pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ هنوز تو حال و هوای تاپیک بغلی بابایی بودم که یاد عزیزترین خاطره ام افتادم یادش به خیر معلممون از در که می اومد تو می رفت پای تخته درست قسمت بالا سمت راست تخته می نوشت "به نام خدا" و بعد شروع می کرد به درس دادنش... اون به نام خدا رو اون تخته سیاه همیشه تو ذهن من موند و هنوز عکسی رو که از اون به نام خدا از زبون یه آدمی که هیچ وقت قیافه آدمای "باخدا" رو نداشت تا آخر عمر با من می مونه نمی دونم شاید ایده تکراری باشه اما دلم خواست از شما بخوام و بپرسم اگه یه تخته سیاه داشتین و می خواستین یه ردی از خودتون با گچ سفید رو تن سیاه تخته سیاه بذارین که بعدنا وقتی دوستامون اون رد رو رو تن تخته سیاه می بینن یاد ما بیفتن چی می نویسین؟؟ فرض کنیم این به تخته سیاهه هر کی دوست داشت یه رد از خودش برای من و همه دوستاش اینجا بذاره رو تن این تخته... به یادی از این شعر که نام من و تو هم روتن این تخته سیاه حک شده باشه یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟ یار دبستانی من ، با من و همراه منی چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه ترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما این شما این گچ اینم تخته سیاه 31 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ نشانی « خانه ی دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: « نرسیده به درخت ، کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه ی پر های صداقت آبی است. می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر به در می آرد. پس به سمت گل تنهایی می پیچی، دو قدم مانده گل، پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد. در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی: کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بر دارد از لانه ی نور و از او می پرسی خانه ی دوست کجاست؟»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»» نواندیشان 16 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ فرض کنیم این به تخته سیاهه هر کی دوست داشت یه رد از خودش برای من و همه دوستاش اینجا بذاره رو تن این تخته... خط نوشتم تا بماند یادگار من نمانم،خط بماند ماندگار......... فقط امیدوارم کسی پاکش نکنه،هیچوقت. 21 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ [/right] خط نوشتم تا بماند یادگار من نمانم،خط بماند ماندگار......... فقط امیدوارم کسی پاکش نکنه،هیچوقت. خط یادگار را نتواند پاک کردن روزگار:icon_gol: 15 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ دنیا رو شاد و آزاد و آروم میخوام و یکی دیگه اینکه فقط میخوام زندگی کنم مثل یه انسان 16 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ «زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست، هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه رود، صحنه پيوسته بجاست، خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد». 18 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ گاهی لازم است از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه؟ گاهی لازم است از مسجد، کلیسا، خدا بیرون بیایی و ببینی هنوز اعتقادی داری یا نه؟ گاهی لازم است از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟ گاهی لازم است در تربیت کودکی سهیم باشی، ببینی به آینده انسان امیدواری یا نه؟ گاهی لازم است درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟ گاهی لازم است تمام حقوقت را بدهی به یک بدبخت ببینی میمیری یا نه؟ گاهی لازم است سکوت کنی و ببینی که آیا حرف نزدنت می تواند برایت سود آور باشد یا نه؟ گاهی لازم است که تصمیات را تو نگیری و بگذاری و ببینی که آیا دیگران هم می توانند برای آینده شان تصمیم بگیرند یا نه؟ گاهی لازم است پای کامپیوترت نباشی، تلویزیون و گوگل و ایمیل و فلان را بیخیال شی، با خانواده ات گپ بزنی، یا پای درد دل رفیقت بنشینی ببینی زندگیت فقط همین آهنپاره برقی است یا نه؟ گاهی لازم است، آدم باشی ببینی میشود یا نه؟ . . . . واین که طوری زندگی کن که فردا پشیمون نشی که چرا مهربون نبودی . . . . و یکی از مهم ترین اصل های زندگی که شدیدا بهش اعتقاد دارم: اگر به هرکس هم دروغ گفتی، به خودت هیچ گاه دروغ نگو، هیچ گاه که در غیر این صورت تمام زندگیت را باختی. 17 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ من همیشه جای خالی پیدا کنم کاغد، تخته، دیوار اینو مینویسم . اندکی صبر سحر نزدیک است . اینم بعدشه : چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم ، خانه اش ویران باد 17 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ جوانی هستم برخلاف مصلحت نظام چه کنم ؟ اما جدای از شوخی اگه همچین چیزی بود مینوشتم کاش فراموش نمیکردیم که هر قدیسی یک گذشته و هر گناهکاری یک آینده دارد 20 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۹ کلاسا رفته بالا فقط رو وایت برد می نویسین ؟ یا گچ این تخته نمی نویسه؟؟ 11 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۹ چطور می شود بی آنکه زمزمه را فرا گرفته باشی فریاد زدن را از بر بدانی؟ بی آنکه زند گی کردن را تجربه کرده باشی مرگ را با چشمان باز بلد باشی؟ بی آنکه شادی را روخوانی کرده باشی اندوه را بر دیوارها رونویسی کنی؟ … چگونه می شود شادابی آدم ها را در کنج پستوها و پشت دیوارها و عمق تاریکی ها پنهان کرد؟ چگونه می شود نسل و نسل هایی را کوررنگ کرد تا جز سیاه و سرمه ای و قهوه ای رنگی نبیند و نشناسند؟ چگونه می شود یاد داد که پنهان کردن و وانمود کردن و انکار کردن شرط بقاست؟ 14 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۹ سبز سبزم ریشه دارم من درختی استوارم سبز سبزم ریشه دارم در زمستان هم بهارم شور و عشق و شادیم را از خدایم هدیه دارم هرچه هستم، هرکه باشم چشمهام، پاکم، زلالم :icon_gol: 14 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۹ تو دوره دبيرستان درس كامپيوتر يه دبير داشتيم كه خيلي باهامون رفيق بود.با همه بچه هاي كلاس جور بود....من قدم بلند بود و معمولا" آخراي كلاس مي نشستم...اما هميشه براي پاك كردن تخته منو صدا ميكرد...تو بيسيك هم دستور CLS براي پاك كردنه...به خاطر همين بچه ها بهم ميگفتن CLS.چون پاك كن كلاس بودم...الان البته شما بنويسين ايشالا كه هيچ پاك كني نميتونه نوشته هاتونو پاك كنه....اينجا همه ما ماندگاريم. همتونو دوست دارم خيلي زياد...باز احساساتم گل كرد. بازم ميام.مثل اينكه تا شما اين آخر سالي اشك منو در نيارين ول كن معامله نيستين 12 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۹ خوب ها....................بد ها میلاد ***................اسی پری 11 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۹ هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق.........ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما 8 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۹ زندگی کردیم و ساختیم در این ایران ویران زندگی کردیمو ساختیم با همه بکس نواندیشان ما میرویم و میسازند، بچهامون ایرانی آباد ما میرویم و میسازند،کاربرانی تازه اینجا را آزاد.......................... 13 لینک به دیدگاه
barane eshgh 228 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۹ اگر همه آرزوها برآورده می شد ، هیچ آرزوئی برآورده نمی شد 4 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۸۹ زندگی را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف... زندگی یعنی جنگ ، تو بجنگ ، زندگی یعنی عشق ، تو بدان عشق بورز... 9 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۹ من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین رایگان میبخشد نارون شاخه خود را به کلاغ 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده