YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۹ چون زلف توأم جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی در سینه سوزانم مستوری و مهجوری در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی من سلسله موجم تو سلسله جنبانی از آتش سودایت دارم من و دارد دل داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟ روی از من سر گردان شاید که نگردانی 3 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۹ هــــــــي تو!! فراموش شده ي ذهن_ من. ديگر سراغي از اين طرف ها نگير. بن بست شده آن جاده هميشه در عبور. 3 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۹ شعر هايم هم ديگر کفاف تو را نمي دهند... انگار خيال تو در آن ها نمي گنجد... فکر مي کنم... اين قلب سياه و ماتم زده ام، چگونه تاب عشقت را دارد... عشق خيلي عجيب ست و شايد خيلي دردناک 3 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۹ گاه شايد به نظر رسد كه حتي دوستت هم ندارم ولي درست در همين زمان هااست كه بايد بيش از هميشه مرا درك كني مي بينی كه نسبت به تو سرد و بي تفاوتم درست در همين زمان هاست كه مي بينم بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود مي خواهم با احساساتم صادق تر باشم و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم 1 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۹ آااه ! رادیکال بدبینی هایت، چه بی رحمانه توانم را می گیرد! این بی مهری تا ریشه چندم من ادامه خواهد داشت؟ از پای افتادم بی انصاف! 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۹ نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند 6 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 دی، ۱۳۸۹ امروز دو خط دوستت داشتم نه اشتباه شد دو خط از دوست داشتن هایم را نگاشتم نه این هم نشدم امروز دو خط از دوست داشتنهایم برای تو را پاک کردم نه این هم نشد امروز دو خط عاشق تر شدم شاید این شد آنچه که باید میگفتم 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ در آسمان غزل عاشقانه بال زدم به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم در انزوای خودم با تو عالمی دارم به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم کتاب حافظم از دست من کلافه شدست چقدر آمدنت را چقدر فال زدم غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست همان شبی که برایش تورا مثال زدم غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم تمام حرف دلم را در این مجال زدم... 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ جان به فدای عاشقان خوش هوسی است عاشقی عشق پرست ای پسر باد هواست مابقی از می عشق سرخوشم آتش عشق مفرشم پای بنه در آتشم چند از این منافقی از سوی چرخ تا زمین سلسلهای است آتشین سلسله را بگیر اگر در ره خود محققی عشق مپرس چون بود عشق یکی جنون بود سلسله را زبون بود نی به طریق احمقی عشق پرست ای پسر عشق خوش است ای پسر رو که به جان صادقان صاف و لطیف و صادقی راه تو چون فنا بود خصم تو را کجا بود طاقت تو که را بود کآتش تیز مطلقی جان مرا تو بنده کن عیش مرا تو زنده کن مست کن و بیافرین بازنمای خالقی یک نفسی خموش کن در خمشی خروش کن وقت سخن تو خامشی در خمشی تو ناطقی بیدل و جان سخنوری شیوه گاو سامری راست نباشد ای پسر راست برو که حاذقی مولوی 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ به آن زيبايي مي انديشم که زمان را به فراسو برد به دنيايي که هيچ چيز ديگري نمي شناسد جايي که همه چيز پاک است و ناب و نيکو و انسانها آرزومند آن که يار يکديگر باشند جايي که کشف،خود راه و رسم زندگي است و هراسي از شکست در دلها نيست جايي که خدا در وجود يکايک ما حضور دارد 1 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ ای کاش فراموش می شدی هر شب میشینم به دعا اما مگه دسته منه از یاد نمی ری به خدا 2 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ کاش میشد نگاه را ترجمه کرد و سکوت را فهمید آنگاه حرف دلم را میشد در سطور نوشت اما کلمات ناقصند و ناتوان و رنجور دلبندم کاش زبان چشمانم را می آموختی و سکوتم را ادراک می کردی کاش کاش کاش........................میفهمیدی 1 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ و خداونــد پشت زیبایی "چشمانت" پنهان شد مـــن مومن ترین "نشانه" پرست شــدم ..! 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۹ عشق يعني يك سلام بيجواب....عشق يعني حسرت تشنه به آب. عشق يعني همچون من شيدا شدن......عشق يعني قطره و باران شدن عشق يعني يك شقايق غرق خون ........عشق يعني درد محنت در درون عشق يعني سوز ني آه و شبان....عشق يعني معني رنگين كمان 5 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۹ سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم چو آهوی گریخته ای رام می شوم باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام روزی هزار مرتبه اعدام می شوم با چشم های خویش مرا آرام می کنی باور نمی کنم که چنین خام می شوم گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی گفتم : قسم به عشق ! سر انجام می شوم 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۹ قلمي ميخواهم ساخته از ني باغ بهشت جوهر از شيشه ذات کاغذ از صفحه دل نور از شمع حيات تا نويسم همه جا نام زيباي تورا 3 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۸۹ تو خواب شیرین شب های من من گریه می کنم برای تو تو، گریه می کنی برای من؟ 2 لینک به دیدگاه
RezaMTJAME 9278 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ فکر کردن به تو..... یادت..... خاطره ات..... و هر آنچه نشانی از تو دارد........ بسیارند آنچه از تو میرسد به من....... آنقدر که بیشمار است..... ولی از همه خوبی هایت تنها وجود بابرکت و محبتت را میخواهم...... و تو را از خدایی میخوام که برای اولین بار محبتت را در دلم گذاشت...... و تو را باهمان خدا میخواهم........ با همان محبتت...... با همان وجودت........ پس بگو که با من می مانی........ و چه زیبا بود آن رو....... 4 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ ما عشق را زیر زخم هایمان پنهان داشتیم و گفتیم بگذارید در تپش نبض زمین در آفتاب گرم میهنمان گندم بکاریم مارا گلوله باران کردند!... 6 لینک به دیدگاه
sanaz.goli 3471 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!! 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده