p mehdi q 6226 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ سلام خوبین؟ من می خوام برنامه یک روز از دوران آموزش در سربازیمو براتون بنویسم تا کسانی که اطلاع ندارن آشنا بشن با اون ... صبح ساعت 4:30 دقیقه از خواب بیدارمون میکردن ..... اگر خوابت بیاد نمی تونی بخوابی چون آموزش دهنده میاد بزور از تخت پرتت میکنه پایین ... اگر هم عصبانی بشی و یه چیزی بهش بگی، در مرحله اول چند شب نگهبانت میکنن تا نتونی بخوابی ... و در مرحله دوم راهی بازداشتگاه میشی با توجه به زمان اذان صبح یه مقدار تغییر میکنه اما برای ما . 20 دقیقه صبحانه میدادن که تشکیل شده بود از یه لیوان چای کم رنگ . مقداری پنیر و نان . گاهی اوقات هم لوبیا میدادن که معمولا همش آب بود ... اینجا بود که قشنگ حس میکردم یه آش خورم به سرعت بعد از صبحانه در 9 صف به صورت دسته میشدیم و با کوبیدن پا و خواندن شعار به سمت مسجد میرفتیم . همه ی کارهای قبلی رو با دمپایی بودیم که اصطلاحا بهش وضعیت آزاد میگفتن بعد از برگشت از مسجد می گفت بشمار 3 برید پوتین بپوشید تا آماده شیم برای صبحگاه بعد از گرفتن آمار باید دعا میکردیم که آموزش دهندمون که یه دیپلمه اهل لرستان بود عصبی نباشه . وگرنه میگفت برید بشمار سه به اون درخت دست بزنید و برگردید . وقتی ما میرفتیم و برمیگشتیم میگفت چهار بعد دوباره از اول باید میرفتیم و این قصه 10 باری ادامه داشت بعد از اون آماده میشدیم برای ورزش صبحگاهی که عمومی بود و حتی فرماندهای رده بالا در حد سرتیپ هم شرکت داشتن:jawdrop: بعد از اون برمیگشتیم خوابگاه .... همه می خواستیم بخوابیم اما میگفتن آماده شید برای حضور در کلاس های آموزشی ... خیلی هاش تمرین رژه بود و کار با اسلحه و بخشی هم عقیدتی سیاسی بود ... تو کلاسهای عقیدتی سیاسی معمولا هممون خواب بودیم . یعنی این کلاسها واقعا بهشت بود چون تنها امید برای خوابیدن بود ! بعد ناهار خوشمزه بعد مثل نماز صبح نماز ظهر ... همراه با پا کوبیدن و شعار دادن بعد برگشت و رفتن به کلاس های عقیدتی بعد برگشته و رفتن به نماز مغرب و عشا بعد برگشت و خوردن شام اینجا دیگه همه آماده برای خواب بودیم امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا باید میرفتیم صندلی و وسایل واکس رو میاوردیم و در هوای باز کفشهامون رو واکس میزدیم بعد .......:icon_pf (34): می رفتیم جوراب مشستیم باید به تخت آویزون میکردیم و شب آموزش دهنده میومد بو میکرد تا بوی صابون بده بعد ساعت 9:30 میرفتیم میخوابیدیم اما هنوز چشم رو نبسته ساعت 4:30 فردا میشد تازه هفته ای یکی بار هم شبها نگهبان بودیم که شب باید بیدار میموندیم .... اما فردا حق خوابیدن نداشتیما ... باید تا شب صبر میکردیم ولی در کل روزهای به یاد موندنی بود ... جون با 80 - 90 نفر زندگی مداوم ...و گفتن و خندیدن خیلی جالبه من اگر بخوام خاطراتمو بنویسم برای هر روزش میشه کلی داستان گفت . اما دیگه اینا رو فشرده گفتم من نیرو هوایی ارتش خدمت کردم 19 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ داداش طفلکی من همون شب اول بهش نگهبانی افتاد :ws54: امشب هم نگهبانی داره. 7 لینک به دیدگاه
vahik 514 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ سلام خوبین؟ من می خوام برنامه یک روز از دوران آموزش در سربازیمو براتون بنویسم تا کسانی که اطلاع ندارن آشنا بشن با اون ... صبح ساعت 4:30 دقیقه از خواب بیدارمون میکردن ..... اگر خوابت بیاد نمی تونی بخوابی چون آموزش دهنده میاد بزور از تخت پرتت میکنه پایین ... اگر هم عصبانی بشی و یه چیزی بهش بگی، در مرحله اول چند شب نگهبانت میکنن تا نتونی بخوابی ... و در مرحله دوم راهی بازداشتگاه میشی با توجه به زمان اذان صبح یه مقدار تغییر میکنه اما برای ما . 20 دقیقه صبحانه میدادن که تشکیل شده بود از یه لیوان چای کم رنگ . مقداری پنیر و نان . گاهی اوقات هم لوبیا میدادن که معمولا همش آب بود ... اینجا بود که قشنگ حس میکردم یه آش خورم به سرعت بعد از صبحانه در 9 صف به صورت دسته میشدیم و با کوبیدن پا و خواندن شعار به سمت مسجد میرفتیم . همه ی کارهای قبلی رو با دمپایی بودیم که اصطلاحا بهش وضعیت آزاد میگفتن بعد از برگشت از مسجد می گفت بشمار 3 برید پوتین بپوشید تا آماده شیم برای صبحگاه بعد از گرفتن آمار باید دعا میکردیم که آموزش دهندمون که یه دیپلمه اهل لرستان بود عصبی نباشه . وگرنه میگفت برید بشمار سه به اون درخت دست بزنید و برگردید . وقتی ما میرفتیم و برمیگشتیم میگفت چهار بعد دوباره از اول باید میرفتیم و این قصه 10 باری ادامه داشت بعد از اون آماده میشدیم برای ورزش صبحگاهی که عمومی بود و حتی فرماندهای رده بالا در حد سرتیپ هم شرکت داشتن:jawdrop: بعد از اون برمیگشتیم خوابگاه .... همه می خواستیم بخوابیم اما میگفتن آماده شید برای حضور در کلاس های آموزشی ... خیلی هاش تمرین رژه بود و کار با اسلحه و بخشی هم عقیدتی سیاسی بود ... تو کلاسهای عقیدتی سیاسی معمولا هممون خواب بودیم . یعنی این کلاسها واقعا بهشت بود چون تنها امید برای خوابیدن بود ! بعد ناهار خوشمزه بعد مثل نماز صبح نماز ظهر ... همراه با پا کوبیدن و شعار دادن بعد برگشت و رفتن به کلاس های عقیدتی بعد برگشته و رفتن به نماز مغرب و عشا بعد برگشت و خوردن شام اینجا دیگه همه آماده برای خواب بودیم امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا باید میرفتیم صندلی و وسایل واکس رو میاوردیم و در هوای باز کفشهامون رو واکس میزدیم بعد .......:icon_pf (34): می رفتیم جوراب مشستیم باید به تخت آویزون میکردیم و شب آموزش دهنده میومد بو میکرد تا بوی صابون بده بعد ساعت 9:30 میرفتیم میخوابیدیم اما هنوز چشم رو نبسته ساعت 4:30 فردا میشد تازه هفته ای یکی بار هم شبها نگهبان بودیم که شب باید بیدار میموندیم .... اما فردا حق خوابیدن نداشتیما ... باید تا شب صبر میکردیم ولی در کل روزهای به یاد موندنی بود ... جون با 80 - 90 نفر زندگی مداوم ...و گفتن و خندیدن خیلی جالبه من اگر بخوام خاطراتمو بنویسم برای هر روزش میشه کلی داستان گفت . اما دیگه اینا رو فشرده گفتم من نیرو هوایی ارتش خدمت کردم ميگم منم تا چند روز ديگه بايد برم ضرورت :icon_pf (34): ميگم اينا كه گفتي ، مال كدوم ارگانه؟ نيرو انتظامي؟ 3 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ کِی ها میشد WC برین؟ :4chsmu1: 6 لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ ميگم منم تا چند روز ديگه بايد برم ضرورت :icon_pf (34):ميگم اينا كه گفتي ، مال كدوم ارگانه؟ نيرو انتظامي؟ گفتم من ارتش بودم ... اما دوره ی آموزشی در همه ارگانها شبیه همه ... کِی ها میشد WC برین؟ :4chsmu1: وقتی برای نماز آماده میشدی اما چون کم میدادن بخوریم . معمولا زیاد نیاز به دششویی نبود 7 لینک به دیدگاه
jonny depp 8297 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ برادر من که کلی حال می کنه اصلا از این خبرها هم ندارن 3 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ ایشالله بچت طبیعی به دنیا بیاد 1 لینک به دیدگاه
Atishpare_Shahi 1736 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ ااااااااااااااااخ که من چقدر خوشم میاد پسرا میرن سربازی... باید طول دوره سربازی بیشتر بشه... مملکته داریم !!! 3 لینک به دیدگاه
danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ :banel_smiley_52: :banel_smiley_52: :banel_smiley_52: 1 لینک به دیدگاه
danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ داداش طفلکی من همون شب اول بهش نگهبانی افتاد :ws54:امشب هم نگهبانی داره. جریان چیه.داداش شما با خودش موبایل برده یا شما اونجا دوربین مخفی دارید. از لحظه به لحظه داداشتون خبر دارید 3 لینک به دیدگاه
danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ سلام خوبین؟ من می خوام برنامه یک روز از دوران آموزش در سربازیمو براتون بنویسم تا کسانی که اطلاع ندارن آشنا بشن با اون ... صبح ساعت 4:30 دقیقه از خواب بیدارمون میکردن ..... اگر خوابت بیاد نمی تونی بخوابی چون آموزش دهنده میاد بزور از تخت پرتت میکنه پایین ... اگر هم عصبانی بشی و یه چیزی بهش بگی، در مرحله اول چند شب نگهبانت میکنن تا نتونی بخوابی ... و در مرحله دوم راهی بازداشتگاه میشی با توجه به زمان اذان صبح یه مقدار تغییر میکنه اما برای ما . 20 دقیقه صبحانه میدادن که تشکیل شده بود از یه لیوان چای کم رنگ . مقداری پنیر و نان . گاهی اوقات هم لوبیا میدادن که معمولا همش آب بود ... اینجا بود که قشنگ حس میکردم یه آش خورم به سرعت بعد از صبحانه در 9 صف به صورت دسته میشدیم و با کوبیدن پا و خواندن شعار به سمت مسجد میرفتیم . همه ی کارهای قبلی رو با دمپایی بودیم که اصطلاحا بهش وضعیت آزاد میگفتن بعد از برگشت از مسجد می گفت بشمار 3 برید پوتین بپوشید تا آماده شیم برای صبحگاه بعد از گرفتن آمار باید دعا میکردیم که آموزش دهندمون که یه دیپلمه اهل لرستان بود عصبی نباشه . وگرنه میگفت برید بشمار سه به اون درخت دست بزنید و برگردید . وقتی ما میرفتیم و برمیگشتیم میگفت چهار بعد دوباره از اول باید میرفتیم و این قصه 10 باری ادامه داشت بعد از اون آماده میشدیم برای ورزش صبحگاهی که عمومی بود و حتی فرماندهای رده بالا در حد سرتیپ هم شرکت داشتن:jawdrop: بعد از اون برمیگشتیم خوابگاه .... همه می خواستیم بخوابیم اما میگفتن آماده شید برای حضور در کلاس های آموزشی ... خیلی هاش تمرین رژه بود و کار با اسلحه و بخشی هم عقیدتی سیاسی بود ... تو کلاسهای عقیدتی سیاسی معمولا هممون خواب بودیم . یعنی این کلاسها واقعا بهشت بود چون تنها امید برای خوابیدن بود ! بعد ناهار خوشمزه بعد مثل نماز صبح نماز ظهر ... همراه با پا کوبیدن و شعار دادن بعد برگشت و رفتن به کلاس های عقیدتی بعد برگشته و رفتن به نماز مغرب و عشا بعد برگشت و خوردن شام اینجا دیگه همه آماده برای خواب بودیم امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا باید میرفتیم صندلی و وسایل واکس رو میاوردیم و در هوای باز کفشهامون رو واکس میزدیم بعد .......:icon_pf (34): می رفتیم جوراب مشستیم باید به تخت آویزون میکردیم و شب آموزش دهنده میومد بو میکرد تا بوی صابون بده بعد ساعت 9:30 میرفتیم میخوابیدیم اما هنوز چشم رو نبسته ساعت 4:30 فردا میشد تازه هفته ای یکی بار هم شبها نگهبان بودیم که شب باید بیدار میموندیم .... اما فردا حق خوابیدن نداشتیما ... باید تا شب صبر میکردیم ولی در کل روزهای به یاد موندنی بود ... جون با 80 - 90 نفر زندگی مداوم ...و گفتن و خندیدن خیلی جالبه من اگر بخوام خاطراتمو بنویسم برای هر روزش میشه کلی داستان گفت . اما دیگه اینا رو فشرده گفتم من نیرو هوایی ارتش خدمت کردم اولا بسیار بسیار ممنونم از تاپیک خوبتون دستتون درد نکنه :icon_gol::icon_gol: ولی یک سوال .از این کار های سخت مثل بشین پاشو و دویدن و این چیز ها که خودتون میدونی. روزی چند ساعت بود ؟؟؟ 3 لینک به دیدگاه
danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ ااااااااااااااااخ که من چقدر خوشم میاد پسرا میرن سربازی...باید طول دوره سربازی بیشتر بشه... مملکته داریم !!! :167::167::167::167: :w00::w00::w00::w00: لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ ااااااااااااااااخ که من چقدر خوشم میاد پسرا میرن سربازی...باید طول دوره سربازی بیشتر بشه... مملکته داریم !!! اتفافا خیلی هم خوش میگذره کله های کچل که هر کردوم یه شکلی داره یکی مثل کدو یکی مثل گلابی یکی مثل .... 5 لینک به دیدگاه
p mehdi q 6226 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ اولا بسیار بسیار ممنونم از تاپیک خوبتون دستتون درد نکنه :icon_gol::icon_gol: ولی یک سوال .از این کار های سخت مثل بشین پاشو و دویدن و این چیز ها که خودتون میدونی. روزی چند ساعت بود ؟؟؟ دو سه روز اول خیلی سخت میگیرن میخوان کاملا مطیع کنن همه رو یه چیزی تو مایه های 5- 6 ساعت اما بعدش روزی یکی دو ساعت بیشتر نمیشه 3 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ برادر برو خدا رو شکر کن که خوب موقعی اعزام میشی و هوا خوبه آخرای آموزشی میخوری به گرما که اون موقع هم عادت کردی 1 لینک به دیدگاه
842 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ سلام خوبین؟ من می خوام برنامه یک روز از دوران آموزش در سربازیمو براتون بنویسم تا کسانی که اطلاع ندارن آشنا بشن با اون ... صبح ساعت 4:30 دقیقه از خواب بیدارمون میکردن ..... اگر خوابت بیاد نمی تونی بخوابی چون آموزش دهنده میاد بزور از تخت پرتت میکنه پایین ... اگر هم عصبانی بشی و یه چیزی بهش بگی، در مرحله اول چند شب نگهبانت میکنن تا نتونی بخوابی ... و در مرحله دوم راهی بازداشتگاه میشی با توجه به زمان اذان صبح یه مقدار تغییر میکنه اما برای ما . 20 دقیقه صبحانه میدادن که تشکیل شده بود از یه لیوان چای کم رنگ . مقداری پنیر و نان . گاهی اوقات هم لوبیا میدادن که معمولا همش آب بود ... اینجا بود که قشنگ حس میکردم یه آش خورم به سرعت بعد از صبحانه در 9 صف به صورت دسته میشدیم و با کوبیدن پا و خواندن شعار به سمت مسجد میرفتیم . همه ی کارهای قبلی رو با دمپایی بودیم که اصطلاحا بهش وضعیت آزاد میگفتن بعد از برگشت از مسجد می گفت بشمار 3 برید پوتین بپوشید تا آماده شیم برای صبحگاه بعد از گرفتن آمار باید دعا میکردیم که آموزش دهندمون که یه دیپلمه اهل لرستان بود عصبی نباشه . وگرنه میگفت برید بشمار سه به اون درخت دست بزنید و برگردید . وقتی ما میرفتیم و برمیگشتیم میگفت چهار بعد دوباره از اول باید میرفتیم و این قصه 10 باری ادامه داشت بعد از اون آماده میشدیم برای ورزش صبحگاهی که عمومی بود و حتی فرماندهای رده بالا در حد سرتیپ هم شرکت داشتن:jawdrop: بعد از اون برمیگشتیم خوابگاه .... همه می خواستیم بخوابیم اما میگفتن آماده شید برای حضور در کلاس های آموزشی ... خیلی هاش تمرین رژه بود و کار با اسلحه و بخشی هم عقیدتی سیاسی بود ... تو کلاسهای عقیدتی سیاسی معمولا هممون خواب بودیم . یعنی این کلاسها واقعا بهشت بود چون تنها امید برای خوابیدن بود ! بعد ناهار خوشمزه بعد مثل نماز صبح نماز ظهر ... همراه با پا کوبیدن و شعار دادن بعد برگشت و رفتن به کلاس های عقیدتی بعد برگشته و رفتن به نماز مغرب و عشا بعد برگشت و خوردن شام اینجا دیگه همه آماده برای خواب بودیم امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا باید میرفتیم صندلی و وسایل واکس رو میاوردیم و در هوای باز کفشهامون رو واکس میزدیم بعد .......:icon_pf (34): می رفتیم جوراب مشستیم باید به تخت آویزون میکردیم و شب آموزش دهنده میومد بو میکرد تا بوی صابون بده بعد ساعت 9:30 میرفتیم میخوابیدیم اما هنوز چشم رو نبسته ساعت 4:30 فردا میشد تازه هفته ای یکی بار هم شبها نگهبان بودیم که شب باید بیدار میموندیم .... اما فردا حق خوابیدن نداشتیما ... باید تا شب صبر میکردیم ولی در کل روزهای به یاد موندنی بود ... جون با 80 - 90 نفر زندگی مداوم ...و گفتن و خندیدن خیلی جالبه من اگر بخوام خاطراتمو بنویسم برای هر روزش میشه کلی داستان گفت . اما دیگه اینا رو فشرده گفتم من نیرو هوایی ارتش خدمت کردم خداييش خيلي بهتون حال دادن که. رفته بوديد هتل؟ 2 لینک به دیدگاه
842 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ حوصله تايپ ندارم که همشو تعريف کنم. ما 2 بار نگهباني رو داشتيم. از وسط هاي آموزشي 1 نگهباني هم اضافه کرده بودن پدرسوخته ها.:w410: از شانسمون يزد افتاده بوديم اونم برج تير، فرمانده ميگفت که بايد 3 بار پوست بندازيد، اينو خودم تجربه کردم چون هرموقه به گوشام دست مي کشيدم پوستش کنده ميشد! :banel_smiley_52: يه روز ساعت 11 رفته بوديم رژه ، فرمانده اومد گفت که: الان دما 53 درجه هستش ولي ما گفتيم که زير 45 هست تا اينجا تعطيل نشه! حالا سعي کنيد خوب رژه بريد تا بزارم بريد خوابگاه.:w00: رژه هم که روزي 2 يا 3 ساعت داشتيم. سخت ترين کلاسش هم تاکتيک هستش و روز اول حسابي حال آدم رو ميگيره. يادت باشه قبل از اين کلاس کم غذا بخوري!:4chsmu1: سعي کن حال کني. با دوستات هم تا ميتوني خوب باش. آخرش که از اونجا ميايد اکثر بچه ها گريه ميکنن چون دوست ندارن از هم جدا شن:w74: 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده