گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، ۱۳۹۰ خیلی باید پلید باشی که اس ام اسای داداشتو نامزدشو بخونی :vahidrk: فاز میده خو :lol: 22 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر، ۱۳۹۰ 6سالم بود. یه نقاشی کشیدم...یه هفته براش وقت گذاشتم.....یه اسمون آبی پر از سینه سرخ عاشق سینه سرخ بودم 19 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، ۱۳۹۰ دیگه نمیخوام تو چند برخورد اول آدما رو دوس داشته باشم. نه که بخوام دوست نداشته باشم ها! اما نمیخوام سریع این حسو به خودم القا کنم که دوسشون دارم یا به دلم نشستن یا خیلی ماهن و خوبن و ... میخام جلو این حس رو بگیرم ....تا با چشمای باز تر ببینمشون...تحلیلشون کنم....تا خاطرات اوایل دوران آشناییمون بیشتر بشه.... 19 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۰ کاش زندگی ام مث بازیای بچگیمون بود... هروقت خسته میشدی، پا میشدی ، دستاتو ، دامنتو میتکوندی میگفتی : بسه دیگه ....زیاد بازی کردم...برم دنبال یه کار دیگه ... 17 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۰ این نقاشی استاد کاتوزان رو خیلی دوس دارم و مامانم عاشقشه.:aghosh: اینو میبینه یاد نوجونیه من میفته :) تقدیم به مادرم.....برای روزگاری که شاید من نباشم... (تریپ مردنم برداشتم) 17 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۰ چرندو پرند نوشتنم عالمی داره ها تو روحت مکان!!!! فقط یه موضوع دیگه پیدا کنم.............سریع این کتابو پرت میکنم اونور 13 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۹۰ روزی که اولین فضاپیماپرده ی بکارت آسمان را از هم درید آسمان خون گریست و هیچ کس نفهمید که این دوشیزه ی حجله ندیده سیاره ای خواهد زایید که تمام جنبندگانش حرام زاده اند و بی کران دریاهایش معجون استفراغ و انار ویار . به ماه خیره می شوم به ناف برهنه آسمان و غرق می شوم در خاطرات روزگاری که هنوز آسمان روسپی نشده بود و باران عاشقانه بود ، عاشقانه ! می دانم وحشیانه است اما یک نفر باید فضا پیماها را سنگسار کند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 13 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ ترم تموم شد و من هنوز کار سمینارم ولــــه! ههه بی ادب!!!! نیمه کارس:vahidrk: خسته ام.......دیگه نتم مثل قدیما حال نمیده! به یاد دوستای قدیم 11 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۹۰ از نخستین لحظات برآمدن آفتاب تا واپسین ثانیه های شامگاه اسیرِ دستِ «ترسِ» خودساخته ای هستیم که ما را مسخ نموده ست منافع و تمایلات دنیوی چنان در ما تنیده شده که فرصت ابراز وجود را از ما سلب کرده است. هراس از دست دادن مقام، منصب، ثروت ، امکانات و ترس از قضاوت دیگران موجب شده اصالت وجودی خویش را پای آنها قربانی کنیم! اوج جسارت و شجاعت ما به نجواهایِ درگوشی در پشتِ حیاط خلوت و اندرونیِ خانه و البته تملق گویی هایِ حضوری در برابر ارباب ختم می شود! آیا آرزوی انتقاد مصلحانه و مشفقانه یِ کارگر از کارفرما، شاگرد از استاد، مرئوس از رییس، مأمور از آمر، موکل از وکیل و رعیت از ارباب را بایست به گور بریم؟! 9 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ دلم لک زده برای خواب تو خوابگاه. این یه هفته ی اخر که رفتم فقط رفتم کمبود خوابمو جبران کنم . 9 صبح رسیدم خوابگاه ،10 کلاس داشتم، جلسه اخر بود... نرفتم ، خوابیدم تا 11:30 بعد نهارو لباس و اینا رفتم یونی و 4 اومدم. دوباره نهار و خواب از 4:30 تا 7:30 شب 7:30 بیدار شدم دیدم بچه های اتاق خاموشی زدن، دیدم خوب نیست حالا که همه خوابن چراغو روشن کنم ، برای همراهی با بقیه دوباره خوابیدم تا 9:30 بعدم شام و یه کم گپ زدن با بچه ها و چایی تا ساعت شد 12 ، کلاس فردامم نمیخاستم برم. 12:30 شب خوابیدم تا 11:30 فرداش بعد دوباره نهارو یه کم درسو لالا از ساعت 2 ظهر تا 4 دیگه بقیشو بیخیال 11 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۰ برای ...خلق بوسه ای از جنس آرامش.... .. تو زن نشدی..که همخواب.....آدم های بیخواب شوی! زن شدی...که برای خواب کسی رویا شوی! ... .. تو زن نشدی.. که در تنهایت.. حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی.. زن شدی تا...تا آغوشی در تنهایی عشقت باشی 14 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، ۱۳۹۰ در پیله تا به کی بر خویشتن تنی پرسید کرم را مرغ از فروتنی تا چند منزوی در کنج خلوتی دربسته تا به کی در محبس تنی در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی هم سال های من پروانگان شدند جستند از این قفس،گشتند دیدنی در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ یا پر بر آورم بهر پریدنی اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی! کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟ 9 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۰ خدایا خستم......خودت دل نداری؟ 10 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۰ من این پایین نشستم سرد و بی روح تو داری می رسی به قله ی کوه داری هر لحظه از من دور می شی ازم دل می کنی مجبور می شی تا مه راه و نپوشونده نگام کن اگه رو قله سردت شد صدام کن یه رنگه مرده از رنگین کمونم من این پایین نمی تونم بمونم خودم گفتم که تلخه روزگارت من و بیرون بریز از کوله بارت دلم می مرد و راه بغض و سد کرد به خاطر خودت دستات و رد کرد برو بالاتر از اینی که هستی تو بغض هردوتامون و شکستی با چشم تر اگه تو مه بشینی کسی شاید شبیه من ببینی منم اون که تو رو داده به مهتاب کسی که رو تو می پوشونه تو خواب کسی که واسه دنیای تو کم نیست می خوام یادم بره ٫ دست خودم نیست! 11 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۰ آدم است دیگـــــر... یه وقتایی انقدر دلت میخاد یه دوستی کنارت باشه، باهاش حرف بزنی ، حرفایی که با کس دیگه ای غیر از اون نمیتونی بزنی ، از سر بی کسی میشه کست! انقد حرفاتو جمع میکنی که بشینی براش بگی..........بعد... از بعد بگذریم....و آدم است دیگر همه ی اون حرفای جمع شده رو برای اون آدم ، تف میکنی میرون یا قورت میدی!!!! 11 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۰ اگه دلت برای کسی تنگ شده علتش این نیست که واقعا دلت اونو می خواد دیدی بچه گشنه شه یا خوابش میاد بهونه می گیره که من میخ طویله می خوام دل تو هم یا تنهاس یا خسته یا هر چی داره بهونه گیری می کنه 9 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۰ مــن در ایــن تــاریــکــی فــکــر یــک بــره ی روشــن هــســتــم کــه بــیــایــد عــلــف خــســتــگــی ام را بــچــرد . . . 11 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۰ خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمانن اما به قدر فهم تو کوچک میشود و به قدر نیاز تو فرود میآید، و به قدر آرزوی تو گسترده میشود، و به قدر ایمان تو کارگشا میشود و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود، و به قدر دل امیدواران گرم میشود... پــدر میشود یتیمان را و مادر.. برادر میشود محتاجان برادری را. همسر میشود بی همسر ماندگان را. طفل میشود عقیمان را. امید میشود ناامیدان را. راه میشود گمگشتگان را. نور میشود در تاریکی ماندگان را. شمشیر میشود رزمندگان را. عصا میشود پیران را. عشق میشود محتاجانِ به عشق را... خداوند همه چیز میشود همه کس را. به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛ به شرط پرهیز از معامله با ابلیس. بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف، و زبانهایتان را از هر گفتار ِناپاک، و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار... و بپرهیزید از ناجوانمردیها، ناراستیها، نامردمیها! چنین کنید تا ببینید که خداوند، چگونه بر سفرهی شما، با کاسهیی خوراک و تکهای نان مینشیند و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد، و در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند و "در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند" مگر از زندگی چه میخواهید، که در خدایی خدا یافت نمیشود، که به شیطان پناه میبرید؟ که در عشق یافت نمیشود، که به نفرت پناه میبرید؟ که در سلامت یافت نمیشود که به خلاف پناه میبرید؟ قلبهایتان را از حقارت کینه تهی کنیدو با عظمت عشق پر کنید. زیرا که عشق چون عقاب است. بالا میپرد و دور... بی اعتنا به حقیران ِ در روح. کینه چون لاشخور و کرکس است. کوتاه میپرد و سنگین. جز مردار به هیچ چیز نمیاندیشد. بـرای عاشق، ناب ترین، شور است و زندگی و نشاط. 6 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ شـب بـه گـلـسـتـان تـنـهـا ..............مـنـتـظـرت بـودم 4 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ هـنــــــــــــــوز مـاه مـن تـویـی ... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده