رفتن به مطلب

آیین ها و آداب کهن در داستان سیاوش


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

مقدمه :

کتاب ارزشمند و کم نظیر شاهنامه اثر جاودانه حکیم و فرزانه توس سرشار از آداب و آئین های کهن ایرانیان در قرون و اعصار گذشته بوده است. فردوسی دراین اثر حماسی و سترگ این رسوم دیرین را در میان داستانهای شور انگیز شاهنامه احیانموده و آن را به انسانهای بعد از خود و نسل های آینده تقدیم کرده است.

 

در این اثر بی نظیر به آداب و سنن زیادی اشاره گشته است که هر کدام از این آیین ها در خور تأمل و تدبّر می باشد. ما دراین مجال بر آنیم آیین ها و آداب و رسومی را که در داستان سیاوش از آن سخن به میان آمده ، مورد بازبینی و بررسی قرار دهیم و برای برخی از این آداب از سایر داستانهای شاهنامه نیز شواهدی ذکر گردیده است . در این مقاله به بحث در پیرامون پنج آیین مهم که نیاکان دیرین ما بدان پای بند بوده اند، می پردازیم و این آیین ها عبارتند از :

آیین تشخیص گنهکاران و خطاکاران .

آیین باده نوشی.

آیین سـوگــواری.

آیین شکار کردن.

آیین نامه نگاری.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آیین تشخیص گنهکاران وخطاکاران:

در روزگاران کهن و باستان،برای تشخیص عاصیان و مجرمان و برای شناختن نیکان و پاکان از گنهکاران و آلوده دامنان از شیوه ها ی متعدد و مختلفی بهره می برده اند و مشهورترین رسم و آیینی را که کاوس پادشاه بلند آوازه ایران،به دنبال نواخته شدن طبل رسوایی سیاوش آن شاهزاده نگون بخت از جانب سودابه ی فسونگر،به کار می بندد گذر از آتش تند و تیزی است که فرد خطاکار فقط می تواند درصورت بی گناهی و پاک بودن از حرارت سوزنده و شعله های کشنده و مهیب آن رهایی یابد.

گذشتگان بر این باورند که :« بر بی گناهان نیارد گزند ». اینک پادشاه بزرگ و بلند آوازه ی ایران،در مقابل ماجرای نفرت انگیز و چنـدش آوری قرار گرفته است که در صورت عـدم شناسایی مجـرم و مجازات آن لکه ی ننگی بر پیشانی عظمت خاندان و شکوه سلطنت وی خواهد نشست که تا ابد در برابر چشمان تیز بین مردمان جاودانه خواهد ماند. کاوس در اندیشه و نگران آن است که اگر از یک سو سودابه نیک نژاد،دختر شاه هاماوران که همسر و ندیم او گشته و از سوی دگر سیاوش آن جگر بند و شاهزاده نجیب،عاصی و خطا کار باشند،زدودن این لکه ی ننگین از دامان سلطنت و حکومتش بسیار دشوار خواهد بود. برای این که کاوس از این تشویش و دلهره عظیم آسوده شود با موبدان به رأیزنی و مشاوره پرداخته و چاره ی این کار پیش آمده را از ایشان جویا می گردد.

زهر درسخن چون بدین گونه گشت

بر آتش یکی را بباید گذشت

چنیــن اسـت سـوگنــد چـرخ بلنـــد

که بر بی گناهان نیارد گزنـد

مگـــر آتــش تیـــز پیـــدا کنــــد

گنـه کرده را زود رسوا کنـد

پادشاه ایران زمین با تکیه بر این رسم و آیین کهن که آفریدگار و خالق جهان بر بی گناهان آسیب و گزند نمی رساند، دو تن از نزدیک ترین کسان خود را به محاکمه ای تاریخی و آزمونی بزرگ فرا خواند.

به دستــور فـرمـودتا سـاربـــان

هیون آرد از دشت صد کاروان

هیـونان به هیـزم کشیـدن شـدنـد

همه شهر ایـران به دیدن شدند

به صد کاروان اشتر سرخ مـوی

همی هیـزم آورد پـرخـاشـجـوی

نهـادند بر دشـت هیــزم دو کــوه

جهـانی نظــاره شـده همگـروه

سیاوش آن شاهزاده شرمگین و با وقار که در حضور پهلوان بلند آوازه و همیشه پیروز ایران رستم دستان ، آداب جنگ و نبرد و شیوه های به خاک افکندن دشمنان و رقیبان را آموخته و عقد پاکدامنی و شرم و حیا از گردن آویخته برای اثبات عصمت و بی گناهی خود و برای رهایی از تهمت شوم و پلیدی که سودابه هوسباز به آن دامن عفتش آلوده،مهیّای گذر از آتش می شود و سیاوش با اطمینان از بی گناهی خودش،خود تسلّی بخش خاطر محزون پدر گردیده که اگر کوهی از آتش باشد،گذر از آن برایش ساده و سهل است و با دلی در آن گل های امید در آمده و با لبانی که در آن شکوفه نشاط روییده،به استقبال آتش میشتابد . لباس سپید را که نشانگر پاکی و بی آلایشی اوست بر تن نموده و بر سمند تیزپای سیاهی که بیانگر بخت نگون و سیاه اوست سوار گشته و در مقابل چشمان شرمگین و نگاه اندوه بار پدر به وی اطمینان می بخشد که:

اگــر کـــوه آتـش بـود بسپـرم

از این تنگ خوار است اگر بگذرم

سری پر ز شرم و بهایی مراست

اگر بی گنــاهم ،رهــایی مراست

ور ایدون که زین کار هستم گناه

جهـــان آفــرینــم نـــدارد نگـاه

سیاوش با شتاب بر کوهی از آتش خشمگین تاخته و در میان شعله های سوزان و مهیب آن گم می شود و فریاد اندوه و فغان مردم و نظاره گران در آن دشت پیچیده و ابـرهای ماتـم و حـرمان بر آن پهنـه سایـه می افکند. لحظات بسیار کشنده و جانکاهی فرا رسیده که در آن پهن دشت مخوف آزمون ، همگان از مهتران گرفته تا کهتران در اعماق حزن و غم افتاده و اشک اندوه و ماتم به دامن می افشانند:

زهـر سـو زبانه همـی برکشید

کسی خود و اسب سیاوش ندید

یکی دشت با دیـدگان پر زخون

که تا او کی آیـد زآتـش بـرون

چو او را بدیدند بر خـاست غـو

که آمـد ز آتـش بـرون شـاه نـو

لحظاتی بعد هلهله ی شادمانی و فریاد سرور مردم و نظاره گران در آسمان پیچید اشکهای اندوه و ماتم در گونه و رخسار مردمان به اشکهای شادمانی و سرور گره خورد ناگاهاز آن سوی آتش آن شاهزاده نجیب از آزمونی وحشتناک و دشوار سر بلند و پیروز بیرون آمده و به سوی پدر خرامید پادشاه بزرگ و سواران لشکر به احترام عصمت و بی گناهی او از اسبها پیاده گشته و به شکرانه سلامتی او درهم و دینار پیش پایش نثار نمودند.

کاوس روی به آن فرزند شریف و نجیب نهاده و گرم به آغوش کشیده و از کردارهای زشت و ناپسند خود پوزش می طلبد و درمیان انبوه جمعیت شادمان تنها سودابه فتنه انگیز است که فسونگری های او به اثبات رسیده است و با حسرت و اندوه و ناکام از نیت شوم و پلید خود چنگ درصورت انداخته و می کنان و مویه کنان اشک ندامت بر خاک تیره می ریزد .آری:

چوبخشایش پاک یزدان بود

دم آتش و آب یکسان بود

درمیان داستان های شاهنامه به شیوه هاو آیین های مختلف دیگر در تمیز راستی از ناراستی و تشخیص گنهکار از غیر گنهکار و صدیق از غیر صدیق نیز اشاره گردیده است همچون گذراندن از آب رود خانه یا دریاوریختن مس گداخته بر سینه و فرو بردن پای در آب جوشان و ... به نظر می رسد که پیشینیان و گذشتگان ما در اجرای این آداب و رسوم کهن به ماجراهای و حوادث تاریخی که بر پیشوایان دین روی داده ، الهام گرفته اند نظیر گذشتن حضرت ابراهیم خلیل الله ازآتش نمرود و یا غرق شدن فرعون و سپاهش در آب نیل و نجات یافتن حضرت موسی و اصحابش .

داستان بی گناهی سیاوش در برابر سودابه نیز می تواند بر اساس داستان پاکی حضرت یوسف در مقابل وسوسه های زلیخا باشد. و به هر حال یکی از شیوه های تشخیص گنهکاران نیز عبور از آتش بود که اشاره شد. بدانگاه سوگند پر مایه شاه چنین بود آیین واین بود راه

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آیین باده نوشی :

گویی باده نوشی و میگساری در دربار سلاطیت و شاهان به مناسبت های مختلف از رسوم رایج و معمول بوده است. این بزم ها به بهانه های متعددی چون: گشودن گره از اندوه دل،در پذیرایی و استقبال ازبزرگان بویژه پادشاهان،در بازگشت پیروزمندانه از جنگ و نبرد،در آراستن و بسیج کردن سپاه برای نبرد،درمجالس جشن و زناشویی، در اتـّفاق آشنایی بین افراد و شخصیت های والا مقام و ... بر پا می گشت و در کنار بزم میگساری نیز رامشگران به رامش پرداخته و و مطربان و نوازندگان با نوای بربط و چنگ بزم شراب را با نشاط می نمودند.

 

به نظر می آید که باده نوشی در پیشگاه سلاطین و گردنکشان جزو آیین ها و برنامه های رسمی ایشان بوده و آداب و شرایط خاص و مراتب ویژه ای به هم داشته است. ابوالفضل بیهقی مورخ بسیار توانا و معروف دوره غزنوی که از نزدیک شاهد رفتار شاهان غزنوی بوده به صراحت در کتاب تاریخ بیهقی از مجالس و بزم می نوشی شاهان غزنوی و از افراط ایشان در این امر اشاره نموده و حتی از برگزای مسابقات باده پیمایی که در آن سلطان مسعود غزنوی گوی بسقت را از همگان می ربوده،سخن رانده است و خود بیهقی نیز در این مجالس با باده پیمایان هم پیاله می گشته و از بزم عیش و شرابی که طاهر دبیر بر وی آراسته،عقب نمی ماند.

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی فرزانه آگاه و شهیر توس و سراینده بی همتای اثر جاوید شاهنامه از این بساط میگساری و عیش شبانه به دور نمانده و در ایّامی که لشکر غم و اندوه بر دل آشفته و محزون وی می تازد به می و جام شراب پناه می برد و یار مهربان و صمیمی خویش را فرا خوانده و با طلب باده کهنسال دل به نوای گرم چنگ و رود می سپارد:

بدو گفتم ای بت نیم مرد خواب

یکی شمـع پیـش آر چون آفتـاب

بنه پیـشــم و بــزم را سـاز کـن

به چنگ آر چنگ و می آغاز کن

بیــاورد شمـع و بیـامـد به بــاغ

برافروخت رخشنده شمع و چراغ

می آورد و نـار و تـرنج و بهی

ز دوده یکـی جــام شـاهنشـهـی

مـرا گفـت بر خیـز و دل شاد دار

روان را ز درد و غــم آزاد دار

گهی می گسارید و گه چنگ ساخت

توگفتی که ماروت نیرنگ ساخت

دلـم بـر همـه کـــام پیـروز کـرد

که بر من شب تیره نـوروز کـرد

فردوسی شبی در خواب می بیند ساغری از شراب ناب و باده کهن در دست دارد در این هنگام دقیقی شاعر بر وی پدیدار گشته و می گوید:« می جز به آیین کاوس مخور».

چنان دید گوینده یک شب به خواب

که یک جـام داشتی چون گـلاب

دقیقــی ز جــایی پــدیــد آمــــدی

بر آن جـام می داستـانها زدی

بـه فـردوسـی آواز دادی که می

مخـور جـز به آیین کـاوس کـی

که شاهی زگیتی گـزیدی که بخت

بدو نـازد و لشکر و تاج و تخت

در داستان سیاوش نیز بساط ساغر و صهبا به مناسبت های خاص گسترده می شود و نخستین شراب در این داستان آن گاهی است که تهمتن غیرتمند به همراه سیاوش از زابلستان بر گشته و بر کاخ کاوس شاه وارد می شوند بزرگان ایران زمین همه با تقدیم نثار و پیشکش برای عرض تهنیت و شاد باش بر حضور کاوس شاه رفته و با دین فرّ و شوکت سیاوش انگشت تحیّر به دندان گرفته و کردگار جهان،آفرین خواندند. به دستور پادشاه کاخ و باغ و میادین و هر جای شهر به یمن قـدوم و خجستگی نزول فرزند جلیلش و به فرخنـدگی قدوم یل دلاور و همیشه فیروزش آراسته و بزم نشاط می نهاده و رامشگران به شور نوا پرداختند و این سور و بساط هفت روز دوام یافت.

به هـر جـای،جشنی بیـاراستنـد

می و رود و رامشگران خواستند

یکی سـور فــرمـود کانـدر جهــان

کسی پیش از او آن نکرد از مهان

به یک هفته زان گونه بودند شاد

به هفتــم در گنـــج هـا بر گشـــاد

فردوسی در این کتاب حماسی پرشور مدت و زمان آیین های باده نوشی سلاطین و حکمرانان و بزرگان و صاحب منصبان حکومت را سه روز و گاهی هفت روز و حتی دو هفت روز نیز ذکر نموده است که البته بحث در پیرامون انواع شراب و ساغر و رسم می خواری و... خود مجال و همّتی دیگر می طلبد. آن گاه که سودابه روی ماهتاب و درخشان و قامت موزون و دلربای سیاوش را می بیند دل بیقرارش سپندوار در مجمر سینه اش می جنبد و به هر طریقی که شده با ترفند و حیله پای سیاوش را به حرمسرا و شبستان شاه می گشاید و می خواهد در نهان کام از او برباید و کاوس نیز با خواست و تمنّای سودابه همراه بوده از سیاوش می طلبد که به شبستان اندر آید و در پس پرده پوشیدگان و دوشیزگان را بنگرد امّا سیاوش بینا دل و آگاه می گوید که :

مرا مــوبــدان سـاز با بخـردان

بــزرگـان و کــار آزمــوده ردان

دگـر نیـزه و گرز و تیر و کمـان

که چون پیچم اندرصف بدگمان

دگـر تخـت شـاهـان و آیین بـار

دگر بزم و رود و می و میگسار

چه آمـوزم انـدر شبسـتان شـاه

به دانـش زنـان کی نمـاینـد راه

سیاوش به اصرار سودابه و فرمان کاوس شاه پا بر شبستان نهاده و درمیان سرای سودابه را می بیند که تاج زرّین به سر نهاده و جعد مشکین از سرگشاده و شبستان چون بهشتی آراسته و به انتظار آمدنش بر تخت زمرّدین نشسته است.

همه جام بود از کـران تا کـران

پراز مشک و دینار و پر زعفران

مـی و رود و آواز رامـشگــران

همه بـر سـران افســران گــران

زمانی که سیاوش در مقابل تخت آراسته و مجلّل سودابه قرار می گیرد وی از تخت به زیر آمده و عشوه کنان سوی سیاوش خرامیده و او را تنگ در بر گرفته وچشم و رویش را غرق بوسه های آتشین و هوسباز خود می کند . روزها از پی هم می گذرد و سودابه آن نامادری پلید غرق در افکار شوم و شیطانی گشته و در آتش این عشق چندش آور می گدازد تا اینکه خواست زشت و نیت پلیدش را با او در میان می آورد امّا سیاوش که در مکتب رستم آیین های پهلوانی و رزم و ستیز و در کنار آن درس آبرو و شرم و حیا آموخته دل به گناه نیالوده و دست برخیانت نمی یازد و از این تمنّای وسوسه انگیز سودابه امتناع می ورزد و سودابه نیز چون مار خم خورده و رنجور که از درد عشق بر خود پیچیده و تمام راه های کامجویی از وی را آزموه سر انجام کوس رسوایی و طبل بد نامی او را بر بام می نوازد و با پیش آمدن این ماجرا کاوس غم و ضجرتی عظیم و دردناک در دل خود احساس می کند و اندوه جانکاه آن خاطر وی را می آزارد و عاقبت پس از رأی زدن با مؤبدان صلاح کار در آن می بیند که با « آتش » آن دو را بیازماید.

در آن وقت سوگند پر مایه شاه

چنین بود آیین و این بود راه

اینک دو مظنون خطاکار باید از میان شعله های سترگ و پرمهابت آتش بگذرند تا بدینگونه آتش تند و تیز گنه کرده زود پیدا نموده و کوس رسوایی وی را بنوازد و مجازات فرد خطاکار همان است که در کام آتش بسوزد و بر سزای عملش نائل آید. نخست سیاوش خود را مهیّا می کند تا با گذشتن از میان شعله های کشنده آتش عصمت و بی گناهیش را که سودابه بی سبب آن را آلوده، به ثبوت رساند و پادشاه ایران زمین نیز تا حدود زیادی به بی گناهی فرزندش اطمینان دارد،و سر انجام سیاوش با سرافرازی و بهروزی از میان کوهی از آتش گـذشته و پـاکی و بی گنـاهی خـود با شکـوه و اعجـاز شگفـت آور به اثبـات می رساند. کاوس به خاطر موفقیّت در این آزمون دشوار به میگساران و رامشگران و مطربان دستور بساط عیش وباده نوشی و رامشگری می دهد .

به ایـوان خـرامیـد و بنشست شاد

کـلاه کیــانی به سر بر نهــاد

می آورد و رامشگـران را بخوانـد

همه کام ها با سیاوش برانـد

سه روز اندر آن سور در می کشید

نبـد بـر در گنـج بنــد و کلیــد

سیاوش در همه جا در رزم و بزم همواره در کنار یل قدرتمند و شکست ناپذیر ایران زمین رستم پر آوازه حضور دارد در رزم و جنگ با وی همگام و در بزم و چنگ نیز همپیاله است.

همی بود یک چنـد با رود و مـی

به نـزدیک دستان فرخنده پی

گهـی با تهمتـن بُـدی می بـدسـت

گهی با زواره گـزیـدی نشست

بساط باده نوشی و می خواری با آیین های خاص دیرین و کهن در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی در اغلب داستان ها و رخ دادها گسترده است و این بساط چنان نیست که بر روند و جریان امور خلل آرد گویی باده نوشی رسم و آیین باشکوهی است که همگان ملزم به حفظ این سنّت معمول هستند.

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آیین سـوگــواری:

 

آیین سوگواری و ماتم در اغلب داستان های شاهنامه به ویژه در داستان سیاوش نمودی گسترده و چشمگیر دارد . آیین ها و شیوه ها و آداب سوگواری در ایران کهن از دیر باز به گونه های مختلف و متعدد برگزار می شده و با تغییرات و دگرگونی هایی در شکل و نحوه به پاداشتن آن به زمان کنونی ما رسیده است. در کنار فتح و نصرت جنگاوران و پادشاهان و دشمن سیتزان که نوید پیروزی و بهروزی بر همگان به ارمغان می آورد،گاه نیز در میان بزم های خونین رزم عدّه ای را هم جام تلخ سیه روزی و بدبختی نصیبشان گشته و دیدگانشان با خاک سرد و محنت فزای مرگ انباشته می شد و بدین گونه سایه های شوم سوگ و ماتم بر سر قوم و خویشان آن گذشته سایه افکنده و روزگار جامه سیه بختی بر اندام قوم و خویشان آن گذشته راست می نماید.

 

در جریان طبیعی حیات نیز هرگاه یکی از بزرگان و آزادگان،از کهتران گرفته تا مهتران،غبار ممات بر چهر گلفام ایشان نشیند،دیگران رخت عزا و ماتم بر قامت محزون و غمبار خویش کرده و با نوحه سرایی و اشک افشانی،اندوه و حرمان دل سوخته و داغدار خود را کاستی می بخشند.دراین مجال بر آنیم تا به شیوه ها و سنن پیشینیان در برپایی آیین و رسم سوگواری علی الخصوص در داستان سیاوش پرداخته و جنبه های مختلف این آیین دیرپا را به اختصار باز نماییم.

 

گذشتگان ارجمند ما در روزگاران قبل از حکومت ساسانیان به خاطر باور و اعتقادی بر شادمانی و سرور،آن را چهارمین آفرینش خداوند می پنداشتند و از آن رهگذر در اغلب آداب و رسوم خود به شادکامی و سرور روی آورده و حتی در جایگاه سوگواری افراد نیز به جای نالیدن و موییدن به ذکر نکات بر جسته حیات شخص مرده و حسنات قبل از مماتش پرداخته و درد سنگین جدایی و فراق عزیزان و مهتران خود التیام می بخشیدند. به نظر می رسد که مراسم سوگواری به سبک و طریق انسان های امروزی بعد از مرگ درد آلود و غریبانه سیاوش در دیار غربت،در کشور ما مرسوم گردیده و سالها این سوگواری به عنوان «سوگ سیاوش »بر گزار می شده و پس از آن نیز این رسم به آیین سوگواری ائمه و امامان شیعه مبدل گشته و از دوره حکومت صفویان آیین های عزاداری به شکل های بسیار گسترده و منسجم توسعه و دوام یافته است .

 

در مقابل واقعیت تلخ و اندوهبار مرگ که شرنگ نیستی بر کام آمال انسان می چکد،کس را یارای گریز و ستیز نیست.لاجرم همگان سر تسلیم بر آستان مخوفش فرود آورده و با حکم و اراده ی معبود ازلی که در لوح تقدیر،به قلم تقریر نوشته است،دامن ازخاک تیره بر چیده و بر دیار باقی می شتابند.

 

از دست دادن و فقدان یک عزیز و جگر بند به خصوص فوت و درگذشت بزرگان و نام آورانی که بر ملک دلها حکومت می کردند،بسی دردآور و دل گدازاست و تحمّل بار سنگین غم و پریشانی آن به مراتب دشوارتر می باشد. اغلب سوگواران و ماتم رسیدگان که به گرداب سهمگین این محنت جان گسل افتاده اند از فرط اندوه و کثرت حرمان خاک تیره بر سر افشانده و با چنگ رخسار خویش خسته و گریبان دریده و زلف خود آشفته و آتش به سرای و خانمان خویش می افکندند . آن چنانکه در کلام فرزانه توس آمده ، آتش افروختن و زین اسبان نگون ساختن و دُم اسبان را بریدن و کافور پراکندن و جامه ی عزا به تن نمودن از مصادیق بارز آیین سوگواری پیشینیان در ازمنه ی دیرین و در داستان های شاهنامه می باشد.

 

در این بخش به برخی از رسوم سوگواری که در میان مردمان آن روزگار رایج بوده و این رسوم که در اغلب داستان ها و افسانه های شاهنامه حضور و نمودی چشمگیر دارد، می پردازیم :

 

- پوشیدن رخت ماتم : از مطالعه احوال و تاریخ گذشتگان چنین بر می آید که در میان برخی از ملل و اقوام پوشیدن جامه سپید در وقت عزا معمول بوده است آنگاه که سیاوش می خواهد برای اثبات بی گناهی و پاک دامنی خویش مهیّای عبور از میان آتش سهمگین می شود به نشانه پاکی و عصمت و نیز به علامت سیر به پیشگاه مرگ جامه سفیدبرتن کرده و خود را به آغوش شعله های مهیب و جان گسل مرگ می سپارد .

 

سیـاوش بیـامد به پیـش پـدر

یکی خود زرّین نهاده به سر

هشیوار و با جامه های سپید

لبی پـر زخنـده دلی پـر امید

پراگنـده کـافـور بر خویشتـن

چنان چون بودرسم و سازکفن

 

در کتاب ارزشمند تاریخ بیهقی نیز آمده است که در هنگام مرگ خلیفه بغداد،سلطان مسعود و ندیمانش جامه های سپید بر تن نموده وسه روزماتم وی را نکو داشتند. پوشیدن جامه سفید اکنون نیز در میان ملل و اقوام و طوایف مختلف در جهان مرسوم است لیکن علی الرّسم پوشیدن جامه های سیاه که به ظاهر از اقوام عرب در میان مردمان قدیم ما راه یافته و به عنوان نماد تیره روزی و نگون بختی و خاکساری رواج بیشتری داشته است. در اثر سترگ و کم نظیر سخن سرای توس جامه هایی با لون تیره چون پیروزه ای، لاجوردی رخت سوگ و عزا ذکر گردیده اند که به شواهدی از آن اشاره می کنیم:

 

در هنگام کشته شدن سیامک به دست خروزان دیو:

همه جامه ها کرده فیروزه رنگ

دوچشم ابرخونین دورخ باد رنگ

 

خطاب به همآورد زال:

هر آن کس که با او بجوید نبرد

کنـد جـامـه مــادر بــر او لاژورد

 

هنگام آگاه شدن ایرانیان از مرگ سیاوش:

همـه جـامـه کـرده کبـود و سیاه

همه خـاک بـر سـربه جـای کلاه

و یا :

به کین سیـاوش سیه پوشـد آب

کنـد روز نفـرین بـر افـراسیـاب

 

- ایّـام سـوگــواری: آن چنان که امروز مرسوم است ایّام و روزهای سوگواری متفاوت بوده و در میان قبایل و فرق مختلف و نیز در داستان های شاهنامه این ایّام از سه روز گرفته تا هفت روز ، یک ماه ، چهل روز و یکسال ادامه داشته است. سوگواران و عزاداران بعد از اتمام ایّام سوگواری از ماتم عزا بیرون می آمده اند که امروزه نیز برای خارج کردن افراد معزّی از سوگ و ماتم رسوم خاصّی وجود دارد. در زمینه مدّت ایّام سوگواری شواهدی از شاهنامه ذکر می گردد.

 

پـراگنـده کـاوس بر تـاج خاک

همه جامه ی خسروی کرد چاک

به یک هفته با سوگ بود و دُژم

بـه هشتـم بـر آمـد ز شیپـــور دم

..........

همـه شهـر ایـران ماتم شدند

پـرازدرد نـزدیـک رستـــم شـدنـد

به یک هفته باسوگ و با آب چشم

به درگـاه بنشسـت با درد وخشم

...........

منوچهر یک هفته با درد بود

دو چشمش پرآب و رخش زرد بود

به هشتـم بیـامد منوچهر شاه

بـه سـر بـر نهـاد آن کیـانی کـلاه

 

همی بـود بـا سـوگ مــادر دژم

همی کـرد با جان شیـرین ستم

همی بود یک ماه با درد و داغ

نمی جست یک دم ز انده فراغ

.........

چو رنگین رخ تاجور تیـره شد

از آن درد بهــرام دل خیـره شد

چهـل روز بـُد سـوگـوار و نژند

پـر از گـرد و بیکـار تخـت بلنـد

..........

همه جامه ها کرده فیروزه رنگ

دو چشم ابرخونین ورخ باد رنگ

نشستنـد سـالـی چنیــن سوگــوار

پیـــام آمـــد از داور کـردگـار...

 

- روی خستن و جامه دریدن :پیداست که اندوه رسیدگان و ماتم زدگان از داغ فراق و غم سنگین عنان اختیار از کف داده و مویه کُنان و موی کَنان چنگ بر عذار انداخته و رخ گـُلگون را گـِلگون نموده و زلف می آشفته و گیسوان می بریدند و خاک تیره بر سر افشانده و گریبان دریده و زنـّار خونین به میان می بستند. برخی از این اعمال اندوه بار که در چنان مواقع و شرایطی از غمزدگان و مصیبت دیدگان بروز می کند، سخت جانسوز و دل گداز است و بعضی حتّی به خاطر دلبستگی شدید و میل و علاقه ی مفرط به درگذشته در اثر ناتوانی در تحمّل بار سنگین جدایی و فراق عزیزان ،خود نیز بدرود حیات می گویند نظیر جریره که در سوگ فرزندش فرود دژ را به آتش کشانده و خود را بر بالین فرزند هلاک می کند و نمونه هایی از این قبیل:

 

سیاوش ز درگاه اندر آمدچو دیـو

بر آورد بر چرخ گردون غریـو

به تن جامه خسروی کرد چاک

به سـر بر پراگنـد تاریک خاک

..........

همه شهر ایران کمر بسته اند

ز خون سیاوش جگـر خسته اند

نگون شد سر و تاج افراسیاب

همی کند موی و همی ریخت آب

خروشان به سر بر پراگند خاک

همه جامه ی خسروی کرد چاک

........

زخون سیاوش برآمد خـروش

جهانی ز گرسیـوز آمد به جـوش

همه بنـدگـان مـوی کنـدند باز

فرنگیـس مشکیــن کمنــــــد دراز

برید و میان را به گیسو ببست

به فنـدق گـُل ارغــوان را بخـست

سر مـاه رویـان گسسته کمند

خـراشیـده روی و بمـانـده نــژنــد

.........

تهی دید از آزادگان جشنـگـاه

به کیـوان بر آورده گـرد سیـاه

همی سوخت باغ و همی خست روی

همی ریخت اشک و همی کند موی

...........

چو آگـه شـد ازمرگ فـرزند شاه

ز تیمـار گیتـی بــرو شـد سیـاه

فـرود آمـد از تخـت ویلـه کُنــان

زنـان بر سـر و مـوی رخ کَنـان

.........

از آن دشـت بـردنـد تابوت اوی

سوی خیمه خویش بنهـاد روی

دریغ این غم وحسرت جان گسل

ز مــادر جگـر و ز پــدر داغ دل

همی ریخت خون و همی کند خاک

همه جامه ی خسروی کرد چاک

.........

ز لشکر بر آمد سراسر خروش

ز فـریـاد لشکـر بـدرّیـد گـــوش

همه خاک بر سر همی بـیختنـد

ز مژگان همی خون دل ریختند

..........

فـرنگیـس بشنید رخ را بخست

میان را به زنـّّار خونین ببست

پیــاده بیـامـد بـه نـزدیک شـاه

به خون رنگ داده و رخسارماه

 

- آتش به سر افکندن و زین اسبان نگون ساختن و یال و دم آن ها رابریدن و زنـّار خونین به کمر بستن نیز از جمله آیین های سوگواری است که به وفور در شاهنامه به چشم می خورد.

 

بریـده بـش و دم اسـب سیـاه

پشوتن همی برد پیش سپاه

بر او بر نهاده نگونسار زین

ز زین اندر آویخته گرز کین

.........

زدند آتش اندر سرای نشست

هزار اسب را دم بریدن پست

نهاده بر اسبان نگونسار زین

تو گفتی همی بر خروشد زمین

..........

به پرده سرای آتش اندر زدند

همه لشکرش خاک برسر زدند

منـوچهــر بنهــاد تــاج کیـــان

به زنـّـارخونیـن ببستـش میــان

..........

میان را به زنـّـار خونین ببست

فکند آتش اندر سرای نشست

گلستانش بر کند و سروان بسوخت

به یکبـارگی چشـم شـادی بدوخت

نهــاده سـر ایــرج انــدر کنــــار

سر خویشتن کرد سوی کردگار

 

- تابوت و جسد آراستن : دیگر از آداب سوگواری آن بوده که بر مردگان به ویژه اگر از شاهزادگان و بزرگان و یلان جنگجو باشد،تابوت زرّین ساخته و به طلا و جواهر می آراسته و پیکر در گذشته به پرنیان و دیبای گران می پیچیدند و نیز تابوت و جسد را معطّر ساخته و برای خاکسپاری دخمه ای بر وی می کندند و اگر مرده از جنگجویان و دلیران میدان رزم بود، سلیح و ابزار نبرد وی آراسته و به یادش ماتم به پا می داشتند.رستم بعد از مرگ جگر بندش چنان می کند.

 

بپـوشیـد بـازش بـه دیبـــای زرد

سر تنگ تابوت را سخت کرد

همی گفـت اگـر دخمـه زرّیـن کنم

ز مشک سیه گردش آگین کنم

چون من رفته باشم نمانه به جای

و گرنه مرا خود جز این نیست رأی

یکی دخمـه کـردش ز سُــمّ ستـور

جهانی ز زاری همی گشت کور

..........

قباد به برادرش:

اگر مـن روم زیـن جهـان فـراخ

برادر به جایست با برز و شاخ

یکـی دخمـه خســـروانـی کننــد

پس از رفتنـم مهــربـانـــی کنند

سرم را به کافور و مشک و گلاب

تنـم را بـدان جـای جاوید خواب

سپار ای برادر تو پـدرود باش

همیشه خـرد تـار و تو پود باش

...........

رستم در سوگ اسفندیار:

یکـی نغـز تـابـوت کــرد آهنیـن

بگسترد فرشی ز دیبای چیـن

ز دیبـای زر بفـت کـردش کفـن

خروشان براو نامـدار انجمـن

از آن پس بپوشید روشن برش

ز پیروزه بر سرنهاد افسرش

..........

اسکندر در مرگ دارا:

سکندر همه جامه ها کرد چاک

به تاج کیـان بـر پـراگنـد خاک

یکی دخمـه کـردش بر آییــن او

بـدان سـان کـه بُد فـرّه دین او

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آیین شکار کردن:

یکی از سرگرمی هایی که در نزد شاهان و شاهزادگان و جنگاوران موجب تجدید قوا و تمدید نشاط می گشته، پرداختن به نخجیر و شکار بوده است که کوه و بیابان و نخجیرگاه محل جولان و تاخت و تاز صیادان خون آشام شده و شیران و ببران درنده و گوران و غزالان رمنده و پرندگان خوش الحان هدف نیزه و تیر و کمان و کمند نخجیرگران شده و در خاک سیاه تیره بختی و نگون ساری مبتلا می غلتیدند. گویا در دربار حکومت شاهان و امیران ایران رسم و آیین بر آن بوده است که آنگاه خاطر عالی و خجسته سلطان اعظـم و بـزرگـان دربـار را غبـار محنـت و انـدوه مکــدّر می ساخـت، به نخجیـر و شکـار میپـرداختنـد و بـا ریختـن خـون رمنـدگـان و چـرنـدگـان بیچـاره گـرد رنج و پریشانی از دل می زدودند.

در روزگاران گذشته در بین مردمان پیشین، نخجیر و شکار آداب و قوائد ویژه ای داشته است . به عنوان نمونه غزالان خرد و آهوان بچه دار را به دام کمند خود گرفتار نکرده و در پی آزار آن بر نمی آمدند. نحوه صید کردن نیز در میان صیّادان متنوّع و متفاوت بوده و عده ای با به دام انداختن و به کمند بستن و بعضی نیز با پرتاب تیر و نیزه و برخی با یوزان و بازان و سگان به شکار و صید می پرداختند. قصد شکار شاهان و بزرگان همواره با حشمت و جاه فراوان همراه بوده و در رکاب همایونی امیران معظم، یلان جنگجوی و رزمجویان نامجوی و بسیاری دیگر از ندیمان و ملازمان نیز موکب سلطانی را همراهی می نمودند. پادشاهان و پهلوانان ایرانی اغلب به این کار تمایل داشته و با صید و شکار حیوانات و با گلاویز شدن با شیران درنده و کشتن آنها اعجاب و تحسین همگانی بر خود وا می داشتند. نخجیر کردن رستم، سیاوش ، بهرام گور، بیژن، توس ، گیو، گودرز ، گشتاسب ، زواره و ... در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، ارزش و اهمیّت و نیز میزان توجه گذشتگان را به این امر روشن می سازد.

سیاوش قهرمان بد فرجام شاهنامه که به قصد شکار با سپاه خود به صحرا تاخته است، با دیدن گوری چون باد از میان سپاه دمیده و با گذر از فراز و نشیب بیابان با ضربت شمشیری مرگ آور، گور را به دو نیم افکنده، چنان که دو نیمه را جزئی فزونتر یا فروتر از دیگری نگشت.

سیاوش به دشت اندرون گـور دید

چو بـاد از میان سپـه بر دمید

سبک شد عنان و گران شر رکیب

همی تاخت اندر فراز و نشیب

یکی را به شمشیـر زد به دو نیـم

دو دستش ترازو و بد گور سیم

به یک جـو ز دیگر گـرانتـر نبـود

نظـاره شـد آن لشکر شاه زود

سیـاوش همیـدون بـه نخجیـر بــور

همی تاخت و افکند در دشت گور

به غار و به کوه و به هامون بتاخت

به شمشیر و تیر و به نیزه بیاخت

در آغاز داستان سیاوش، سخن از شکار توس و گیو و گودرز است که به همراه خود بازی را نیز به نخجیر برده اند.

چنین گفت مؤبد که یک روز توس

بدانگه که برخاست بانگ خروس

خود و گیو و گودرز و چندی سوار

بــرفتنـــد شــاد از در شهـــریـــار

به نخجیـر گـوران به دشـت غـوی

ابا بـاز و یـوزان نخجیـر جـوی

فـــراوان گــرفتنــــد و انـداختنـــــد

علـوفـه چهـل روزه را ساختنــد

و روزی رستم یل پرتوان و نام آور ایران زمین برای نخجیر به نخجیر گاهی در مرز تورانیان می رود و در میان بیشه زار، گوری از بین گوران انداخته و در آتش سوزان بریانش نموده و به دندان حرص و چنگ اشتیاق هفت اقلیم گور از هم دریده و پس آنگه در خـواب و استـراحت به روی خـویـش می گشــاید و چون سـر از بالیـن شیـرین خواب فراز می نماید اثری از رخش پر خروش نمی یابد و در جستجوی رخش بی نظیر سر از دیار سمنگان برآورده و اسب خود از ایشان می طلبد.

داستان شکار بهرام و انداختن شیران و صید گوران بر یاد و خاطر همگان جاریست. روزی بهرام کنیزکی را که اشتیاق و دلبستگی بی حد بدو داشت ،همراه خود به شکار گاه برده و در آن شگار گاه مرالان و آهوان فراوان می بینند که ناگاه دو گوزن مادینه و نرینه از مقابل ایشان به تگ می گذرند و کنیزک خوب چهر از بهرام می خواهد که به تیر شاخ از گوزن نر زدوده و شاخی دگر بر سر گوزن ماده نهد و بهرام به چابکی به تیر سهمگین شاخ از گوزن نر گرفته و به تیری دگر شاخی آهنین بر سر گوزن ماده بر آورد :

به پیش اندر آمدش آهـو دو جفت

جـوانمـــرد خنــدان به آزاده گفت

که ای ماه من چون کمان ر ابه زه

بـرآرم بـه شسـت انـدر آرم گـره

کدام آهـو افکنـده خـواهـی به تیـر

که مـاده جـوانسـت و همتـاش پیر

بـدو گفـت آزاده کـــای شیـر مـرد

به آهــو نجـوینــد مـــردان نبــرد

تو آن مـاده را نـرّه گـردان به تیر

شــود مــاده از تیـر تو نـرّه پیــر

از آن پس هیـون را بـرانگیـز تیز

چـو آهــو ز چنـگ تـو گیـرد گریز

کمان مهـره انداز تا گوش خویش

نهد همچنان خواربردوش خویش

کمـان را بـه زه کـرد بهــرام گــور

بر انگیخـت از دشـت آرام شــور

دوپ یکان به ترکش یکی تیر داشت

به دشت اندرون بهرنخجیر داشت

هم آنگه چو آهـو شد انـدر گـریـز

سپهبــد سـروهـای آن نـــرّه تیـز

به تیـر دو پیکـان ز سر بر گرفت

کنیـزک بـدو مـانـد انــدر شگفــت

هم اندر زمان نرّه چون ماده گشت

سرش زان سروی سیه ساده گشت

همـان در سـروگـــاه مــاده دو تیـر

بـزد همچنـان مــرد نخجیــر گیــر

دو پیکان به جای سرو در سـرش

به خون انـدرون لعـل گشته برش

هیـون را سوی جفـت دیگـر بتاخت

به خمّ کمان مهره در مهره ساخت

به گـوش یکـی آهــــو انــدر فگنـد

پسنــد آمــد و بــود جــــای پسنــد

بخـاریــد گــوش آهـــو انـدر زمـان

به تیـــر انـــدر آورد جـادو کمـان

سر و گوش و پایش به پیکان بدوخت

بـدان آهـو آزاده را دل بســـوخت

آری ! بدینگونه شکارچیان جان شِکر به همراه رامشگران و خنیاگران و مه رویان و پری چهرگان عزم شکار نموده و غبار غم و اندوه از دل زدوده و کام دل از روزگار غدّار و گیتی مکّار و بد کُنشت می ستاندند. ناگفته نماند که برخی شاهان و بزرگان که میل شکار می کردند،دیگران تمهید شکار فراهم آورده و شاهان فقط عزم نواخت تیر یا پرتاب نیزه می نمودند و آنگـاه همـراهـان نیـز از روی تــزوّر لب به تحسیـن و آفرین وی گشوده و از صله و پاداش آنان بهره مند می گشتند. و در مقابل برخی از شاهان و شاهزادگان نیز به حقیقت شجـاع و جسـور بـوده و در دلیـری و جسـارت و حتـی در شکــار گـوی سبقـت از دیگران می ربودند.

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آیین نامه نگاری:

نامه نگاری در گذشته به عنوان یکی از ابزارها و امکانات ارتباطی بین تلقّی شده و در شاهنامه نیز ارسال نامه در بین افراد به ویژه در میان بزرگان و رجال حکومتی و دولتی و دربین حکمرانان ممالک و سلاطین مرسوم بوده است. اصول نامه نگاری و کیفیّت نگارش مطالب و چگونگی صدر و ذیل آن و نحوه ارسال آن با بریدان و پیکان آداب و شرایط خاصی داشته است. سبک نگارش و نحوه تنظیم آن نسبت مقام و موقعیّت گیرنده متفاوت و مختلف بوده و به یقین جمله ها و عبارات مورد استفاده در متن نامه مطابق و هم تراز با شخصیّت گیرندگان نامه ها آراسته و آنگاه به سوی دیار مقصود شده رهسپار می نمودند. ارسال نامه نیز در ازمنه قدیم و حتی در روزگاران نه چندان دور از زمان ما به وسیله پیک های مخصوص « برید » که نامه را با استفاده از اسب های چاپار و تیزگام با پیمودن منازل فراوان سر انجام به مقصد می رساندند و درقبال انجام این مسؤلیّت سنگین و دشوار از اجر و پاداش مادی و معنوی صاحبان نامه نیز بر خوردار می گشتند.

در دیوان حکومتی شاهان بخشی جداگانه به نام دبیرخانه یا بخش رسالات بوده که افراد سرشناس و معتبر که در عرصه ی فصاحت و بلاغت و فن کتابت یکه تاز میدان قلم و اقلیم سخن هستند به اموراتی نظیر نوشتن احکام دولتیان و تنظیم نامه های درباری و نیز بررسی نامه های رسیده از دیگر سلاطین و حکمرانان می پرداختند.

موضوع نامه و مکتوبی که در بین سلاطین و حکمرانان به هم دیگر نوشته و ارسال می شود با نامه عادی و عامیانه ای که در بین مردمان نوشته می شود تفاوت فاحش و چشمگیری دارد . دبیران مجرّب و کار آزموده ای که در دیوان شاهان بدین کار گماشته شده اند، ملزم به رعایت اصول مکاتبت و متعهد به کتمان اسرار و مطالب آن نامه ها بوده اند. دبیران دیوان درباره یک موضوع خاص که اغلب با اراده و خواست امیران و پادشاهان بوده ابتدا به طریق مسوّده آن را نوشته و سپس به وجه احسن بیاض کرده و زواید و زوایای آن پرداخته و برای توقیع و تأیید به حضور شاهان دربار عرضه می نمودند و سرانجام با مهر و خاتم مخصوص شاهان مهمور گشته و به وسیله چابک سواران باد پای به ممالک و ولایات دیگر روانه می گشت. همچنان که در اغلب افسانه ها و داستان ها آمده، گاهی برای ارسال نامه از پرندگانی چون کبوتر نیز بهره می جسته اند و با بستن پیام یا نوشته بر پای یا بال کبوتر وی روانه دیار مقصود می کردند.

علاوه بر نحوه نگارش و رعایت قوائد و اصول نامه نگاری، اسباب و آلات و لوازم نامه نگاری هم مورد توجه مردمان آن روزگار بوده و نسبت به انتخاب قلم و قلمدان و جوهر و کاغذ نامه و... توجه و دقت بیشتری از خود نشان داده و معمولاً نامه را بر پوست های چرمین و روی پرنیان و ابریشم سفید و با استفاده از مشک و عنبر می نوشتند.

به نظر می رسد که در دوران گذشته آیین نامه نگاری بیشتر در سطح دیوانیان و حکومتیان مرسوم بوده و مردمان عادی کمتر می توانسته اند به قصد اطلاع از اوضاع روزگار و احوال همدیگر به معنی امروزی از آن بهره مند شوند.

ابوالفضل بیهقی در کنار استادش بونصر مشکان که عمری در خدمت سلاطین غزنوی به کتابت و دبیری پرداخته، در تاریخ ماندگار خود به بیش از بیست نوع نامه و مکاتبه که در آن روزگار معمول بوده سخن به میان آورده است همچون : عریضه ، منشور ، ملطفه ، نامه معمّا ، مواضعه ، پیمان نامه ، سوگند نامه ، فتح نامه ، مشافهه ، رقعه ، گشاد نامه ، تذکره ، قصّه ، نامه توقیعی ، نامه خصوصی و ... که هر کدام در جایگاه خاص خود به کار می رفته است. برای آشنایی با انواع نامه های و شیوه های مکاتبات در گذشته این کتاب از منابع معتبر و گران سنگ تاریخ گذشته ایران می باشد که مطالعه این کتاب بسیار نفیس و ارزشمند به علاقمندان توصیه می شود.

بریدان که وظیفه رساندن نامه ها را بر دوش داشته اند گاه در طی منازل و بین راه با خطراتی متعددی مواجه شده و در برخی مواقع به وسیله رهزنان و یا جاسوسان و گماشتگان افراد خاص مورد کاوش قرار گرفته و بر اسرار نهان مکتوب نیز دست می یافتند و اغلب برای رهایی از این معظل نامه را به رمز و ایما می نوشتند تا در صورت دست یافتن راهزنان بر آن از مطالب و مندرجات نامه بویی نبرند. اگرقاصد نامه حامل پیام خوب و مسرّت بخش بود گیرنده آن را بر سر و صورت و چشم خود مالیده و برسر می نهاد و آنگاه با دادن هدایا وصله های قیمتی برید را به سوی مرز و دیار خود روانه می ساختند. در دربار شاهان دادن هدایا و صله و پوشاندن خلعت مرسوم و معمول بوده است .

در کتاب جاوید و کم نظیر شاهنـامه که بزرگترین اثر حماسی شناخته شده در جهـان می باشد ، نامه های متعددی بین بزرگان ردّ و بدل می شود همچون نامه زال به پـدرش سام، نامه کیقباد به رستم، نامه سیاوش به کوس پادشاه ایران، نامه کیخسرو به فریبرز و توس، نامه جریره به سیاوش، نامه فریدون به سلم وتور، نامه گیو به کاوس و .... آنچه در نگارش این نامه های قابل توجه است آغاز نامه هاست که به نام یاد و خالق بی مثال شروع گشته و سپس عرض ارادت و مودّت به پیشگاه سلطان و حاکم عصر به میان آمده و به دنبال آن به ذکر مقصود و هدف نهایی می پرداختند و رعایت این سبک و روال در نامه نگاری ها جزء آداب و آیین های کهن گذشتگان ما بوده است.

 

به بخشی از نامه هایی که در کتاب شاهنامه و به ویژه نامه هایی که در داستان سیاوش سخن از آن به میان آمده ، اشاره می کنیم:

از نامه سیاوش به کاوس پادشاه ایران زمین :

سیـاوش در بلــخ شـــد با سپــاه

یکی نامه فرمود نزدیـک شـاه

نوشتن به مشک و گلاب و عبیر

چنان چون سزاوار بد بر حریر

از نامه جریره به سیاوش ، آنگاه که می خواهد وی را از به دنیا آمدن فرزندش با خبر کند:

به زودی مرا با سواری دگر

بگفت اینک شو شاه را مژده بر

همــان مـادر کودک ارجمنـد

جـــریــــره ســر بـانــوان بلنـــد

بفـرمـود یکسـر بفرمان بران

زدن دسـت آن خرد بر زعفران

نهـادند بر پشت این نامـه بر

که پیش سیاوش خود کامه بر

بخشی از آغاز نامه زال بر پدر خود سام :

یکی نامه فـرمـود نزدیـک سام

سراسر نویـد و درود و خرام

ز خـط نخسـت آفـریـن گستـرید

بـدان دادگـر کـو جهان آفـریـد

ازویسـت شـادی ازویسـت نور

خـداونـد کیوان و ناهید و هـور

خداوند هست و خداوند نیسـت

همه بندگانیـم و ایـزد یکیسـت

از او بـاد بـر سـام نیـــرم درود

خداوند کوپال و شمشیر و خود

یکی کـار پیـش آمـدم دل شکـن

که نتوان ستودنش بر انجمـن

پدر گر دلیر است و نر اژدهاست

اگر بشنـود راز بـنـده رواست

من از دخت مهراب گریان شدم

چـو بـر آتـش تیـز بریـان شدم

ستاره شـب تیره یـار مـن است

من آنم که دریا کنار من است ...

 

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...