رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

یك روز صبح

در میان سطرهایم

پیدا می كنند مرا

با نامه ای كه

برای تو نوشته ام ...

.

.

.

برای تو نوشته ام

"كار از كار گذشته بود دیگر

چشمهایم راز نگه دار نبودند" ...:icon_gol:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

ســــراغ از مـــــن نمـــی گيــری گل نــازم

 

نمــــی شناســــی صدای کهنـــه ی ســــازم

 

نمـــی دونــی مگــــه اينجــــا دلــم تنگـــه ؟

 

نمــی دونــی مگـــــه با غصـــــه دمسازم ؟

 

هــــــوای گريـــــه داره ايــن دل ســــــردم

 

چشـــام گريــون صـدام لرزون تويــی دردم

 

شبـــــا تــو کوچـــه ی پـر ماتــم و تاريــک

 

بــــه دنبــــال چراغ خونـــــه مــــــی گردم

 

بــرات گفتـــم حديـــث برگ خشــک و بــاد

 

لالايــــــی قصــــــه ی پروانــــه و شـمشـاد

 

ســــــراغ از من نمــی گيـــری نگيــر امـــا

 

فراموشــــــم نکــــــن پروانـــــه ی زيبــــــا

 

ســــــرود بی وفايـــی رو چـــرا خونــدی ؟

 

مگــــه لالايی هامــــو بــرده ای از يـــــاد ؟

 

نـذار يادت بره پروانــه ی زيبـای مـن روزی

 

شــــده قلبـــــــی اسيـــــر خونـــه ی غــم ها

  • Like 9
لینک به دیدگاه

تو برایم آوای بارانی!

گیرم بعد از آن باران هم آمد ...

حسرت این همه سال بی بارانی هم سراب شد

تو هم در باران بازو در بازوی من پرواز کردی

چتر هم نداشتیم

خیس هم شدیم

مشت هایمان را هم از باران پر کردیم و مستانه سر کشیدیم

همدیگر را هم به دانه های باران قسم دادیم که یکدیگر را فراموش نکنیم

مدام هم حرف هم را قطع کردیم که زودتر بگوییم "دوستت دارم "

 

نوشته هایم بدون تو و باران و سکوت و عطر مریم

دیگر رنگی ندارد !

دارد ؟ ...

من نگران دلهایمان هستم !!!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

بمان وقتی...

التماس می کند چشمانش....

نه برای همیشه....

بمان برای دیدن آن چه که بعد ها....

نخواهی دید...

 

نخواهی دید که بر چشمانش...

چه می گذرد در نبودت...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

چشمهایم را جا گذاشتم

دست هایم را جا گذاشتم

پاهایم را جا گذاشتم

قلبم را جا گذاشتم

نفسم را جا گذاشتم

من که جایی نرفته بودم

داشتم از پیشِ تو می آمدم

 

 

97150087414234344201.jpg

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .

شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد

حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،

چه قدر دوســتت دارد !

 

و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !

  • Like 7
لینک به دیدگاه

1- تو را دوست میدارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو نیاز.

2- دوستت دارم به اندازه همون دو تای بچگیام!!!

3- ثانیه به ثانیه بیشتر دوستت دارم.

:heartshape2::ha5t4lmd53df3cpu2lq

  • Like 7
لینک به دیدگاه

با واژه های تو

من مرگ را محاصره کردم

در لحظه ای که از شش سو می آمد

آه این چه بود این نفس تازه باز

در ریه ی

صبح

با من بگو چراغ حروفت را

تو از کدام صاعقه روشن کردی ؟

بردی مرا بدان سوی ملکوت زمین

وین زادن دوباره

بهاری بود

امروز

احساس می کنم

که واژه های شعرم را

از روی سبزه های سحرگاهی

برداشته ام

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...