Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ آدم وقتی فقیر میشه خوبی هاش هم حقیر میشه اما کسی که زور داره یا زر داره "عیب" هاشو "هنر" می بینند " چرند" هاشو "حرف حسابی" می شنوند "آروغ های بی جا و نفرت بار" شو فلسفه و دانش و دین می فهمند حتی " شوخی های خنک و بی ربط" او از خنده حضار را روده بر می کنه! ملت ها هم همینجورند! روزی که ما مسلمان ها پول داشتیم، زور داشتیم، استاد های دانشگاه اسپانیا و ایتالیا فیلسوف ها و دانشمند های اروپا وقتی می خواستند درس بدهند قبای ملا های ما را به تن خود می کردند خود را به شکل بو علی و رازی و غزالی در می آوردند.همون که باز استاد های دانشگاه های ما امروز تو جشن ها می پوشند لباس های خودشان را هم از فرنگی ها می گیرند! می خواهند ادای کانت و دکارت را در بیارند خود را به شکل استاد های دانشگاه اسپانیا و ایتالیا و فرانسه و انگلیس بیارند! صنعتگر های مسیحی در اروپا تقلب که می کردند مارک "الله" را روی جنس های خودشان می زدند یعنی که این ساخت اروپایی نیست. کار بلخ و بخارا و طوس و ری و بغداد و شام و مصر و اسلامبول و قرناطه و قرطبه و اندلس است حتی روی صلیب مارک "الله" می زدند! جنگ های صلیبی که شد آنها افتادند به جان ما ، ما افتادیم به جان هم مسیحی ها و یهودی ها یکی شدند سنی به جان شیعه شیعه به جان سنی ترکی به جان ایرانی ایرانی به جان عرب ، عرب به جان بربر بربر به جان تاتار و... باز هر کدام تو خودشان کشمکش دشمنی بد بینی جنگ و جدل حیدری و نعمتی و بالا سری و پایین سری و یکی شیخی یکی صوفی یکی امل یکی قرتی... نقشه جهان را جلو خود بگذار از خلیج فارس یک خط بکش تا اسپانیا از آنجا یک خط دیگر تا چین این مثلث میهن اسلام بود: یک ملت یک ایمان یک کتاب. حالا؟ مسلمان ها ی یک مذهب یک زبان یک محل توی یک مسجد هفت تا " نماز جماعت" می خوانند! توی برادران جنگ هفتاد و دو ملت بر پا شد هر ملتی اسلام را رها کرد رفت سراغ قصه های مرده خرابه های کهنه استخوان های پوسیده... " خدا" را از یاد بردند " خاک " را بجاش آوردند. سر همه مان را به خاک بازی به خون بازی به فرقه سازی و دسته بندی و به جنگ های زر گری به فکر های بیخودی بند کردند. همگی را به لالایی خواب کردند و فرنگی ها مثل مغول ها : "آمدند و سوختند و کشتند و بردند و ..." اما نرفتند! و ما یا سرمان به خودمان بند بود و نخواستیم ببینیم یا به جان هم افتاده بودیم و نتوانستیم ببینیم ویا ااصلا بر گشته بودیم به عهد بوق و دنبال قبر ها و نبودیم که ببینیم! آنها بیدار شدند و ما بخواب رفتیم مسیحی ها و یهودی ها یکی شدند و ما صد تا آنها پولدار شدند و زور دار و ما فقیر و ضعیف! و کار ما؟ یک دسته مان هنوز هم مشغول کشمکش های قدیم اند و نفهمیده اند که در دنیا چه خبر شده است ؟ یک دسته هم که فهمیده اند دنیا دست کی است نشسته اند و مثل میمون آدم ها را تماشا می کنند و هر کار آنها می کنند این ها هم اداشان را در می آورند! در چشم این ها فقط فرنگی ها آدم اند! آدم حسابی اند چون فرنگی ها پول دارند زور دارند. ما ها دیگر فقیر شده ایم خوبی هامان هم حقیر شده است! آنها می خواهند همه مان را میمون بار بیارند: استاد هامان را شاعر هایمان را بزرگ هایمان را هنرمند هایمان را فیلسوف هایمان را زن هایمان را مرد هایمان را زندگی هایمان را شهر هایمان را خانواده هایمان را و... حتی بچه هایمان را! آنها فقط از یک چیز می ترسند از این می ترسند که ما دیگر از آنها " تقلید" نکنیم چطور می شود که از آنها تقلید نکنیم؟ وقتی که بتوانیم خودمان "بفهمیم" آنها فقط از فهمیدن می ترسند. از " تن" تو- هر چه قوی هم بشه- ترسی ندارند از گاو که گنده تر نمیشی بارت می کنند از اسب که دونده تر نمیشی سوارت می شند! آنها از " فکر " تو می ترسند. بزرگها که " فکر" دارند باید به چیز های بیخودی فکر کنند بچه ها را هم باید جوری بار بیارند که هر کاری یاد بگیرند فقط و فقط " فکر" نکنند! بچه هایی تر و تمیز چاق و چله شاد و خندان اما... ببخشید! چکار کنند؟ باید کاری کنند تا عقلشان را از سرشان به چشمشان بیارند! چطوری؟ با روش خیلی نو امریکایی: سمعی بصری! یعنی چشمات فقط کار کنه یعنی گوشات فقط کار کند چرا؟ برای اینکه آن چیز هایی را که پنهان می کنند نفهمی برای اینکه آن کارهایی را که یواشکی و بی سرو صدا می کنند نفهمی. و آنها هر چه می آرند و می برند هم " پنهانی" است هم " بی صدا"! بچه های ما گربه سیاه دزد را که از دیوار بالا میاد از پنجره تو میاد هم می بینند هم صدای پاهای نرم و بی صداش را می شنوند. حیوان ها سمعی بصری بار میاند فقط می توانند ببینند و بشنوند اما بچه های ما " می فهمند"! برق هوش را در چشمهای تند بچه های پا برهنه حا شیه کویر نمی بینی؟ آری بچه های ما همه چیز را می فهمند. حتی جهان را همه چیز جهان را حرکت همه چیز را پوچی را معنی را دنیا را آخرت را برای خود را برای خلق را برای خدا را حتی شهادت را "توحید" را و... 5 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ چه گویم که ناگفتنش بهتر است.................... 1 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ چه گویم که ناگفتنش بهتر است.................... هر چه میخواهد دل تنگت بگو ! 1 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ هر چه میخواهد دل تنگت بگو ! گاهی سکوت از هزار تا حرف پرمعنیتره 1 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ گاهی سکوت از هزار تا حرف پرمعنیتره درسته ! ولی تو بعضی جاها باید سکوت رو شکست !و گرنه حقت پایمال میشه ! 1 لینک به دیدگاه
Khakestari 613 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ خب , من تاریخ رو زیاد نمیدونم ولی فکر میکنم اگه بخوایم راجع به راه حلها صحبت کنیم بجای اینکه بگیم چقدر بدبختیم , بهترین راه حل همونطور که گفتی فکر کردن و خودباوریه بیشتره . لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده