رفتن به مطلب

دوره ی آموزشی در سربازی من ( به خاطر danielo عزیز)


p mehdi q

ارسال های توصیه شده

خداييش خيلي بهتون حال دادن که. رفته بوديد هتل؟

 

 

آره تازه همه میگن رفتی هتل :ws3:

 

البته من عاشق سختی ام اگه سخت ترم بود بیشتر حال میداد:w16:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 44
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

من که جای تو بودم که مرگم حتمی بود

با حرف های اقا مهدی که البته اگر اسمش را اشتباه نگفته باشم.

یک کوچولو روزنه امید برای بقایم بوجود امد . :ws3:

ولی با حرف های تو دارم الان میلرزم :ws3:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

داداش گل من تو سردترین روز سال اعزام شد همون شب برده بودنشون مسجد بدون هیچ پتویی فقط یه ملافه

خون دماغ شده بود ملافه اش دریای خون شده بود وختی بعد یادم نیس چن هفته بود اومد از یه ادم تپل تبدیل شده بود به یه پوست

خیلی لاغر شده بود اما بعدش بعد طی دوره اموزش تپل شد افتاد بود سپاه

خودش میگه تو سپاه فقط مفت خور بی مخ تربیت می کنن همش هم بهشون تو اون کلاسا حرفای بی تربیتی میزدن همش تو گوششون میخوندن برین مزدوج بشین و درمورد محرم و نامحرم و این جور چیزا حرف میزدن

  • Like 4
لینک به دیدگاه
خداييش خيلي بهتون حال دادن که. رفته بوديد هتل؟

 

آره تازه همه میگن رفتی هتل :ws3:

 

البته من عاشق سختی ام اگه سخت ترم بود بیشتر حال میداد:w16:

 

یک سوال دیگه.چه وسایلی با خودم ببرم ؟؟

لینک به دیدگاه
:167::167::167::167:

:w00::w00::w00::w00:

 

من اگه تو مملکت یه کاره ای بشم اولین کارم اینه که مدت سربازی رو زیاد میکنم :4chsmu1:

 

اتفافا خیلی هم خوش میگذره :w16:

 

کله های کچل که هر کردوم یه شکلی داره

 

یکی مثل کدو یکی مثل گلابی یکی مثل ....:ws3:

 

منم چون خوبه بهتون خوش میگذره گفتم دیگه :4chsmu1:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
من اگه تو مملکت یه کاره ای بشم اولین کارم اینه که مدت سربازی رو زیاد میکنم :4chsmu1:

 

 

 

منم چون خوبه بهتون خوش میگذره گفتم دیگه :4chsmu1:

اره والا حداقل فایدش اینکه یاد میگیرن جوراباشونو گم نکنن

  • Like 2
لینک به دیدگاه
ماهم دوم دبیرستان که بودیم امادگی دفاعی داشتیم :4chsmu1:

 

یادش بخیر...

منو دو تا از دوستام اون موقع انقدر معلم امادگی دفاعیمونو اذیت کردیم...

دیگه اون اخرا منو میدید گریش میگرفت :ws47:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
یادش بخیر...

منو دو تا از دوستام اون موقع انقدر معلم امادگی دفاعیمونو اذیت کردیم...

دیگه اون اخرا منو میدید گریش میگرفت :ws47:

ما هم همینطور :ws28::ws28:

 

تازه اون قسمت اتیش نشونیش هم یه پسر جوون اومده بود بیچارش کردیم :ws28:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
یک سوال دیگه.چه وسایلی با خودم ببرم ؟؟

 

همه چی میدن

شامپو صابون ظرف غذا لباس زیر و ...

اما اگه دوست داری از وسایل خودت استفاده کنی میتونی ببری

اما سعی کن میوه و مواد غذایی ببری که اونجا خبری نیست

کمپوت ببر ...:w16:

 

داداش گل من تو سردترین روز سال اعزام شد همون شب برده بودنشون مسجد بدون هیچ پتویی فقط یه ملافه

خون دماغ شده بود ملافه اش دریای خون شده بود وختی بعد یادم نیس چن هفته بود اومد از یه ادم تپل تبدیل شده بود به یه پوست

خیلی لاغر شده بود اما بعدش بعد طی دوره اموزش تپل شد افتاد بود سپاه

خودش میگه تو سپاه فقط مفت خور بی مخ تربیت می کنن همش هم بهشون تو اون کلاسا حرفای بی تربیتی میزدن همش تو گوششون میخوندن برین مزدوج بشین و درمورد محرم و نامحرم و این جور چیزا حرف میزدن

 

فکر نمی کنی یکم لوس بوده داداشیت:ws52:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
من که جای تو بودم که مرگم حتمی بود

با حرف های اقا مهدی که البته اگر اسمش را اشتباه نگفته باشم.

یک کوچولو روزنه امید برای بقایم بوجود امد . :ws3:

ولی با حرف های تو دارم الان میلرزم :ws3:

اولش همينطوريه، اما عادت ميکني. البته بستگي داره کجا و با کي بيفتي.

مثلا دوستام که با هم اعظام شديم، با فرمانشون رفيق شدن و هنوزم با هم رابطه دارن. خوب براي اونا بد نشد.

 

داداش گل من تو سردترین روز سال اعزام شد همون شب برده بودنشون مسجد بدون هیچ پتویی فقط یه ملافه

خون دماغ شده بود ملافه اش دریای خون شده بود وختی بعد یادم نیس چن هفته بود اومد از یه ادم تپل تبدیل شده بود به یه پوست

خیلی لاغر شده بود اما بعدش بعد طی دوره اموزش تپل شد افتاد بود سپاه

خودش میگه تو سپاه فقط مفت خور بی مخ تربیت می کنن همش هم بهشون تو اون کلاسا حرفای بی تربیتی میزدن همش تو گوششون میخوندن برین مزدوج بشین و درمورد محرم و نامحرم و این جور چیزا حرف میزدن

من سپاه بودم:icon_razz: آموزشيش سخت بود اما بعدش :ws3:

يه خاطره بگم :

يه روز که دوشنبه بود بايد ميرفتيم صبحگاه. اما ما همگي رفتيم کله پاچه بزنيم بر بدن :ws3:

داشتيم با خيال راحت کله پاچه ميخورديم که ديديم يکي اومد تو گفت آقا پاچه داريد! نگاه کرديم ديديم فرمانده قرارگاهه:ws28: ماهم از خنده ترکيده بوديم و بهش گفتيم فلاني توام که صبحگاهو پيچوندي :ws3:

يادش بخير:w410:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
سلام

خوبین؟

 

 

من می خوام برنامه یک روز از دوران آموزش در سربازیمو براتون بنویسم تا کسانی که اطلاع ندارن آشنا بشن با اون ...

 

صبح ساعت 4:30 دقیقه از خواب بیدارمون میکردن ..... اگر خوابت بیاد نمی تونی بخوابی چون آموزش دهنده میاد بزور از تخت پرتت میکنه پایین ... اگر هم عصبانی بشی و یه چیزی بهش بگی، در مرحله اول چند شب نگهبانت میکنن تا نتونی بخوابی ... و در مرحله دوم راهی بازداشتگاه میشی:w16:

 

با توجه به زمان اذان صبح یه مقدار تغییر میکنه اما برای ما .

 

20 دقیقه صبحانه میدادن که تشکیل شده بود از یه لیوان چای کم رنگ . مقداری پنیر و نان . گاهی اوقات هم لوبیا میدادن که معمولا همش آب بود ... اینجا بود که قشنگ حس میکردم یه آش خورم :w16:

 

 

به سرعت بعد از صبحانه در 9 صف به صورت دسته میشدیم و با کوبیدن پا و خواندن شعار به سمت مسجد میرفتیم .

 

همه ی کارهای قبلی رو با دمپایی بودیم که اصطلاحا بهش وضعیت آزاد میگفتن

بعد از برگشت از مسجد می گفت بشمار 3 برید پوتین بپوشید تا آماده شیم برای صبحگاه

 

بعد از گرفتن آمار باید دعا میکردیم که آموزش دهندمون که یه دیپلمه اهل لرستان بود عصبی نباشه . وگرنه میگفت برید بشمار سه به اون درخت دست بزنید و برگردید . وقتی ما میرفتیم و برمیگشتیم میگفت چهار :ws3: بعد دوباره از اول باید میرفتیم و این قصه 10 باری ادامه داشت:ws21:

 

 

بعد از اون آماده میشدیم برای ورزش صبحگاهی که عمومی بود و حتی فرماندهای رده بالا در حد سرتیپ هم شرکت داشتن:jawdrop:

 

 

بعد از اون برمیگشتیم خوابگاه .... همه می خواستیم بخوابیم اما میگفتن آماده شید برای حضور در کلاس های آموزشی ...

خیلی هاش تمرین رژه بود و کار با اسلحه و بخشی هم عقیدتی سیاسی بود ... تو کلاسهای عقیدتی سیاسی معمولا هممون خواب بودیم . یعنی این کلاسها واقعا بهشت بود چون تنها امید برای خوابیدن بود !

 

بعد ناهار خوشمزه

 

بعد مثل نماز صبح نماز ظهر ... همراه با پا کوبیدن و شعار دادن

 

بعد برگشت و رفتن به کلاس های عقیدتی

 

بعد برگشته و رفتن به نماز مغرب و عشا

 

بعد برگشت و خوردن شام

 

 

اینجا دیگه همه آماده برای خواب بودیم

 

امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

 

باید میرفتیم صندلی و وسایل واکس رو میاوردیم و در هوای باز کفشهامون رو واکس میزدیم

 

 

بعد .......:icon_pf (34):

 

می رفتیم جوراب مشستیم

 

باید به تخت آویزون میکردیم و شب آموزش دهنده میومد بو میکرد تا بوی صابون بده :ws3:

 

بعد ساعت 9:30 میرفتیم میخوابیدیم

 

اما هنوز چشم رو نبسته ساعت 4:30 فردا میشد

 

 

تازه هفته ای یکی بار هم شبها نگهبان بودیم که شب باید بیدار میموندیم .... اما فردا حق خوابیدن نداشتیما ... باید تا شب صبر میکردیم

 

 

 

ولی در کل روزهای به یاد موندنی بود ... جون با 80 - 90 نفر زندگی مداوم ...و گفتن و خندیدن خیلی جالبه :w16:

 

 

من اگر بخوام خاطراتمو بنویسم برای هر روزش میشه کلی داستان گفت . اما دیگه اینا رو فشرده گفتم

 

 

 

من نیرو هوایی ارتش خدمت کردم

 

 

آموزشی کجا بودی؟ :ws3:

واسه ما خیلی هتل تر بود. کلاً آموزشی با ازدیاد خواب مواجه شدیم :ws3:

01 ارتش بودم. نیرو زمینی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

باز هی دخترا بگین چرا مارو نمی ذارن بیایم تو ورزشگاه !!! همه کارای پسرارو باید انجام بدید اگه ورزشگاه می خواید تو این مملکت کوفتی!:banel_smiley_4:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
اولش همينطوريه، اما عادت ميکني. البته بستگي داره کجا و با کي بيفتي.

مثلا دوستام که با هم اعظام شديم، با فرمانشون رفيق شدن و هنوزم با هم رابطه دارن. خوب براي اونا بد نشد.

 

 

من سپاه بودم:icon_razz: آموزشيش سخت بود اما بعدش :ws3:

يه خاطره بگم :

يه روز که دوشنبه بود بايد ميرفتيم صبحگاه. اما ما همگي رفتيم کله پاچه بزنيم بر بدن :ws3:

داشتيم با خيال راحت کله پاچه ميخورديم که ديديم يکي اومد تو گفت آقا پاچه داريد! نگاه کرديم ديديم فرمانده قرارگاهه:ws28: ماهم از خنده ترکيده بوديم و بهش گفتيم فلاني توام که صبحگاهو پيچوندي :ws3:

يادش بخير:w410:

 

گفتم که اموزش پوست و استخون شده بود اما وختی اومد دوره معمولی (نمیدونم شما چی میگید ) کلی تپل شد می رفت می اومد و طی سربازی می کرد همین جوری

اما خب رو مخش یه خرده کار کرده بودن که بعدا خودم درستش کردم :ws3:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...