ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ نمی دانم این روزها تو دیر به دیر یادم می کنی یا من زود به زود دلتنگت می شوم ..... 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۰ برف که می بارد پشت پنجره می ایستم آرزو میکنم غمت همچو برف ببارد آب شود و روشنی بخش 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۰ یك روز صبح در میان سطرهایم پیدا می كنند مرا با نامه ای كه برای تو نوشته ام ... . . . برای تو نوشته ام "كار از كار گذشته بود دیگر چشمهایم راز نگه دار نبودند" ... 9 لینک به دیدگاه
سارا. 1380 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۰ ســــراغ از مـــــن نمـــی گيــری گل نــازم نمــــی شناســــی صدای کهنـــه ی ســــازم نمـــی دونــی مگــــه اينجــــا دلــم تنگـــه ؟ نمــی دونــی مگـــــه با غصـــــه دمسازم ؟ هــــــوای گريـــــه داره ايــن دل ســــــردم چشـــام گريــون صـدام لرزون تويــی دردم شبـــــا تــو کوچـــه ی پـر ماتــم و تاريــک بــــه دنبــــال چراغ خونـــــه مــــــی گردم بــرات گفتـــم حديـــث برگ خشــک و بــاد لالايــــــی قصــــــه ی پروانــــه و شـمشـاد ســــــراغ از من نمــی گيـــری نگيــر امـــا فراموشــــــم نکــــــن پروانـــــه ی زيبــــــا ســــــرود بی وفايـــی رو چـــرا خونــدی ؟ مگــــه لالايی هامــــو بــرده ای از يـــــاد ؟ نـذار يادت بره پروانــه ی زيبـای مـن روزی شــــده قلبـــــــی اسيـــــر خونـــه ی غــم ها 9 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۰ تو برایم آوای بارانی! گیرم بعد از آن باران هم آمد ... حسرت این همه سال بی بارانی هم سراب شد تو هم در باران بازو در بازوی من پرواز کردی چتر هم نداشتیم خیس هم شدیم مشت هایمان را هم از باران پر کردیم و مستانه سر کشیدیم همدیگر را هم به دانه های باران قسم دادیم که یکدیگر را فراموش نکنیم مدام هم حرف هم را قطع کردیم که زودتر بگوییم "دوستت دارم " نوشته هایم بدون تو و باران و سکوت و عطر مریم دیگر رنگی ندارد ! دارد ؟ ... من نگران دلهایمان هستم !!! 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۰ چشمانم را که میدزدم از تو فرار نمیکنم ٬ از لحظه ای فرار میکنم که از درون چشمانم غم درونم را بخوانی 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۰ بمان وقتی... التماس می کند چشمانش.... نه برای همیشه.... بمان برای دیدن آن چه که بعد ها.... نخواهی دید... نخواهی دید که بر چشمانش... چه می گذرد در نبودت... 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 اسفند، ۱۳۹۰ نفست باران است ... دل من تشنه باریدن ابر دل بی چتر مرا مهمان کن 5 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۰ چشمهایم را جا گذاشتم دست هایم را جا گذاشتم پاهایم را جا گذاشتم قلبم را جا گذاشتم نفسم را جا گذاشتم من که جایی نرفته بودم داشتم از پیشِ تو می آمدم 7 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ از اینکه عشقو به من دادی مدیون توام... 5 لینک به دیدگاه
Control 1576 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ با سلام آدم از دست این همه احساسات پروانه ای گریه ش می گیره 5 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد . شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ، چه قدر دوســتت دارد ! و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد ! 7 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۱ وای باران باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۱ مثل آسمان می مانی دوستت دارم اما نمی توانم داشته باشمت. 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۱ آفتابِ هزارسالهی منی؛ نباشی، حتا اگر بخندم، غمگینم. شبنمِ یکروزهی تواَم؛ باشی، حتا اگر بمیرم، شادم. 3 لینک به دیدگاه
Narges.Z 222 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۱ 1- تو را دوست میدارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تو نیاز. 2- دوستت دارم به اندازه همون دو تای بچگیام!!! 3- ثانیه به ثانیه بیشتر دوستت دارم. :heartshape2::ha5t4lmd53df3cpu2lq 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۱ خوشحالم که ساعت ها را جلو کشیده اند حالا یک ساعت کمتر از همیشه نیستی... 4 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ با واژه های تو من مرگ را محاصره کردم در لحظه ای که از شش سو می آمد آه این چه بود این نفس تازه باز در ریه ی صبح با من بگو چراغ حروفت را تو از کدام صاعقه روشن کردی ؟ بردی مرا بدان سوی ملکوت زمین وین زادن دوباره بهاری بود امروز احساس می کنم که واژه های شعرم را از روی سبزه های سحرگاهی برداشته ام 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ کمــی دورتــر بایستــ... لطفــا ً... !! من دیــوانه تــر از آنــم.. ... کـ بی هــوا... در آغوشتــ نگیــرم..! 9 لینک به دیدگاه
panisa 12132 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۱ نفس های گرم تو بسته به جونم... 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده