Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۰ اصغر فرهادی آدم نامردی است. نامرد از آن جهت که قدرت کارگردانی اش را به رخت میکشد و تو را با سکانس های فیلمش بازی میدهد و چنان در فیلم درگیرت میکند که احساس میکنی که تو نیز بازیگر فیلم هستی. جدایی نادر از سیمین باز هممینطور بود. نمی شد از هیچ کدام از سکانس هایش غافل شد. باز هم قضاوت انسان ها درباره ی یکدیگر،باز هم دروغ، باز هم صداقت ... فرهادی در این فیلم چنان تماشاگر را بازی میدهد که تماشاگر حس میکند کاملا در جریان فیلم قرار دارد. البته تماشاگر را به اندازه ی درباره ی الی به حالت تعلیق در نمی آورد اما او را وارد یک بازی استرس آور میکند. تماشاگر گاهی خود را جای نادر می گذارد، گاهی به سیمین حق میدهد، گاهی دلت به حال ترمه و سمیه می سوزد، گاهی برای مظلومیت راضیه بغض میکند،گاهی از بی تحرکی و خنگی پیرمرد حرصش در میاید و گاهی میخواهد حجت را خفه کند و بالعکس! شاه بیت فیلم آن سکانسی است که دلهره در دل تماشاگر برای گم شدن پیرمرد بوجود می آید( دقیقا یاد سکانسی افتادم که الی در دریا ناپدید شد) اما فرهادی با نشان دادن تصویر پیرمرد در کنار روزنامه فروشی خیالت را راحت میکند اما نمی دانی که دقیقا زیرکی کارگردان همینجاست و تمامی فیلم طبق همین صحنه ای که فرهادی به تو نشان نمی دهد بنا می شود. همچنین است هنگامی که پدر برای فرزند دروغ میگوید و فرزند برای پدر و باز در آن طرف زمین زن برای شوهر دروغ گفته است و تنها کسی که دروغ نگفته است کسی است که به نظر از همه بی کله تر به نظر می رسد، اما او هیچ دروغی نگفته است! این فیلم نشان میدهد که وجدان انسان ها بهترین محکمه برای قضاوت است و هنگامی که قضاوت از دادگاه به رابطه ی میان انسان ها انتقال داده می شود، آنها طبق اصول خودشان، خودشان را محاکمه میکنند و اما باز به خاطر نبودن ضامن اجرایی قوی به بیراهه کشیده میشوند و باز ... تنها شخصیتی که تماشاگر میتواند به آن اطمینان کند سمیه است. کودکی 7 ساله که با مادرش برای کار به خانه ی نادر می آید. نگاههای معصومانه ی این کودک و در مرحله ای پایین تر نگاههای ترمه دختر 11 ساله به شما خط میدهد ... و نگاه مستقیمی که در قسمتهای پایانی این فیلم این دو به یکدیگر می کنند که تماشاگر را به فکر وا میدارد که کدام بدبخت تر است؟ و در نهایت سکانس آخر فیلم که ترمه برای اینکه به قاضی دادگاه بگوید که میخواد پیش پدرش بماند یا مادرش از قاضی میخواهد تا پدر و مادرش را از صحن دادگاه بیرون کند تا با چشمانی اشکبار راحت باشد، اما فرهادی تماشاگر را نیز با نادر و سیمین از صحنه بیرون میکند، و تماشاگر که منتظر است کسی را درنهایت محکوم کند و نمیداند که آن فرد کیست، منتظر قضاوت ترمه می ماند اما تیتراژ پایانی آغاز میشود. و در نهایت هم نمی فهمد که ترمه کدام را انتخاب کرده است! و فکر این انتخاب وی را تا دو سه ساعت و شاید تا چند روز بعد در ذهن وی باقی بماند و این یعنی قضاوت در مورد انسان ها به این راحتی ها نیست و بیچاره ترمه! 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده