mohammad 87 سبز 2382 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ من ايستاده ام... بعداز چند وقت نوشتن نوشته هاي بي قاعده اي که پر از غلط هاي گاهي دوست داشتني که هراز گاهی مهمان سطل اشغال اتاقم بودند!! ايستاده ام که بازبخوانم قلم را زمين گذاشتم و برگشته ام تا دست نوشته هاي سال هاي قبل خودم را بازخوانم حس عجيبي دارد زماني مي نويسي و افکارت را در غالب واژه هايي کوچک و بزرگ شکل مي دهي حالا خواننده اي و راحت تر مي تواني نوشته خودت را نقد کني آنقدر اشتباهات ساده ديده مي شوند گاهي که از نوشتن بعضي از آن ها در آن زمان شگفت زده مي شوم و باور اينکه آن زمان چرا آن را نوشته ام و چرا اينگونه نوشته ام سخت هست!! و گاهي جمله اي از دل يک نوشته به چشم مي خورد و با اينکه مي داني نوشته خودت هست بارها مي خواني و لذت مي بري آری لذت غریبی است... من ايستاده ام تمام نوشته ها و نانوشته هاي خودم را باز مي خوانم الان فکر مي کنم گاهي بارها نوشته خودت را بازخواندن بهتر است از بارها نوشتن و هرگز نخواندن آنهاست من ايستاده ام تا ببينم خودم را چه غالبي از واژه هاي زندگي ريختم که روحم در اين غالب تنم امروز در عذاب است.... آری عذاب است من ايستاده ام تا بازگردم و سر آغاز را ببينم نمي دانم شايد اشتباه مي کنم اما ايستادن هاست که گاهي سرآغاز رفتن ها مي شود هر حرکتي از سکون و ايستادن آغاز مي شود حالا شايد مرگ هم ايستادن باشد براي بازخواني و شروعي دوباره اما من هميشه عجول تر از آن هستم که بازخواني اين دست نوشته هاي پر از اشتباهم را تا روز مرگم بازنخوانده بگذارم مي ايستم باز مي خوانمشان اين بار شايد آغاز آبشاري شوم که از شانه هاي سنگي کوه راه را براي رفتن باز مي کنم و يا اينکه آغوشم را به سکوت يک مرداب که هزاران ناگفته از درياها در دل داشته باشد خواهم گشود.... آری هنوز ایستاده ام.... 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده