رفتن به مطلب

گیج ترین آدم های روزگار


ارسال های توصیه شده

1283062116_19427_c68072718f.jpg

 

شخصیت های بیکار گیج کننده ترین آدم هایی هستند که ممکن است به آنها برخورد کنیم. آنها به راحتی با دیگران رابطه برقرار می کنند. در ابتدا خیلی راحت با آنها رابطه برقرار می کنید. ولی اگر با یکی از آنها صمیمی شوید و ازدواج کنید، روز به روز آزرده تر می شوید. زن ها نیز می توانند چنین شخصیتی داشته باشند ولی کمتر به چشم می آیند چون کار نکردن زن و حمایت از او در جامعه ما هنوز قابل قبول نیست.

 

آدم بیکار برخلاف شخصیت ضداجتماعی که ماهیت خودش را زود نشان می دهد، آرام آرام دستش را رو می کند. شما ممکن است بی آنکه خودتان متوجه باشید، عمیقا با او درگیر شوید. در ضمن شخصیت بیکار به صورت مستقیم شما را عذاب نمی دهد؛ او با کارهای که نمی کند بیش از کارهایی که می کند، ناراحت تان می کند. امازندگی چند ساله شما با شخصیت بیکار، بیش از ماجراجویی های یک ساله یا کوتاه تر شما با شخصیت ضد اجتماعی (البته اگر زنده بمانید) عذاب آور است. به این دلیل نام این شخصیت ها را بیکار گذاشته ام که کار نمی کنند. چنین شخصیتی اگر چه معمولا مواد مخدر مصرف نمی کند ولی برای زنده ماندن به حامیانی چون زن، بستگان و دوستانش احتیاج دارد.

 

شخصیت بیکار ظاهرا کار دارد و ممکن است مدتی هم کار کند خصوصا در دوران جوانی، ولی هیچ کاری را بیش از چند سال ادامه نمی دهد. او معمولا اخراج می شود. گاهی اوقات نیز خودش کارش را ول کند. معمولا بعد از چهل وچند سالگی دنبال کار ثابت نمی رود. او برای مراقبت از خودش محتاج دیگران است.

 

به نظر من آدم بیکار در مقایسه با شخصیت ضد اجتماعی نیاز کمی به بقا دارد و مثل ضداجتماعی ها نیاز به قدرت در او بالاست. ولی سخت کوشی برای زنده ماندن را ندارد. در نتیجه به ندرت می تواند نیاز خود را به قدرت ارضا کند. نیاز کم به بقا و زنده ماندن، انگیزه چندانی برای شخصیت بیکار باقی نمی گذارد تا کارهایش را خودش انجام بدهد، چه رسد به اینکه برای دیگران یا حتی کارفرمایش که به او پول می دهد کار کند. نیاز شدید او به قدرت، خود پنداره اش را چنان متورم می کند که انجام هر کاری را دون شأن خود می داند. ولی رابطه این دو نیاز یعنی قدرت زیاد و انگیزه کم برای رسیدن به آن، بخش بسیار مهم نیم رخ نیازهای چنین شخصیتی است. او حرف می زند و رویاهای بزرگی دارد ولی عملش کم است.

نیاز شخص بیکار به آزادی هم درحد متوسط یا کمی بیش از متوسط است. او دائم به این در و آن در می زند ولی به نظر من این کار را بیشتر برای آزادی انجام می دهد نه برای اینکه کاری بکند. او سرگردانی، آشنا شدن با غریبه ها و صحبت کردن درباره خودش را دوست دارد. شخصیت بیکار با شما حرف نمی زند، برای شما حرف می زند. علاقه ای هم به حرف های شما ندارد. او جز خودش به هیچ کس علاقه ندارد. خودش هم متوجه نیست که چطور آدمی است خصوصا متوجه نیست که کار نمی کند.

 

بیکار عشق را می پذیرد، چیزی که شخصیت ضداجتماعی با آن غریبه است. او دوست دارد معشوق و حتی مهمتر از آن، محبوب باشد. بیکار، برخلاف شخصیت ضد اجتماعی، مشکلی در رابطه با برقرار کردن و ادامه دادن روابط ندارد به شرط آنکه رابطه به ادامه دادن کارش مشروط نشود. وقتی از او خواسته می شود کارهایی را انجام دهد که معمولا در یک رابطه صمیمی مثل رابطه زناشویی انجام می شود، وظیفه اش را انجام نمی دهد.

اگر با چنین آدمی ازدواج کنید در واقع با کودکی رشد نیافته ازدواج کرده اید. تا وقتی به او عشق می ورزید و با او دوست هستید، خشنود است و خیلی قدردانی می کند ولی با این قدردانی، شما را گول می زند. پدر و مادرش هم فکر می کنند فرزندشان می تواند جواب عشق و دوستی دیگران را بدهد درحالی که نمی تواند چون اصولا اهل جواب دادن نیست. اما شخصیت بیکار نیاز شدیدی به تفریح به معنای کودکانه اش دارد.

او تحصیل را دوست دارد و دوستان دوران تحصیل زیادی دور خودش جمع می کند. گاهی درسش را تمام می کند ولی معمولا ترک تحصیل می کند. او تا انتهای تحصیل می رود و بعد آن را ول می کند. او می ترسد تحصیلش تمام شود و مجبور شود سرکار برود.

وقتی هم شاغل می شود، هیچ کاری نمی کند. او طوری رفتار می کند که گویی نمی داند باید چه کار کند یا چه انتظاری از او دارند. شخصیت بیکار تماس کمی با واقعیات دنیا دارد؛ او با واقعیت خودش زندگی می کند. شخصیت بیکار، عادی به نظر می رسد و تا وقتی کسی از او انتظاری ندارد می تواند مثل یک آدم عادی رفتار کند گرچه عادی نیست. اگر با چنین آدمی ازدواج کنید تا وقتی از او حمایت کنید و هر کاری برای او بکنید و از او چیزی نخواهید، زندگی خوبی خواهید داشت. ولی اگر از او بخواهید ذره ای از وظایف خودش را انجام بدهد این کار را نمی کند و در صورت ادامه پیدا کردن اصرارتان ممکن است آدم پدرسوخته و سوء استفاده گری شود. وقتی هم کاری می کند، آن کار را بیشتر به خاطر خودش انجام می دهد نه به خاطر دیگران.

به طور کلی اگر آدم بیکار به واسطه نفوذ خانواده اش وارد مشاغل رده بالا شود، مثل آدم های فلج یک جا می نشیند و دستورات بی معنایی می دهد که کسی آنها را جدی نمی گیرد. چنین آدمی در گذشته و در این خیال زندگی می کند که قبلا آدم با کفایتی بوده و اوضاع روبه راه بوده است. او درباره پیشرفت های خیالی خودش و درباره دوران تحصیلش که ممکن است عملکردش خوب بوده سخن می راند.

وقتی چند روز کار می کند درباره آن چند روز طوری حرف می زند که گویی چند ماه کار کرده است. گذشته، همیشه برای او خاطرات خوبی دارد. با آینده نیز طوری برخورد می کند که گویی یک دنیا فرصت در برابر اوست.

کاری که نمی خواهد انجام بدهد و انجام نمی دهد، زندگی در زمان حال و کارکردن، مسوولیت پذیری و به سرانجام رساندن کارها می باشد. زندگی برای او، گذشته و آینده است نه حال.

شخصیت بیکار ازدواج می کند و بچه دار می شود البته در ژن های او نهفته است. این نوع شخصیت ها می گویند فرزندان خود را دوست دارند ولی در واقع آنها را دوست ندارند. وقتی فرزندان شان خردسال هستند از بازی های کودکانه با آنان لذت می برند. فرزندان آنها در نوجوانی، پدران خود را دقیق تر زیر نظر می گیرند. در این مقطع بسیاری از نوجوانان علاقه خود به پدرشان را از دست می دهند. این نکته مثبتی است که فرزندان این آدم ها علاقه خود را از دست می دهند چون در غیر این صورت دمغ و سرخورده خواهند شد.

 

منبع:

مترجم: مهرداد فیروزبخت

روزنامه کارگزاران

به نقل از vista.ir

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...