رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

(شعری از بهزاد زرین‌پور برای برادرش «بهروز که کارون تمامش را پس نداد». در سالروز شروع جنگی که کودکی و نوجوانی ما را به کل تباه کرد و روحمان را سوزاند، گمان می‌کنم من هم در کارون مانده‌ام...)

آن وقت‌ها که دستم به زنگ نمی‌رسید

در می‌زدم

حالا که دستم به زنگ می‌رسد

دیگر دری نمانده است.

بر می‌گردم:

یکی دو روز مانده به زنگ‌های تفریح

«برنامهٔ کودک» تازه تمام شده

و ما مثل همیشه توپ را می‌بریم که...

طنین کشدار سوتی غریب

بازی را متوقف کرد

صدای گنجشک‌ها را برید

جنین کال زنی بر زمین افتاد

کارون یک لحظه زیر پل ایستاد

و ما به بازی جدیدی دعوت شدیم

که توپ‌هایش به جای گل آتش می‌شدند

گنجشک‌ها لانه‌هایشان را پایین آوردند

ما بادبادک‌هایمان

و بزرگتر‌ها صدایشان را.

از آن پس دیگر

زیر هیچ سقفی سفره پهن نشد.

پیراهنم را در می‌آورم

کارون مرا به جا نمی‌آورد

رفتار تلخ آب

اجساد باد کرده را

از ذهن او به فراموشی دریا ریخته

انگار جز ماتم از این رود چیزی نمی‌توان گرفت.

بر می‌گردم:

بابای خط خوردهٔ مدرسه‌مان را

از زیر آوار دفتر بیرون می‌کشند

در یک دستش نقشه ایران مچاله شده

و در دست دیگرش

دستمالی مانده از رقص‌ها و گریه‌های محلی.

و ما با کمال وحشت و بغض‌های طبیعی

نمی‌توانستیم از تعطیلی مدرسه تا اطلاع ثانوی خوشحال نباشیم

روی میزهای ما تقویم جدیدی گذاشتند

که تمام روز‌هایش تا اطلاع ثانوی قرمز بود.

به تیمار نخلهای سرخورده می‌روم

طناب می‌طلبند از من

چقدر شانه‌هایشان سوخته در حسرت «تاب»

و هنوز روزهای جمعه، سایه‌هایشان را تمییز می‌کنند.

بر می‌گردم

که تاب بیاورم:

باد مشام شهر را پر از بوی انهدام کرده است

هیچ کس از ملامت آفتاب

به ملایمت بی‌اعتبار دیوار‌ها پناه نمی‌برد

وعده‌های توخالی

شکم‌هایی که جای نان گلوله می‌خورند

و نمکی‌های ورشکسته‌ای

که گونی‌هایشان را برای ساختن سنگر به جبهه فرستادند

وحشت، زبان مادربزرگ را چنان گرفته بود

که نمازهای ناخوانده‌اش را درست به جا نمی‌آورد

و آن‌ها که از ما کمی بزرگ‌تر بودند

تفنگ‌ها و خیالهای ساده‌شان را بر می‌داشتند

و برای پس گرفتن خواب‌ها و رنگ‌های پریده ما

تا مرز باران و دیوانگی پیش می‌رفتند

و چند گلوله بعد

میان مصراعی شکسته تشییع می‌شدند

و ما که دیگر قافیه‌ای برای باختن نداشتیم

مرثیه‌های سپید می‌سرودیم

تا مادر در خانه را قفل کند

پدر در قفس را گشود

اما «کاکا یوسف» *

بی‌اعتنا از کنار درخت‌ها گذشت...

و این ابتدای غربت و جیره بندی ماه

و امتداد شب‌های بی‌خیر و پنجره زیر خیمه‌هایی بود

که جا به اندازه کافی برای خواب‌های بی‌جای ما نداشتند

روزهای اول

همه نماز و خیمه‌شان را شکسته برپا کردند

و هر جا می‌رفتند

کلید خانه‌شان را هم با خود می‌بردند

یادشان رفته بود

که پشت پایمان کسی آب نریخت

وقتی شهر را با خودش تنها می‌گذاشتیم.

تمام این سال‌ها

دلم یکپارچه آهن شده بود

غیر از محله کودکی‌ام

هیچ چیز نمی‌توانست بربایدش

اما حالا دیگر چگونه می‌توان

سر به هوا میان کوچه‌ها و میدان‌های «مین» دوید

و با شیطنت از روی آتشی پرید

که برای سوزاندن برپا شده است؟

چقدر بهانه می‌گیرم

من که این همه سال

چنان فقیر و سربه زیر خواب دیده‌ام

که یک ریال بهانه به دست هیچ کس نداده‌ام

فقط دلم می‌خواهد

دوباره با پول‌های توجیبی‌ام قلک بگیرم

اما این بار از گلوله و گندم پرش کنم

اما این بار...

صدای باد در می‌آید

حس می‌کنم حرف‌های زیادی برای وزیدن دارد

انگشتم را خیس می‌کنم

و بی‌جهت دنبال باد می‌وزم...

ساعت‌های عقب مانده

تفریح‌های زنگ خورده در حیاط مدرسه

نرده‌های درو شده

بذرهای عمل نکرده

نخل‌های روانی

عروسک‌هایی با آرایش نظامی یکدست

بانک‌هایی که خون در حساب‌هایشان جاریست

تابوتهای بی‌در و پیکر

شیروانی‌های بی‌پرو بال

ناودان‌های گرفته یی که در مرز بریدگی

هنوز احتمال بارندگی به کوچه می‌دهند

پنجره‌های وامانده

دیوارهای شکست خورده

و کوچه‌های له شده یی

که خیال بلند شدن ندارند

انگار هیچوقت چراغان نبوده‌اند

برادرم بهروز

در خیال‌های پرداخت نخورده‌اش

از اینکه کوچه یی به نامش خواهد شد

چقدر راضی بود

همیشه می‌گفت

دلم برای آن‌ها که بی‌کوچه می‌میرند می‌سوزد

آی کوچه‌ها، کوچه‌ها

کدامتان تا همیشه بلند می‌مانید؟

آآی ی...

کارون خوش گل و لای

به ماهیان موج گرفته‌ات بگو

با بلم‌های به ماتم نشسته کنار بیایند

فسیل رقص‌های له شده را

از زیر آوار پل به موزه نمی‌برند.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مرا در آغوش بگیر

 

مرا از من نگیر

 

از من نپرس چقدر دوستت دارم

 

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

 

به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

 

مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد ؟

 

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟

 

بگو معنی تمرین چیست ؟

 

بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟

 

بریدن از خودم را ؟

 

مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی

 

از من نپرس که اشکهایم را

 

برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

 

همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد

 

تو خود پروانه عشق را به من سپردی

 

که میهمان لحظه های بی کسی ام باشد

 

نگاهت را از چشمم برندار

 

مرا از من نگیر

  • Like 7
لینک به دیدگاه

عجب دنیایی شده..

کوچه ها را بلد شدم.. مغازه ها را..

و رنگ چراغ قرمزها.. حتی جدول ضرب را..

و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم..!!

اما گاهی میان آدم ها گم میشوم..

آدم ها را بلد نیستم هنوز.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

اي هفت سالگي

اي لحظه ي شگفت عزيمت

بعد از تو هر چه رفت در انبوهي از جنون و جهالت رفت

بعد از تو پنجره كه رابطه اي بود سخت زنده و روشن

ميان ما و پرنده

ميان ما و نسيم

شكست

شكست

شكست

بعد از تو آن عروسك خاكي

كه هيچ چيز نميگفت هيچ چيز به جز آب آب آب

در آب غرق شد

بعد از تو ما صداي زنجره ها را كشتيم

و به صداي زنگ كه از روي حرف هاي الفبا بر ميخاست

و به صداي سوت كارخانه هاي اسلحه سازي دل بستيم

بعد از تو كه جاي بازيمان ميز بود

از زير ميزها به پشت ميزها

و از پشت ميزها

به روي ميزها رسيديم

و روي ميزها بازي كرديم

و باختيم رنگ ترا باختيم اي هفت سالگي

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آرزو کن با من

 

که اگر خواست زمستان برود

 

گرمی ِ دست ِ تو اما باشد

 

آرزو کن با من

 

“ما” ی ما ” من” نشود

 

سایه ات از سر ِ تنهایی ِ من کم نشود . . .heart.gif

  • Like 6
لینک به دیدگاه

شاهزاده من!اغوشت را باز کن

دیگر ازجدال بین عقل واحساسم خسته شده ام!

میخواهم بیایم در امن ترین جای زندگی ام.

میخواهم از عطر تن تو مست شوم و تا ابد به آرامش برسم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!

نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!

آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!

... از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!

باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !

قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!

و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است

پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !

سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو ، دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت ، اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !

تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم ،چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم!

تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها !

و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم !

حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم ، و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم !

بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !

و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی که خواهد رسید!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

.... خـوش به حـال چشمـه ها و دشت هـا

 

خـوش به حـال دانـه ها و سبـزه ها

 

خـوش به حال غنچه های نیمه بـاز

 

خوش بـه حال دختـر میخک کـه می خندد بناز ........

 

گـر نکوبی شیشـه ی غـم را به سنگ

 

هفت رنگش می شود هفتــــاد رنـگ

  • Like 7
لینک به دیدگاه

این هم از یک عمر مستی کردنم

سالها شبنم پرستی کردنم

ای دلم زهر جدایی را بخور

چوب عمری بی وفایی را بخور

ای دل دیدی که ماتت کردو رفت

خنده ای بر خاطراتت کردو رفت

من که گفتم این بهار افسردنیست

من که گفتم این پرستو رفتنیست

آه عجب کاری به دستم داد دل

هم شکستو هم شکستم داد دل

  • Like 5
لینک به دیدگاه

با هیچـڪس جــــز تــــو .......

 

تـومالڪ تمـامِ احساسَم هـستی

 

تـــمامِ عشــــقم تمــــامِ اِحـــساسِ دسـت نخـــورده ام

 

ڪـــه حاضر نیســـتم

 

حتـــی ذرهــــ ای اَز آنــ را

 

بــا هیچکـس تقـسیم ڪنــم

 

با هیچـڪس جــــز تــــو .......

 

احســـاسم را با تــو تقســـیم نـــمی ڪنم بلـــڪه

 

آنــــ را به تــو تقدیــم می ڪنـــم ....

 

تمام عشـــقم را تمام احساســـم را .....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

از راه دور به تو عشق میورزم تا دیگر این فاصله را احساس نکنی

 

از راه دور درد دلهای خودم را به تو میگویم

 

و تو را در آغوش محبت های خودم میفشارم

 

آری !

 

از همین راه دور میتوانی دست در دستانم بگذاری

 

وبا هم قدم بزنیم به خاب عاشقی میروم

 

تا این رویا را برایم زنده شود

 

خاطره هایمان را همیشه در ذهنم مرور میکنم

 

و هیچگاه نمیگذارم خاطره ای لحظه

 

دیدارمان از ذهنم دور شود.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

نگران نباش!

نمی شود دوستت نداشت !

لجم هم بگیرد از دستت ،..

دفترچه خاطراتم پر از فحش های عاشقانه می شود…

  • Like 6
لینک به دیدگاه

چه صبورانه به دوش کشیدی

بار سنگین غمی را که ناتوان از به دوش کشیدنش

در راه مانده بودم

چه مهربانانه دستم را گرفتی انسان که پای رفتنم نبود

و چه زیبا لبخند را

برگستره زندگی من بخشیدی

باشد

ای تار و پود زندگی خیالی ام

قدم در این راه با جان گذاشتم

ماندنم با تو جان میگیرد

و تو خرابه دنیایم را دوباره میسازی

مرا باز پس گیر از مرگ

از رفتن

و از نبودن

  • Like 5
لینک به دیدگاه

گنجشک مفت ، سنگ از آن مفت تر ... بزن

دیـگــــر نـمــانده چـشـم امـیـدی به در ، بزن

تو خسته از شنیدن و من خسته از سکـوت

می دانــم حــــرف در تــو نـدارد اثــــر ، بـــزن

ایـنـبــار جــای زخـــم زبـانـهـــای بی شمــار

بر ریـشـه هــای خـشک خـیـــالـت تـبـر بـزن

حـیـف از تمــام ثــانـیـه هــایـی کـه پــای تو

مــانـنـد بـرگـهـــای خــــزان شد هدر ... بزن

بــــرگـشتـنـت محـــــال تر از احـتمالاْ است

تــیـــر خـــــلاص را بـــه مــن در بــه در بــزن

ایــن آســمــــان لـیـــاقــت پــرواز را نـداشت

ای دل در آسـمـــــان خـــدا بـــــال و پــر بزن

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مي ترسم از نبودنت...

و از بودنت بيشتر!!!

نداشتن تو ويرانم ميكند...

و داشتنت متوقفم!!!

وقتي نيستي كسي را نمي خواهم.

و وقتي هستي" تو را" می خواهم.

رنگهايم بي تو سياه است ،و در كنارت خاكستري ام

خداحافظي ات به جنونم مي كشاند...

و سلامت به پريشانيم!؟!

بي تو دلتنگم و با تو بي قرار....

بي تو خسته ام و با تو در فرار...

در خيال من بمان

 

از كنار من برو

من خو گرفته ام به نبودنت

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مخاطب خاص من هنوز هم

 

عطر نفسهایت در زندگی ام جاریست

 

 

چشمانت بیقرارت پیش رویم است

 

 

 

و تلالو ستاره های نگاهت

 

 

اسمان سرد دلتنگ ام بر باد می دهد

 

 

و مرا به این زندگی امیدوار میکند.

 

 

هنوز هم دستان نوازشگر توست که گرد وغبار

 

 

دلتنگی را از روی شانه هایم می زادید

 

 

وا شکهایم بی پناهیم را

 

 

می بوسد و بهم میگوید که آرام باشم.

 

 

دیر یا زود غم فراق

 

 

به پایان میرسد و ماه نازنین به

 

مامن آغوش اسمان تنهایش بازمیگردد

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...