danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۸۹ مرد جوانی به نزد ذوالنون مصری آمد و شروع كرد به بدگویی از صوفیان. ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت : این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟! مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولی هیچ كس حاضر نشد بیشتر از یك سكه نقره برای آن بپردازد... مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او تعریف كرد. ذوالنون در جواب به مرد گفت: حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است ؟! در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سكه طلا می خریدند!!! مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهرفروشان مطلع ساخت. پس ذوالنون به او گفت: دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است. قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری. 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده