رفتن به مطلب

گزیده هایی از نهج البلاغه


Hossein.B

ارسال های توصیه شده

سرچشمه های نفوذ شیطان

 

خطبه86 بخش چهارم

فَاسْتَدْرِکُوا بَقِیَّةَ أَیَّامِکُمْ، وَاصْبِرُوا لَهَا أَنْفُسَکُمْ، فَإِنَّهَا قَلِیلٌ فِی کَثِیرِ الاَْیَّامِ الَّتِی تَکُونُ مِنْکُمْ فِیهَا الْغَفْلَةُ، وَالتَّشَاغُلُ عَنِ الْمَوْعِظَةِ;...

حال که چنین است (و فرصت ها با سرعت مى گذرد) باقیمانده عمر خویش را دریابید و به خاطر آن صبر و استقامت پیشه کنید! (زیرا باقیمانده عمر) در برابر ایّام زیادى که از شما به غفلت گذشته است و به پند و موعظه توجّه نشده، بسیار کم است و به خود، بیش از حدّ، آزادى (در استفاده کردن از مباحات) ندهید، که استفاده افراطى از مباح و آزادى، شما را در طریق ظالمان قرار خواهد داد و (نسبت به خود یا دیگران) ظاهر سازى و فریب کارى نکنید، که شما را به معصیت مى کشاند.

دربخشى از خطبه(86)امام(علیه السلام) به نکته مهمّى اشاره کرده و طرق نفوذ شیطان در قلوب انسانها را نشان مى دهد و از میان آنها روى دو موضوع انگشت مى گذارد:نخست،استفاده بیش از حدّ از آزادى ها و مباحات است; چرا که پاره اى از آزادى ها و مباحات، درست، دیوار به دیوار گناهان بزرگ اند که اگر انسان تا آنجا پیش برود، خطر لغزش و سقوط در درّه گناه کم نیست. امام(علیه السلام) در اینجا به همگان هشدار مى دهد که در این گونه موارد زیاد پیش نروید! زیرا بیم آن مى رود که در طریق ظالمان قرار بگیرید; همان گونه که امروز در تعیین مرزهاى کشورها، معمولاً یک کمربند امنیّتى قرار مى دهند و افراد مجاز نیستند از چند کیلومترى مرزها جلوتر بروند; زیرا رفتن به نقطه اصلى مرز، ممکن است وسوسه عبور از مرز را در افراد ایجاد کند. اضافه بر این، انسان هنگامى که به مرزهاى گناهان مى رسد، ممکن است گناه در نظر او ساده جلوه کند و هواى نفس در یک لحظه او را غافلگیر سازد و به آن طرف مرز بکشاند.دیگر اینکه، سر و کار داشتن با اهل گناه و نرمش و انعطاف با آنها و یا درست کردن کلاههاى شرعى و راه حل هاى دروغین براى انجام گناهان، یکى دیگر از طرق نفوذ شیطان در آدمى است. اهل گناه، گناهان را در نظر انسان کوچک نشان مى دهند و استفاده از کلاههاى شرعى، ابهّت گناه را مى شکند و حجابهایى را که میان انسان و ابتلاى به گناهان است، کنار مى زند و انسان، بدون دفاع در مقابل هجوم گناه قرار مى گیرد. در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام)مى خوانیم: «مَنْ دَاهَنَ نَفْسَهُ هَجَمَتْ بِهِ عَلَى الْمَعَاصِی الْمُحَرَّمَةِ; کسى که با نفس خویشتن مداهنه کند، او را مورد هجوم گناهان بزرگ قرار مى دهد».(1)

1. جلد 3 صفحه 525 .

لینک به دیدگاه

خطبه 97 بخش چهارم

انْظُرُوا أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَ اتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ هُدىً، وَ لَنْ یُعِیدُوکُمْ فِی رَدىً، فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا...

به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید! از همان سو که آنها گام بر مى دارند گام بردارید. و قدم در جاى قدمهاى آنها بگذارید (و بدانید) آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمى برند و به پستى و هلاکت نمى کشانند. اگر آنها توقّف کردند، توقّف کنید و اگر قیام کردند، قیام کنید. از آنها سبقت نگیرید که گمراه مى شوید، و از آنان عقب نمانید که هلاک خواهید شد!

ازبخشى از خطبه(97)نهج البلاغه به خوبى روشن مى شود که امامان اهل بیت، معصومند; چرا که امام(علیه السلام) با صراحت مى فرماید: «در همه چیز و در همه کار پیرو آنها باشید! هرگاه فرمان قیام و حرکت بدهند قیام و حرکت کنید! و هرگاه دستور سکون دهند، متوقف شوید! بر آنها پیشى نگیرید! از آنها عقب نیفتید، که مایه گمراهى و هلاکت است! و آنها هرگز شما را از هدایت بیرون نمى برند، و به گمراهى نمى کشانند!»این تعبیرات، روشن ترین دلیل مقام عصمت آنهاست; چرا که درباره غیر معصوم از گناه و خطا این گونه دستورات صحیح نیست. از سوى دیگر، نشان مى دهد که امامت مسلمین، همواره در اهل بیت خواهد بود; چرا که امام(علیه السلام) این دستور را محدود به زمان معیّنى نکرده است. و از سوى سوم، نشان مى دهد که مفهوم ولایت این نیست که انسان با دستورات آن بزرگواران گزینشى برخورد کند; بلکه ولایت حقیقى آن است که در همه چیز و در هر حال، سر بر فرمان آن بزرگواران باشد و آنها که تنها در گفتار، یا پاره اى از رفتارهاى فردى و اجتماعى تابع اهل بیت اند موالیان حقیقى نیستند; مدّعیانى هستند در لباس موالى! بدیهى است که منظور امام(علیه السلام)تنها عصر و زمان او نیست; چرا که «اهل بیت» را به عنوان امام و پیشواى معرّفى مى کند نه فقط خودش را. شاهد گویاى این سخن حدیثى است که از خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده; آنجا که على(علیه السلام)مى فرماید: «حافظان حدیث از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى دانند که آن حضرت (صلى الله علیه وآله)چنین فرمود»: من و اهل بیتم از هر نظر پاک و پاکیزه ایم; بنابراین، بر آنها پیشى نگیرید، که گمراه مى شوید! و از فرمان آنها تخلّف نکنید، که لغزش خواهید داشت! و با آنها مخالفت نکنید، که گرفتار نادانى مى شوید! و به آنها چیزى نیاموزید که آنها از شما داناترند! آنها در بزرگى از همه مردم عالم ترند و در کوچکى از همه عاقل تر! بنابراین، از حق و اهل حق پیروى کنید، هر جا که باشد».(1)

1. جلد 4 صفحه 318 .

لینک به دیدگاه

خطبه 91 بخش هشتم

الْمُنْشِىءُ أَصْنَافَ الأَشْیَاءِ بِلاَ رَوِیَّةِ فِکْر آلَ إِلَیْها، وَ لا قَریحَةِ غَرِیزَة أَضْمَرَ عَلَیْهَا، وَ لاَ تَجْرِبَه أفادَهَا مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ...

او کسى است که موجودات مختلف را بدون نیاز به تفکّر و اندیشه اى که به دست آورده باشد و بدون غریزه اى که در درون نهان کند و بى نیاز از تجربه حوادث زمان هاى گذشته، و بدون کمک شریک و همتایى که او را در آفرینش موجودات شگفت انگیز یارى دهد، آفرید.

تاکید امام على علیه السلام بر این نکته که به کنه ذات خدا نیندیشید! بلکه در جهان آفرینش و خلقت او تفکّر کنید، یک اصل اساسى در بحث هاى مربوط به معرفة الله است. چرا که اوّلى انسان را به سوى شرک و تشبیه مى برد و دومى به سوى ایمان و توحید; توحیدى آمیخته با عشق و محبت و اخلاص.دلایل و براهین دیگر خداشناسى، مانند: برهان وجوب و امکان، غنا و فقر که بر محور دور و تسلسل و مانند آن دور مى زند، دلایل خشکى هستند که معرفت مى آورند، ولى عشق و محبّت و اخلاص در آن نیست; ولى دقّت در نظام آفرینش موجودات، سرچشمه فیّاض عشق و محبّت است. هنگامى که به عظمت آسمان ها، و ستاره ها، که تنها در کهکشان ما میلیاردها از آن وجود دارد - در حالى که به گفته دانشمندان بیش از یک میلیارد کهکشان در این جهان موجودات است - مى اندیشیم.و هنگامى که، در جهان فوق العاده کوچک سلول هاى بدن انسان، که ساختمان هر کدام به اندازه یک شهر صنعتى اسرارآمیز است، دقّت مى کنیم;و هنگامى که در تنوّع عجیب گیاهان و حیوانات، فکر مى کنیم و درگفته دانشمندان که مى گویند: هنوز میلیون ها نوع گیاه و حیوان در اعماق جنگل ها و دریاها وجود دارد که بشر آنها را ندیده و نشناخته است، باریک مى شویم و مى دانیم که این تنوع و تکثّر عجیب، همه و همه به دو موجود ساده به نام «آب» و «خاک» باز مى گردد.و هنگامى که ظرافت گل ها، لطافت گلبرگها، نظم بى نظیر گردش خون در مویرگ ها، جهان اسرارآمیز روح و فکر و مغز و اعصاب، فکر مى کنیم و مى دانیم اینها تنها گوشه اى از شگفتى هاى جهان آفرینش است، بى اختیار با قافله جهان هستى که همه تسبیح گویان به سوى ذات پاکش در حرکتند، همصدا مى شویم و زمزمه «سُبْحانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا»(1) و نغمه «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلا»(2) سر مى دهیم; در حالى که قلب ما سرشار از عشق و محبّت به خداوند و ایمان، به قدرت و عظمت او مى باشد.(3)

1. سوره بقره، آیه 32.

2. سوره آل عمران، آیه 191.

3. جلد4 صفحه 75 .

لینک به دیدگاه

خطبه 93 بخش دوم

إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ; یُنْکَرْنَ مُقْبِلات، وَ یُعْرَفْنَ مُدْبِرَات، یَحُمْنَ حَوْمَ الرِّیَاحِ، یُصِبْنَ بَلَداً وَ یُخْطِئْنَ بَلَداً...

امام على علیه السلام در بخشى از خطبه (93) اشاره به ویژگى هاى فتنه نموده و مى فرماید:هنگامى که فتنه ها روى مى آورد به شکل حق خودنمایى مى کند و هنگامى که پشت مى کند (مردم را از ماهیّت خود) آگاه مى سازد. در حال روى آوردن ناشناخته است و به هنگام پشت کردن شناخته مى شود; مانند گرد بادها به بعضى از شهرها اصابت مى کند و از بعضى مى گذرد.

«فتنه» واژه اى است که همه از آن وحشت دارند و نتیجه آن را شوم و ناگوار مى دانند، ولى فتنه چیست؟ و نشانه هاى آن کدام است؟ امام(علیه السلام) در خطبه(93) نهج البلاغه،هم نشانه هاى فتنه را بیان فرمود و هم تعریف آن را با تکیه بر این نشانه ها، روشن ساخته است. فتنه به حوادث پیچیده اى مى گویند که ماهیّت آن روشن نیست; ظاهرى فریبنده دارد و باطنى مملوّ از فساد; جوامع انسانى را به بى نظمى، تباهى، عداوت، دشمنى، جنگ و خونریزى، و فساد اموال و اعراض مى کشاند. و از همه بدتر این که قابل کنترل نیست.غالباً، در ابتدا چهره حق به جانبى دارد و ساده اندیشان را به دنبال خود مى کشاند و تا مردم از ماهیّت آن آگاه شوند، ضربات خود را بر همه چیز وارد ساخته است. فتنه ها، هیچ قانونى را به رسمیّت نمى شناسند; ممکن است در یک شهر همه چیز را به آتش کشد و در کنار آن شهر دیگرى باشد که در امان بماند. فتنه همان گونه که امام(علیه السلام)در فراز بالا بیان فرمود، مانند گِردباد است که همه چیز را با خود مى چرخاند و مى برد و گاه دیده شده گردبادهاى سنگین، انسانها، حتّى اتومبیل را از جا کنده و به آسمان برده و به هر سو پرتاب مى کنند!! فتنه ها نیز با شخصیّت هاى بزرگ اجتماعى، دینى، علمى و سیاسى و با اموال مردم و سرمایه هاى جامعه، همین کار را مى کند. مى دانیم گردبادها بر اثر وزشِ دو جبهه قوىّ باد در دو جهت مخالف، پیدا مى شود; یعنى دو جبهه مخالف در هم مى پیچند و به گرد هم مى گردند و گردباد را به وجود مى آورند; فتنه ها نیز بیشتر از اختلافات بر مى خیزد; آنگاه که دو جناح، بى فکر و بى مطالعه، بى رحمانه به جان هم مى افتند، فضاى جامعه را تیره و تار مى سازند، نتیجه اش آن است که گردبادهاى حوادث و ناامنى، همه چیز را از بیخ و بن مى کند و نابود مى سازد!به همین دلیل، در برابر حوادث اجتماعى باید خوش بینى ها را تا حدّى کنار گذاشت و درباره کسانى که روى صحنه و پشت صحنه هستند، دقّت کرد و سوابق آنها را بررسى نمود و اگر فتنه اى در کار است، مردم را با خبر ساخت و این وظیفه اندیشمندان هر جامعه است.(1)

1. جلد4 صفحه 236 .

لینک به دیدگاه

أَمْ هذَا الَّذِی أنْشَأَهُ فِی ظُلُمَاتِ الاَْرْحَامِ، وَ شُغُفِ الاَْسْتَارِ، نُطْفَةً دِهَاقاً، وَعَلَقَةً مِحَاقاً، وَ جَنِیناً وَ رَاضِعاً، وَ وَلِیداً وَ یَافِعاً، ثُمَّ مَنَحَهُ قَلْباً حَافِظاً،...

امام على علیه السلام در بخشى از خطبه هشتاد و سوم نهج البلاغه اشاره به آفرینش انسان ومراحل زندگى او نموده ومى فرماید:همین انسانى که خداوند او را در تاریکى هاى رحم و در پرده هاى متراکم، به صورت نطفه اى فرو ریخت; سپس او را به شکل خون بسته و نامشخّصى قرار داد و بعد از آن، به صورت جنین کامل، سپس نوزادى شیرخوار و بعد کودک، سپس نوجوانى درآورد و بعد از آن به او عقلى نگاهدارنده و زبانى گویا و چشمى بینا بخشید، تا درک کند و عبرت گیرد و از بدى ها بپرهیزد و این وضع ادامه مى یابد تا انسان به حدّ اعتدال و کمال برسد و بر پاى خود بایستد; در این هنگام سرکشى کرده و مى گریزد و بى پروا در بى راهه گام مى نهد. این در حالى است که سعى دارد به تمام هوس هاى خود جامه عمل بپوشاند و براى بدست آوردن دنیا، خود را به رنج وتعب بیفکند و براى لذّات آن پیوسته تلاش مى کند و هر چه از خواهش هاى نفسانى در فکرش خطور کند، به آن جامه عمل مى پوشاند; او هرگز فکر نمى کند مصیبتى برایش پیش بیاید و هیچگاه از روى تقواى الهى در پیشگاهش خضوع نمى کند; از این رو، سرانجام چشم از دنیا فرو مى بندد، در حالى که در گمراهى و غرور گرفتار است و در میان اشتباهات و خطاهاى زندگى کوتاهِ خود، غوطهور! این در حالى است که در برابر آنچه از دست داده، عوضى بدست نیاورده و هیچ یک از وظایف واجب خود را انجام نداده است.(1)

1. جلد 3، صفحه 425 .

لینک به دیدگاه

خطبه 83 بخش چهاردهم

ثُمَّ أُدْرِجَ فِی أَکْفَانِهِ مُبْلِساً، وَجُذِبَ مُنْقَاداً سَلِساً، ثُمَّ أُلْقِیَ عَلَى الاَْعْوَادِ رَجِیعَ وَصَب، وَ نِضْوَ سَقَم، تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ...

امیر مؤمنان در ذیل فرمایشاتشان که در خطبه هشتاد و سه نهج البلاغه آمده است اشاره به سرنوشت بسیار عبرت انگیز انسان بعد از مرگ مى کند و مى فرماید: سپس او را در کفن هایش مى پیچند، در حالى که از همه چیز مأیوس شده و همه را به دست فراموشى سپرده است. و او را به آسانى در حالى که کاملا تسلیم است، برمى گیرند و پیکر خسته و رنجیده اش را که بر اثر بیمارى ها کاملا لاغر شده، بر چوب هاى تابوت مى افکنند; در حالى که فرزندان و نوه ها و جمع دوستان، تابوت او را بر دوش مى کشند و به سوى خانه غربت -که دیدار او در آنجا از همگان قطع مى شود و در تنهایى وحشتناکى، فرو مى رود- حمل مى کنند. این وضع همچنان ادامه مى یابد تا تشییع کنندگان (باسپردن جنازه او به آرامگاه ابدیش) باز گردند و گریه کنندگانِ بى تاب، خاموش شوند (و او را تنها بگذارند) در آن حفره گورش مى نشانند (و از او سؤال مى کنند) در حالى که از ترس و تحیّر در برابر سؤال و لغزشِ در آزمون، آهسته سخن مى گوید.هنگامى که انسان چشم از این جهان مى پوشد، وضع او به کلّى دگرگون مى شود. تا آن لحظه که زنده بود، همگام و همرنگ با محیط و سایر زندگان بود; امّا اکنون حسابش به کلّى جدا شده، باید هر چه زودتر این موجود ناهمرنگ، از میان جمع خارج شود و به آنجا که رابطه اش با جامعه انسانى به کلّى قطع مى گردد، سپرده شود.لحظاتى است بسیار عبرت انگیز! نه از خود اراده اى دارد، نه چیزى با خود مى برد، نه کسى مى تواند براى او کارى انجام دهد، نه ناله ها و فریادها و گریه ها سودى براى او دارد و نه نزدیکترین دوستان، کارى از دستشان ساخته است. جنازه او را به سرعت بر مى دارند و دور مى کنند و در گورى سرد و خاموش، زیر خروارها خاک، پنهان مى سازند. تنها چیزى که در ظاهر همراه او مى فرستند، همان چند قطعه پارچه بسیار کم ارزش و ندوخته است که آخرین لباس او را تشکیل مى دهد.نه از تخت و تاج شاهى خبرى است، و نه از زر و زیورها، و نه از کاخ ها و قصرها!اینجاست که امیر مؤمنان على(علیه السلام) همانند بسیارى از پیشوایان بزرگ اسلام، توصیه مى کند که براى مهار زدن نفس طغیانگر، به یاد این لحظات بیفتید و بسیار از آن یاد کنید! چگونه از چیزى غافل مى شوید که او از شما غافل نمى شود؟ و مى فرماید: بهترین واعظ براى شما، همین جسمِ بى جانِ مردگانى است، که هر روز بر دوش زندگان به سوى آرامگاه جاویدان مى روند; از سراى «مألوف» که پیوسته به آن علاقه داشته اند، جدا مى شوند و در جایى که همیشه از آن وحشت داشته اند، سکونت اختیار مى کنند و از همه ناراحت کننده تر اینکه، پرونده اعمال آنها به کلّى بسته مى شود: نه چیزى مى توانند بر حسناتشان بیفزایند و نه چیزى از سیّئاتشان کم کنند.به راستى، هم لحظه تولّد و ورود در دنیا، عبرت انگیز است و هم لحظه خروج از دنیا! هر دو بى اختیار انجام مى شود و در هر دو حال، دست انسان از همه چیز خالى است و اگر انسان همه روز کمى به این دو بیندیشد به یقین در فاصله آن دو، گرفتار غرور و طغیان و نسیان و فراموشى نخواهد شد.در یکى از اشعار منسوب به امیرمؤمنان على(علیه السلام) نکته بسیار لطیفى دیده مى شود، مى فرماید:

وَ فِی قَبْضِ کَفِّ الطِّفْلِ عِنْدَ وِلاَدَة دَلِیلٌ عَلَى الْحِرْصِ الْمُرَکَّبِ فِی الْحَىِّ

وَ فِی بَسْطِهَا عِنْدَ الْمَمَاتِ مَوَاعِظٌ أَلاَ فَانْظُرُونِی قَدْ خَرَجْتُ بِلاَ شَیءِ

شاعر توانمند معاصر، شهریار در ترجمه اشعار فوق چنین سروده است:

با مشت بسته چشم گشودى در این جهان یعنى به غیر حرص و غضب نیست حالیم!

با مشت باز هم روى آخر به زیر خاک یعنى ببین که مى روم و دست خالیم!(1)

1. جلد 3 صفحه 439 .

لینک به دیدگاه

خطبه 83 بخش چهارم

حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ الاُْمُورُ، وَ تَقَضَّتِ الدُّهُورُ، وَأَزِفَ النُّشُورُ، أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ الْقُبُورِ، وَ أَوْکَارِ الطُّیُورِ، وَأَوْجِرَةِ السِّبَاعِ، وَ مَطَارِحِ الْمَهَالِکِ...

اوضاع این جهان ناپایدار، همچنان ادامه مى یابد و زمانها پشت سر هم، سپرى مى شود و رستاخیز نزدیک مى گردد، در این هنگام آنها (انسانها) را از شکاف قبرها و آشیانه هاى پرندگان و لانه هاى درندگان و میدان هاى هلاکت خارج مى سازند...گرچه درباره «معاد» و جسمانى یا روحانى بودن آن، در میان جمعى از «فلاسفه» گفتگوست; ولى آیات قرآن و روایات اسلامى، هیچ گونه ابهامى در این امر ندارد که روح و جسم انسانها در جهان دیگر، باز مى گردد و معاد به صورت جسمانى و روحانى انجام مى گیرد. گروههاى متعدّدى از آیات قرآن و روایات، گواه این مدّعاست. از جمله، آیاتى که تصریح مى کند، مردم در قیامت از قبرها برمى خیزند;بدیهى است آنچه در قبرها موجود است، خاکهایى است که از تنِ انسانها باقى مانده است.درفرازى از خطبه(83)نهج البلاغه نیز، امام(علیه السلام)با صراحت بیشترى از این موضوع پرده برداشته مى فرماید: «از گورها و لانه پرندگان و جایگاه درندگان و میدان هاى جنگ برانگیخته مى شوند.»و در واقع اگر معاد بخواهد به گونه کامل و عادلانه صورت گیرد، باید چنین باشد چراکه روح و جسم، در یکدیگر تأثیر متقابل دارند و تکامل آنها به هم پیوسته است و هر کدام کنار برود، دیگرى ناقص خواهد بود و اینکه مى گویند: «شخصیّت انسان به روح او است» اشتباه بزرگى است که از پندار استقلال کامل روح، سرچشمه مى گیرد.این بحث یک بحث گسترده و دامنه دار است که تنها در اینجا به اشاره اى بسنده مى کنیم.(1)

1. جلد 3 صفحه 365

لینک به دیدگاه

خطبه 83 بخش چهارم

حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ الاُْمُورُ، وَ تَقَضَّتِ الدُّهُورُ، وَأَزِفَ النُّشُورُ، أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ الْقُبُورِ، وَ أَوْکَارِ الطُّیُورِ، وَأَوْجِرَةِ السِّبَاعِ، وَ مَطَارِحِ الْمَهَالِکِ،

امام على على السلام در بخشى از خطبه 83) اشاره به مسأله معاد نموده و مى فرماید:

اوضاع این جهان ناپایدار، همچنان ادامه مى یابد و زمانها پشت سر هم، سپرى مى شود و رستاخیز نزدیک مى گردد، در این هنگام آنها (انسانها) را از شکاف قبرها و آشیانه هاى پرندگان و لانه هاى درندگان و میدان هاى هلاکت خارج مى سازند

از جمله شبهاتى که بر سر راه معاد جسمانى وجود دارد و نیافتن پاسخ صحیحى از آن، سبب شده که جمعى به نفى معاد جسمانى برخیزند، شبهه معروف و پیچیده «آکل و مأکول» است.مى گویند: اگر فرضاً در زمان قحطى، انسان هایى از گوشت انسان هاى دیگر تغذیه کنند، هنگام «معاد» تکلیف بدنى که جزو بدن دیگرى شده است، چه خواهد شد؟ اگر به اوّلى بازگردد، دومى ناقص مى شود و اگر با دومى محشور شود، اوّلى ناقص خواهدشد. این شبهه را مى توان به صورت گسترده ترى نیز مطرح ساخت، که در شرایط عادى، بدن بسیارى از انسانها خاک مى شود; خاک آنها ممکن است جذب گیاهان و درختان شود و از این طریق، یا از طریق حیواناتى که از گیاهان تغذیه مى کنند و انسان از گوشت آنها تغذیه مى نماید، جذب بدن انسانها شود; باز همان سؤال سابق تکرار مى شود که این اجزاى معیّن با کدامین بدن محشور مى شود؟پاسخ این سؤال به طور خلاصه چنین است.آیات و روایات مى گوید: آخرین بدنِ انسان، که تبدیل به خاک شده است، روز قیامت باز مى گردد; بنابراین اگر آن بدن به هر طریقى جزو دیگرى شده باشد، از او جدا شده و به بدن اوّل ملحق مى گردد و مشکل ناقص شدن بدن دوم کاملاً قابل حلّ است; چراکه بقیّه بدن نموّ مى کند و جاى خالى را پر مى کند. همان گونه که نظیر آن را در دنیا در بسیارى از صدماتى که بر بدن وارد مى شود، مشاهده مى کنیم که سلولهاى اطراف نموّ مى کنند و جاى خالى را پر مى نمایند; البتّه در آن زمان این جایگزینى به صورت وسیع ترى انجام مى شود.در دنیاى امروز که مسأله شبیه سازى، جنبه عینى به خود گرفته و با پرورش یک سلول از بدن یک موجود زنده، شبیه او به وجود مى آید، حلّ این گونه مسایل بسیار ساده و آسان است و شبهه «آکل و مأکول» نمى تواند سدّ راه معاد جسمانى شود.(1)

1. جلد 3، صفحه 366 .

لینک به دیدگاه

خطبه 79 بخش دوم

أَیُّهَا النَّاسُ، إِیَّاکُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ، إِلاَّ مَا یُهْتَدَى بِهِ فِی بَرٍّ أَوْ بَحْر، فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى الْکَهَانَةِ، وَالْمُنَجِّمُ کَالْکَاهِنِ، وَالْکَاهِنُ کَالسَّاحِرِ، وَالسَّاحِرُ کَالْکَافِرِ! وَالْکَافِرُ فِی النَّارِ! سِیرُوا عَلَى اسْمِ اللهِ.

اى مردم! از فرا گرفتن علم نجوم (آنچه مربوط به پیشگویى به وسیله ستارگان است) بپرهیزید! جز به آن مقدار که در خشکى، یا دریا به وسیله آن هدایت حاصل مى شود; چرا که نجوم به کهانت دعوت مى کند و منجّم همچون کاهن است و کاهن همچون ساحر و ساحر همچون کافر است و کافر در آتش دوزخ است! حال که چنین است، به نام خدا به سوى مقصد حرکت کنید.

نخستین سؤالى که در اینجا پیش مى آید این است: منظور از «علم نجوم» که درخطبه شریفه(79)مورد نکوهشِ شدیدِ امیرمؤمنان على(علیه السلام) قرار گرفته و در نهایت، معادل با کفر شمرده شده و مردم از آن نهى شدید شده اند، چیست؟به یقین منظور از آن، علم به «احوال نجوم» و حرکات و نزدیکى و دورى آنها از یکدیگر و آگاهى بر اوضاع و احوال آنها نیست. زیرا همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد حرکات نجوم و اوضاع آنها در آسمان ها از آیات الهى شمرده شده و مردم براى بهره گیرى از آنها جهت پیدا کردن راهها در شب هاى ظلمانى، در دریا و صحرا تشویق شده اند و در ذیل همین خطبه نیز، اشاره کوتاهى به این مسأله شده است.اصولاً آگاهى بر اسرار عالم آفرینش و تفکّر در خلقت آسمانها و زمین، چیزى نیست که مورد مذمّت قرار گیرد; بلکه یکى از برنامه هاى «اولى الالباب» و صاحبان خرد و اندیشه است (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ لاَیَاتُ لاُِولِی الاَْلْبَابِ(1)).

بنابراین، آنچه با آن شدّت، مورد نهى و مذمّت قرار گرفته حتماً چیز دیگر است و آن عبارت است از: «علم به احکام نجوم». یعنى مجموعه پندارها و خیالاتى که زندگى و سرنوشت انسانها را در این کره خاکى با اوضاع و احوال ستارگان پیوند مى داد و بوسیله اوضاع فلکى پیشگویى هایى نسبت به آینده، نه تنها در مسایل عمومى و اجتماعى، بلکه در مسایل شخصى و جزیى داشتند; به همین دلیل «سلاطین» و شاهان غالباً در دربار خود، براى دستیابى به حوادث آینده، «منجّمانى» استخدام مى کردند و بسیارى از آنها اوضاع کواکب را، مطابق آنچه میل سلطان بود پیش بینى مى نمودند و حتّى تا این اواخر در تقویم ها، هنگامى که منجّمانِ سنّتى، مى خواستند اوضاع کواکب را پیش بینى کنند، نخستین پیش بینى آنها این بود که: «اوضاع کواکب دلالت دارد بر سلامتى ذات اقدسِ ملوکانه، قَدَر قدرت و قوى شوکت» سپس به ذکر کلّیاتى مى پرداختند که بدون مطالعه اوضاع کواکب نیز براى همه قابل پیش بینى بود، مانند: «از دست رفتن بعضى از بزرگان، اختلاف در بعضى از اصقاع عالم و گرانى بعضى از اشیا، آفت در بعضى از اشجار، سرد شدن هوا در زمستان و گرم شدن آن در تابستان، عزّت لحوم و دسوم در زمستان» و امثال آن. البتّه گاه انگشت روى موارد جزیى مى گذاشتند که در پاره اى از مواقع درست از آب در مى آمد و در پاره اى از مواقع غلط.آنچه در روایات اسلامى و در خطبه بالا از آن نهى شده، همین پیشگویى ها و ارتباطات است.(2)

1. سوره آل عمران، آیه 190.

2. جلد 3 صفحه 278 .

لینک به دیدگاه

خطبه 64 بخش سوم

فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ، وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ،فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ...

درخطبه شصت و چهار نهج البلاغه اشاره اى به مسأله پنهان بودن مرگ شده است (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ) و این یکى از رازهاى مهمّ خلقت است; هیچ کس نمى داند یک ساعت دیگر زنده است یا در صفِ مردگان؟ امروز «مُخبِر» است و فردا «خبر»; امروز در مجلس یاد بود دوستش شرکت مى کند، و فردا دوستان دیگر در مجلس یاد بود او هستند. بى شکّ اگر پایان عمر هر کس بر او روشن بود سرچشمه مفاسد بى شمارى مى شد که «امام صادق7» در توحید معروف «مفضّل» به آن اشاره فرموده، مى گوید: «اى مفضّل! درباره مخفى بودن مدّتِ حیاتِ انسان، بیندیش! اگر انسان مقدار عمر خود را مى دانست (از دو حال خارج نبود) اگر عمرش کوتاه بود، همان مقدار از عمر به خاطر انتظارِ مرگ بر او گوارا نبود; بلکه به کسى مى ماند که دارایى اش به پایان رسیده و پیوسته احساس فقر مى کند و در ترس و وحشت است. این در حالى است که فناى عمر از فناى مال مهمتر مى باشد، زیرا مال جانشین دارد امّا عمر جانشینى ندارد. و اگر عمر او طولانى بود و از آن آگاه مى شد، احساس امنیّت و بقا مى کرد و غرق معاصى و گناهان مى گردید; به این امید که بهره کافى از شهوات ببرد و هنگامى که پایان عمرش نزدیک مى شود، به توبه بنشیند. این چیزى است که خداوند از بندگانش نمى پسندد (به همین دلیل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش همیشه در میان خوف و رجا باشند; همان حالتى که از یک سو به انسان آرامش مى دهد و از سوى دیگر هشدار و سبب تکامل او مى گردد)»(1)

1. جلد 3 صفحه 59 .

لینک به دیدگاه

خطبه 64 بخش سوم

فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ، وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ، فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ، وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ،

امام(علیه السلام) در جمله اى در خطبه شصت و چهار نهج البلاغه به فریب آرزوها اشاره فرموده و مى گوید: (وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ)

چرا و چگونه آرزوها انسان را فریب مى دهد و بهترین ساعات عمر او را در پندارها و خیالات واهى سپرى مى کند؟!به خاطر اینکه دامنه آرزوها هرگز محدود نیست. بسیارى هستند که گمان مى کنند اگر خانه کوچک محقّرى در تملّک آنها درآید براى همیشه از نظر مسکن آسوده خاطر خواهند بود، ولى چیزى نمى گذرد که خانه کوچک را بر خود تنگ مى بینند. و اگر به خانه وسیعترى برسند باز آن را محدود و ناکافى مى پندارند. دیده شده است افرادى خانه ها و قصرهاى متعدّد داشته اند ولى باز عطش درونى آنها فرو ننشسته و آرزوهاى خانه هاى بیشتر و قصرهایى مجلّل تر داشته اند; روحیّه آنان طبق آن تعبیر معروف است که: «اگر اقلیم هاى هفت گانه را به پادشاهى بدهند باز در بند این است، که چنگ به آسمانها بیندازد و اقلیم دیگرى بر آن بیافزاید.»این تنها در مورد مسکن بود، در مورد سایر مواهبِ زندگىِ مادّى نیز، عیناً همین است! این آرزوهاى دور و دراز و بى انتها، صاحبان خود را لحظه اى راحت نمى گذارد و تمام نیروهاى آنها را به خود جذب مى کند، در حالى که همه آنها انبوهى از پندارها است و این همان چیزى است که امام(علیه السلام) از آن تعبیر به «خدعه» و «نیرنگِ آرزو» کرده است.(1)

1. جلد 3 صفحه 60 .

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...