشگاه و به وسیله تجزیه و تركیب مواد و عناصر حل كرد چنانكه هیچ فیلسوفى نمىتواند با تحلیلات و استنتاجات ذهنى و فلسفى اثبات كند كه ناپلئون در چه سالى به روسیه حمله كرد و آیا در این جنگ پیروز شد یا شكستخورد بلكه باید این گونه مسائل را با بررسى اسناد و مدارك و ارزیابى اعتبار آنها اثبات كرد . بطور كلى علوم به معناى عام را از نظر اسلوب تحقیق و روش پژوهش و سبك بررسى مسائل و اثبات مطالب مىتوان به سه دسته كلى تقسیم كرد علوم عقلى علوم تجربى علوم نقلى و تاریخى . بررسى انواع و طبقات علوم و تعیین روشهاى كلى و جزئى هر یك از دستههاى سهگانه علمى را به نام متدلوژى پدید آورده است كه احیانا به نام فلسفه علمى نامیده مىشود چنانكه گاهى منطق عملى خوانده مىشود. خلاصه 1 چون در چند قرن اخیر در اروپا واژههاى علم و فلسفه در مقابل یكدیگر قرار گرفته لازم است توضیحى پیرامون اصطلاحات علم و فلسفه داده شود . 2 اساسا اشتراك لفظى و وجود معانى مختلف براى یك لفظ موجب مشكلات و مغالطاتى در مباحث علمى و بخصوص مباحث فلسفى مىشود و از این روى ضرورت دارد قبل از ورود در هر مبحث معناى منظور از اصطلاحات مورد استعمال در آن مبحث توضیح داده شود . 3 واژه علم داراى معانى اصطلاحى گوناگونى است كه مهمترین آنها از این قرار است: الف اعتقاد یقینى . ب مجموعه قضایاى متناسب اعم از جزئى و كلى . ج مجموعه قضایاى كلى اعم از حقیقى و اعتبارى . د مجموعه قضایاى كلى حقیقى . ه مجموعه قضایاى تجربى . 4 واژه فلسفه نیز اصطلاحاتى دارد كه مهمترین آنها از این قرار است: الف همه علوم حقیقى . ب علوم حقیقى به اضافه بعضى از علوم قراردادى مانند ادبیات و معانى و بیان . ج علوم غیر تجربى مانند منطق الهیات زیبایى شناسى و غیرها . د خصوص ما بعد الطبیعه و الهیات . 5 تعبیر فلسفه علمى نیز در موارد مختلفى به كار مىرود: الف طرح بررسى علوم تحققى فلسفه پوزیتویسم . ب فلسفه ماركسیسم ماتریالیسم دیالكتیك . ج متدلوژى یا روش شناسى علوم . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام . ر.ك: ایدئولوژی تطبیقی، درس دوم. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ فلسفه علوم شامل: فلسفه علوم، متافیزیك، نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیك، تقسیم و طبقهبندى علوم، ملاك مرزبندى علوم، كل و كلى، انشعابات علوم. فلسفه علوم گاهی كلمه فلسفه به صورت مضاف به كار می رود، مانند فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق و... . اینگونه تعبیرات گاهى از طرف كسانى به كار مىرود كه واژه علم را به علوم تجربى اختصاص دادهاند و واژه فلسفه را در مورد رشتههایى از معارف و معلومات انسانى به كار مىبرند كه به وسیله تجربه حسى قابل اثبات نیست چنین كسانى به جاى اینكه مثلا بگویند علم خدا شناسى خواهند گفت فلسفه خدا شناسى یعنى ذكر مضاف الیه براى فلسفه فقط به منظور نشان دادن نوع مطالب مورد بحث و اشاره به موضوع آنها است . همچنین كسانى كه مسائل عملى و ارزشى را علمى نمىدانند و براى آنها پایگاه عینى و واقعى قائل نیستند بلكه آنها را صرفا تابع میلها و رغبتهاى مردم مىپندارند بعضا اینگونه مسائل را وارد قلمرو فلسفه مىكنند و به جاى اینكه مثلا بگویند علم اخلاق مىگویند فلسفه اخلاق یا به جاى اینكه بگویند علم سیاسیت مىگویند فلسفه سیاست . ولى گاهى این تعبیر به معناى دیگرى به كار مىرود و آن تبیین اصول و مبانى و باصطلاح مبادى علم دیگر است و بعضا مطالبى از قبیل تاریخچه بنیانگذار هدف روش تحقیق سیر تحول آن علم نیز مورد بررسى قرار مىگیرد نظیر همان مطالب هشتگانهاى كه سابقا در مقدمه كتاب ذكر و به نام رؤوس ثمانیه نامیده مىشده است . این اصطلاح اختصاصى به پوزیتویستها و مانند ایشان ندارد بلكه كسانى كه معارف فلسفى و ارزشى را هم علم و روش بررسى و تحقیق آنها را هم علمى مىدانند این اصطلاح را به كار مىبرند و گاهى براى اینكه با اصطلاح قبلى اشتباه نشود كلمه علم را هم در مضاف الیه اضافه مىكنند و مثلا مىگویند فلسفه علم تاریخ در برابر فلسفه تاریخ یا فلسفه علم اخلاق در برابر فلسفه اخلاق به اصطلاح قبلى. متافیزیك یكى از واژههایى كه در برابر علمى به كار مىرود واژه متافیزیك است از این روى لازم است توضیحى در باره این كلمه نیز بدهیم: این واژه كه از اصل یونانى متاتافوسیكا گرفته شده و با حذف حرف اضافه تا و تبدیل فوسیكا به فیزیك به صورت متافیزیك در آمده و در زبان عربى به ما بعد الطبیعه ترجمه شده است . به حسب نقل مورخین فلسفه این لفظ نخست به صورت نامى براى یكى از كتابهاى ارسطو به كار رفته كه از نظر ترتیب بعد از كتاب طبیعت قرار داشته و از مباحث كلى وجود بحث مىكرده است مباحثى كه در عصر اسلامى به امور عامه نامیده شد و بعضى از فلاسفه اسلامى نام ما قبل الطبیعه را نیز براى آن مناسب دانستهاند . ظاهرا این بخش غیر از بخش تئولوژى یا اثولوجیا به معناى خدا شناسى است ولى در كتب فلاسفه اسلامى این دو بخش در یكدیگر ادغام شده و مجموعا به نام الهیات بالمعنى الاعم نام گرفته چنانكه بخش خدا شناسى بنام الهیات بالمعنى الاخص مشخص گردیده است . بعضى واژه متافیزیك را معادل با ترانسفیزیك و به معناى ماوراء طبیعت گرفتهاند و نامگذارى این بخش از فلسفه قدیم را از باب نامیدن كل به نام جزء شمردهاند زیرا در الهیات بالمعنى الاعم در باره خدا و مجردات ماوراء طبیعت نیز بحث مىشود اما به نظر مىرسد كه همان وجه اول صحیح باشد . به هر حال متافیزیك نام مجموعهاى از مسائل عقلى نظرى است كه بخشى از فلسفه باصطلاح عام را تشكیل مىداده است چنانكه امروز گاهى واژه فلسفه به آنها اختصاص داده مىشود و یكى از اصطلاحات جدید فلسفه مساوى با متافیزیك مىباشد و علت اینكه پوزیتویستها اینگونه مسائل را غیر علمى پنداشتهاند این است كه قابل اثبات به وسیله تجربه حسى نیست چنانكه قبلا كانت هم عقل نظرى را براى اثبات این مسائل كافى ندانسته بود و آنها را دیالكتیكى یا جدلى الطرفین نامیده بود نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیك با توجه به معانى مختلفى كه براى علم و فلسفه ذكر شد روشن مىشود كه نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیك بر حسب اصطلاحات مختلف تفاوت مىكند اگر علم به معناى مطلق آگاهى یا مطلق قضایاى متناسب به كار رود اعم از فلسفه مىباشد زیرا شامل قضایاى شخصى و علوم قراردادى و اعتبارى هم مىشود و اگر به معناى قضایاى كلى حقیقى استعمال شود مساوى با فلسفه باصطلاح قدیم خواهد بود اما اگر به معناى مجموعه قضایاى تجربى بكار رود اخص از فلسفه به معناى قدیم و مباین با فلسفه به معناى جدید مجموعه قضایاى غیر تجربى است چنانكه متافیزیك جزئى از فلسفه باصطلاح قدیم و مساوى با آن بر حسب یكى از اصطلاحات جدید آن مىباشد . ولى باید دانست كه مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جدید هر چند به گمان پوزیتویستها و امثال ایشان به معناى كاستن ارج مسائل فلسفى و انكار قدر و منزلت عقل و ارزش ادراكات عقلى است اما حقیقت غیر از آن است و در مبحثشناختشناسى روشن خواهد شد كه ارزش ادراكات عقلى نه تنها كمتر از ارزش معلومات حسى و تجربى نیست بلكه به مراتب بیشتر از آنها است و حتى ارزش دانشهاى تجربى در گرو ارزش ادراكات عقلى و قضایاى فلسفى مىباشد . بنا بر این اختصاص دادن واژه علم به دانشهاى تجربى و واژه فلسفه به دانشهاى غیر تجربى تنها به عنوان یك اصطلاح قابل قبول است و نباید از تقابل این دو اصطلاح سوء استفاده شود و مسائل فلسفى و متافیزیكى به عنوان مسائل ظنى و پندارى وانمود گردد چنانكه برچسب علمى هیچ گونه مزیتى را براى هیچ گرایش فلسفى اثبات نمىكند و اساسا این دو برچسب وصله ناهمرنگى است كه مىتواند نشانه جهل یا عوامفریبى جعل كنندگان آن به حساب آید و ادعاى اینكه اصول فلسفهاى مانند ماتریالیسم دیالكتیك از قوانین تجربى به دست آمده نادرست است زیرا قوانین هیچ علمى قابل تعمیم به علم دیگر نیست چه رسد به اینكه به كل هستى تعمیم داده شود مثلا قوانین روانشناسى یا زیستشناسى قابل تعمیم به فیزیك یا شیمى یا ریاضیات نیست و بالعكس قوانین این علوم در خارج از قلمرو خودشان كارآیى ندارد تقسیم و طبقهبندى علوم در اینجا سؤالى مطرح مىشود كه اساسا انگیزه جداسازى علوم از یكدیگر چیست پاسخ این است كه مسائل قابل شناخت طیف گستردهاى را تشكیل مىدهد و در حالى كه در این طیف بعضى از مسائل در ارتباط تنگاتنگ با بعضى دیگر قرار مىگیرند برخى دیگر از مسائل دور و بیگانه از هم هستند و چندان ارتباطى با یكدیگر ندارند . از سوى دیگر فرا گرفتن بعضى از معلومات متوقف بر بعضى دیگر است و دست كم دانستن یك دسته به فهم دسته دیگر كمك مىكند در حالى كه چنین رابطهاى میان دستههاى دیگر از دانستنیها وجود ندارد . با توجه به اینكه فرا گرفتن همه معلومات براى هر دانش پژوهى میسر نیست و به فرض میسر بودن چنین انگیزهاى براى همه وجود ندارد چنانكه ذوق و استعداد افراد هم نسبت به فرا گیرى انواع مسائل مختلف است و با توجه به اینكه بعضى از دانشها وابسته به بعضى دیگر و آموختن یكى متوقف بر دیگرى است از این روى آموزشگران از دیرباز در صدد بر آمدهاند كه از طرفى مسائل مرتبط و متناسب را دستهبندى كنند و دانشها و علوم خاص را مشخص سازند و از طرف دیگر علوم مختلف را طبقهبندى كنند و نیاز هر علمى را به علم دیگر و در نتیجه تقدم یكى را بر دیگرى روشن نمایند تا اولا كسانى كه انگیزه یا ذوق و استعداد خاصى دارند بتوانند گمشده خودشان را در میان انبوه مسائل بىشمار بیابند و راه رسیدن به هدفشان را بشناسند و ثانیا كسانى كه مىخواهند رشتههاى مختلفى از معلومات را فرا گیرند بدانند از كدامیك آغاز كنند كه راه را براى آموختن دیگر رشتهها هموار كند و فراگیرى آنها را آسانتر نماید . بدین ترتیب علوم به قسمتها و بخشهاى گوناگون تقسیم شد و هر بخش در طبقه و مرتبه خاصى قرار گرفت از جمله تقسیمات علوم تقسیم كلى آنها به علوم نظرى و علوم عملى و تقسیم علوم نظرى به طبیعیات و ریاضیات و الهیات و تقسیم علوم عملى به اخلاق و تدبیر منزل و سیاست است كه قبلا به آن اشاره شد ملاك مرزبندى علوم بعد از آنكه لزوم دستهبندى علوم روشن شد سؤال دیگرى طرح مىشود كه علوم را بر اساس چه معیار و ملاكى باید دستهبندى و مرزبندى كرد . پاسخ این است كه علوم را مىتوان با معیارهاى مختلفى دستهبندى كرد كه مهمترین آنها از این قرار است: 1 بر اساس اسلوب و روش تحقیق قبلا اشاره كردیم كه همه مسائل را نمىتوان با روش واحدى مورد تحقیق و بررسى قرار داد و نیز خاطر نشان كردیم كه همه علوم را با توجه به روشهاى كلى تحقیق مىتوان به سه دسته تقسیم كرد: الف علوم عقلى كه فقط با براهین عقلى و استنتاجات ذهنى قابل بررسى است مانند منطق و فلسفه الهى . ب علوم تجربى كه با روشهاى تجربى قابل اثبات است مانند فیزیك شیمى و زیستشناسى . ج علوم نقلى كه بر اساس اسناد و مدارك منقول و تاریخى بررسى مىشود مانند تاریخ علم رجال و علم فقه . 2 بر اساس هدف و غایت ملاك دیگرى كه مىتوان بر اساس آن علوم را دستهبندى كرد فایده و نتیجهاى است كه بر آنها مترتب مىشود و هدف و غایتى است كه فراگیر از آموختن آنها در نظر مىگیرد مانند هدفهاى مادى و معنوى و هدفهاى فردى و اجتماعى . بدیهى است كسى كه مىخواهد راه تكامل معنوى خود را بشناسد به مسائلى احتیاج دارد كه شخص علاقمند به تحصیل ثروت از راه كشاورزى یا صنعت به آنها احتیاج ندارد چنانكه یك رهبر اجتماعى نیازمند به داشتن معلومات دیگرى است پس مىتوان علوم را طبق این اهداف گوناگون دستهبندى كرد . استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 1 لینک به دیدگاه
Hossein.B 3666 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ فلسفه علوم 3 بر اساس موضوع سومین ملاكى كه مىتواند معیار انفكاك و تمایز علوم واقع شود موضوعات آنها استیعنى با توجه به اینكه هر مساله موضوعى دارد و تعدادى از موضوعات در یك عنوان جامعى مندرج مىشود آن عنوان جامع را محور قرار مىدهند و همه مسائل مربوط به آن را زیر چتر یك علم گردآورى مىكنند چنانكه عدد موضوع علم حساب و مقدار كمیت متصل موضوع علم هندسه و بدن انسان موضوع علم پزشكى قرار مىگیرد . تقسیمبندى علوم بر اساس موضوع بهتر از معیارهاى دیگر هدف و انگیزه جداسازى علوم را تامین مىكند چنانكه با رعایت آن ارتباط و هماهنگى درونى مسائل و نظم و ترتیب آنها بهتر حفظ مىشود و از این روى از دیرباز مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بزرگ قرار گرفته است ولى مىتوان در دستهبندیهاى فرعى معیارهاى دیگرى را نیز در نظر گرفت مثلا مىتوان علمى را به نام خدا شناسى ترتیب داد و محور مسائل آن را خداى متعال قرار داد و سپس آن را به شاخههاى فلسفى و عرفانى و دینى منشعب ساخت كه هر كدام با روش ویژهاى مسائل مربوط را مورد بررسى قرار دهد و در واقع معیار این انقسام جزئى را روش تحقیق تشكیل دهد همچنین ریاضیات را مىتوان به شاخههاى گونهگونى منشعب كرد كه هر شاخه بر اساس هدف خاصى مشخص شود مانند ریاضیات فیزیك و ریاضیات اقتصاد و بدین ترتیب تلفیقى بین معیارهاى مختلف به وجود مىآید كل و كلى عنوان جامعى كه بین موضوعات مسائل در نظر گرفته مىشود و بر اساس آن علم به معناى مجموعه مسائل مرتبط پدید مىآید گاهى عنوان كلى و داراى افراد و مصادیق فراوان و گاهى به صورت كل و داراى اجزاء متعدد است مثال نوع اول عنوان عدد یا مقدار است كه انواع و اصناف گونهگونى دارد و هر یك موضوع مساله خاصى را تشكیل مىدهد و مثال نوع دوم بدن انسان است كه جهازات و اعضاء و اجزاء متعددى دارد و هر كدام از آنها موضوع بخشى از علم پزشكى است . تفاوت اصلى بین این دو نوع موضوع آنست كه در نوع اول عنوان موضوع علم بر تكتك موضوعات مسائل كه افراد و جزئیات آن هستند صدق مىكند به خلاف نوع دوم كه عنوان موضوع بر تكتك موضوعات مسائل صدق نمىكند بلكه بر مجموع اجزاء حمل مىشود انشعابات علوم از توضیحات گذشته به دست آمد كه تقسیمبندى علوم براى سهولت آموزش و تامین هر چه بیشتر اهداف تعلیم و تربیت انجام مىگیرد در آغاز كه معلومات بشر محدود بود امكان داشت كه همه آنها را به چند دسته تقسیم كرد و مثلا حیوان شناسى را به عنوان علم واحدى در نظر گرفت و حتى مسائل مربوط به انسان را نیز در آن گنجانید ولى رفته رفته كه دایره مسائل وسعتیافت و مخصوصا بعد از آنكه ابزارهاى علمى مختلفى براى تحقیق در مسائل تجربى ساخته شد بیش از همه علوم تجربى به شعبههاى گوناگونى تقسیم شد و هر علمى به علوم جزئىترى منشعب گردید چنانكه این جریان هنوز هم به شكل فزایندهاى ادامه دارد . بطور كلى انشعاب علوم به چند صورت انجام مىپذیرد: 1 به این صورت كه اجزاء كوچكترى از كل موضوع در نظر گرفته شود و هر جزء موضوع شاخه جدیدى از علم مادر قرار گیرد مانند غده شناسى و ژن شناسى روشن است كه این نوع انشعاب مخصوص علومى است كه رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل رابطه كل و جزء است . 2 به این صورت كه انواع جزئىتر و اصناف محدودترى از عنوان كلى در نظر گرفته شود مانند حشره شناسى و میكرب شناسى این انشعاب در علومى پدید مىآید كه رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل رابطه كلى و جزئى است نه كل و جزء . 3 به این صورت كه روشهاى مختلف تحقیق به عنوان معیار ثانوى در نظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع شاخههاى جدید پدید آید و این در موردى است كه مسائل علم با روشهاى مختلف قابل بررسى و اثبات مانند باشد مانند خدا شناسى فلسفى و خدا شناسى عرفانى و خدا شناسى دینى . 4 به این صورت كه اهداف متعدد به عنوان معیار فرعى در نظر گرفته شود و مسائل متناسب با هر هدف به نام شاخه خاصى از علم مادر معرفى گردد چنانكه در ریاضیات گفته شد. خلاصه 1 فلسفه به صورت مضاف گاهى در مورد معلومات غیر تجربى به كار مىرود و اضافه آن صرفا براى نشان دادن نوع مسائل مورد بحث است مانند فلسفه خدا شناسى چنانكه اضافه علم در مورد معلومات تجربى همین نقش را ایفاء مىكند مانند علم زیستشناسى . 2 كلمه فلسفه گاهى به علم خاصى اضافه مىشود و منظور از آن تبیین اصول و مبانى آن علم است كه بعضا تاریخچه و هدف و روش تحقیق و سیر تحول و مطالبى مانند آنها را نیز در بر مىگیرد . 3 متافیزیك نام مجموعهاى از مسائل عقلى است كه با روش تجربى قابل اثبات نیست . 4 نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیك به حسب معانى مختلف آنها تفاوت دارد و طبق بعضى از اصطلاحات علم اعم از فلسفه و فلسفه اعم از متافیزیك است . 5 هدف از دستهبندى و طبقهبندى دانشها این است كه هر كسى بتواند مجموعه مسائل مورد نظر خود را جداگانه بیاموزد و آموزش علوم به صورت آسانتر و سودمندترى انجام گیرد . 6 مرزبندى علوم بر اساس معیارهاى مختلفى از جمله روش هدف و موضوع انجام مىگیرد و تقسیمات معروف معمولا بر اساس اختلاف موضوعات انجام گرفته است . 7 نسبت بین موضوع علم و موضوعات مسائل گاهى نسبت بین كل و جزء است و گاهى نسبت بین كلى و جزئى . 8 انشعاب علوم گاهى با ریز كردن موضوع و گاهى با محدود كردن دایره آن و گاهى بر اساس اختلاف روشها و زمانى بر طبق تفاوت اهداف حاصل مىشود. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1 1 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۰ به عقیده من در جایی که فلسفه کلاسیک یونان از بازگویی هایی متافیزیکی جای مانده ، فلسفه اسلامی این حفرات را به خوبی پر کرده ، وجود برگ برنده ای به نام متون دینی و تاریخی در اسلام توانسته است در جاهایی که ارسطو از بازگو کردن بحث یکی و واحد و دوتایی و کثرت در کتاب مابعد الطبیعه درمانده است ، بوعلی سینا در الاشارات و الاتنبیهات به طور مفصل آن را حلاجی کند و خواننده را از جواب های بی شماری اغنا کند. البته من ایرادی که به فلسفه اسلامی میگیرم این است که برخی از فیلسوف ها بیشتر از حد از بکارگیری حکم جذبه عرفانی در شناخت نفس و وجود نفس و وجود روح اسفاده کرده و بیش از اندازه روی آن مانور داده اند ، این کار باعث شده خود بخود فلسفه از معیارهای خود دور شود و ما آن را با یک آمیختگی بی قانون متلاشی کنیم ، این ایراد به ذات فلسفه اسلامی نیست بلکه به بکارگیری مطالب آن توسط برخی فلاسفه مربوط می شود . . . . لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده