danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۸۹ نظر خیلی از این آقایونم دقیقا همینهدنیای ما مجموعه فراینداییه که اصلا وجود خارجی نداره ببین عزیز من .مشکل این هست که شرایط فیزیکی وجود نداره در اون ها یعنی یک سری کد هاست که داده میشه و اون کاراکتر انجام میده.یک چیز بدیهی هست. یعنی بنده میتونم هزار تا دلیل برای این بیارم. ولی بیولوژی بدن انسان کاملا مشخص هست.واقعا یک وجود فیزیکی هست. 2 لینک به دیدگاه
rezanassimi 9036 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۸۹ ببین عزیز من .مشکل این هست که شرایط فیزیکی وجود نداره در اون هایعنی یک سری کد هاست که داده میشه و اون کاراکتر انجام میده.یک چیز بدیهی هست. یعنی بنده میتونم هزار تا دلیل برای این بیارم. ولی بیولوژی بدن انسان کاملا مشخص هست.واقعا یک وجود فیزیکی هست. همین دیگه. اونا میگن این وجود فیزیکی قابل اثبات نیست. کلا ازین نظریه طرفداری نیمکنم هرچند که مثل نظریه های دیگه ای که گفتم برام جالب و جذابن ولی شما داری به اون کاراکتر از بالا نگاه میکنی و به خودت از درون... نگاهتو بذار جای اون کاراکتر اونوقت همه ی اون کدهایی که گفتی برات نا مرئی میشه و همه ی اون مجازها واقعی... 1 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۸۹ مرسی... فکر کنم این بهترین جواب بود تا حالا... منم گفتم مال دیسکارتس هست دیگه (همون دکارت)... اینهایی که شما گفتید همه درستند... و منم بهشون اشاره ای کردم... ولی خوب باز هم اینها وجود رو توضیح ندادند... بلاخره وجود چطور اثبات میشه ؟ تا اونجایی که من میدونم ایدئالیست ها بلاخره نتونستند وجود و واقعیت رو توضیح بدند و بلاخره هم متریالیست ها کل تئوری رو کنار گذاشتند و از نو همه چیز بنا شد... خب اول از همه باید صورت مسئله رو محدود تر کرد اینکه ما داریم راجع به فلسفه صحبت می کنیم پس باید مشخص کنیم که از دیدگاه کدوم فلاسفه می خوایم اونو تبیین کنیم(مثلا از دیدگاه مادیون یا...)فرض کنیم اینجا از نظر دکارت داریم فلسفه هستی خودمون و وجود رو بررسی می کنیم(لازم به ذکره که ما طرفدار هیچ کدوم نیستیم و نباید حتما بگیم پس نظر کدوم حقیقت داره؟ بلکه باید حواسمون باشه که این ها همه نظرات یک فیلسوفه و نظرات دیگه ای هم هست اینکه کدوم رو قبول کنیم بستگی به فهم خودمون از موضوع های مطرح شده و اطلاعات مون داره) اما راجع به دکارت و اون جمله: صورت قضيه (من فكر ميكنم پس هستم) نميتواند شهودي باشد چون يك قضيه وجودي است. در صورتیکه همه قضایا تحلیل هستند يعني وقتي ميگوييد: ارسطو فيلسوف است يا «ارسطو فيلسوف» ( فعل است صرف نميشود ) در هر صورت ارسطو و فيلسوف يك چيز هستند.(در صورتیکه اشتباه اینه که اونا رو دوتا چیز فرض کنیم) نميتوانيم بگوييم ارسطو را جداي از فيلسوف بودنش فرض كنيم. منظور ما ارسطو در زمان 5 سالگي نيست. با او كاري نداريم. مخاطب ما ارسطو بعد از آموختن فلسفه است. پس از ارسطو تنها يك تصور داريم. او با صفتاش به ذهن ما می آید. فقط هنگام تحليل، فيلسوف را از ارسطو انتزاع می کنیم و همان را بر خودش بر می گردانیم. اما چيزها واقعاً در عالم خارج به صورت مستقل وجود دارند. پس "دو چيزي" و جدا هستند. مثلاً گونترگراس يك انسان است و نويسندگي نيز چيزي است كه براي خود وجود دارد. دوتا بودن كلمات گونترگراس و نويسنده در عبارت (گونترگراس نويسنده است) نشان از وجود مستقل آنها دارد؟ اما ما هنگامی که می خوایم اونو بخونیم ناخودآگاه يك برداشت داريم. مثلا همیشه هنگام تصور یک درخت؛ درخت را همراه با رنگ سبز در نظر ميآوريد يعني سبزي و درخت با هم به يگانگي رسيدهاند دوتاييهايي مانند صفت و موصوف، (جوهر و عرض و... )در واقع يك چيز هستند. عرض، جلوه و نمودي از همان شيء است. در واقع یک نوع صفته براش پس ما چگونه ميتوانيم نويسنده وگراس يا درخت و سبز را جداجدا درك كنيم. چطور آنها را به دو تبديل ميكنيم در حالي كه به نظر شما يك است و اساساً چرا چنين ميكنيم؟ ما براي درك مخاطب آنها را جدا مي کنیم. در ذهن ما همواره صفت و موصوف يك چيز هستند. برخلاف نظر كانت كه شناخت را «تصديق» ميدانست، شناخت همان تصور است و تصديق را براي القاي تصور به ذهن مخاطب مناسب در نظر ميگيرند. يعني هنگامي كه من تلاش ميكنم كه شما درختي سبز را در ذهن خود بسازيد. در واقع من ذهن شما را برميانگيزم تا با آنچه در ذهن داريد (مواد) به صورت يك درخت سبز را تصور كنيد. و به همين خاطر يك درخت ويك سبز را با «است» به هم ميچسبانيم و به صورت جمله در میاریم بله ولي در آن لحظه درخت سبز را القا ميكنيم نه درخت زرد، بيبرگ. وقتي من اين تكنيك را با جملهبندي خاص به كار مي برم درخت سبز را در ذهن ميسازيد. پس علم به تصور است و نه به تصديق. پس در مقام مكالمه بايد از قضيه استفاده كنيد. توجه داشته باشيد كه اگر دوگانگي وجود داشته باشد به هيچ وجه صدق قضايا را نميتوانيم ثابت كنيم. اما اگر دوگانگي وجود داشته باشد نميتوان به خاطر ضرورت صدق قضايا از اصل دوگانگي چشم پوشيد. به علاوه دكارت نيز در «من فكر ميكنم پس هستم» هر دو قضيه را يكي ميگيرد. او معتقد به تقدم هيچ كدام از دو جزء نيست و اساساً هر دو جز را يكي ميداند. اين ايراد بسيار سنگيني بود كه در اعتراضات به دكارت مطرح شد که نميتوان از فكر كردن، به هستي پي برد. بلكه اول بايد باشيم تا فكر كنيم. این«اعتراضات» بعدها تأثير زيادي بر كانت گذاشت. كانت نيز معتقد بود که باید اول بودن را از راه تفكر ثابت كرد آنگاه قدم بعد را برداشت. اما در جواب اینکه اساساً وجود چيست؟ و آيا ما ميتونيم به وجود خود پي ببريم؟ شاید جواب این باشه كه اگر ميگوييم: «كتاب هست» يعني اين "صورت فعلي" كه از كتاب نزد ما است؛ آيا داراي ما به ازايي در خارج ميباشد؟ يا ساخته ذهن ما نيست؟ شاید ما اشيا را با حضور آنها نزد خودمان درك ميكنيم. يعني عليت اشيا را در خود با توجه به حضور آنها نزد خودمون ميفهميم و اگه اينطور نباشه بايد پرسيد پس چگونه مثلاً سوزن دست ما را ميخراشد. در حالي كه اين خراش و متعلقاتش را حضوراً مييابيم. صورت ذهني ما تابع همان حضور شيء است پس داراي ما به ازايي خارجي هم هست !!! از اين رو هنگامی که می گیم" من فكر ميكنم پس هستم"، در واقع ابتدا مفهومي از خود را درك ميكنيم و آنگاه نشان ميدهيم كه مفهوم شيء خارجي را از خود گرفتهايم. 5 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 اسفند، ۱۳۸۹ یه سنگ بردار بزن تو سر خودت حین این که میزنی سر خودت فکر کن که این تصادم دردی رو ایجاد نخواهد کرد....پس انعکاس افکار باید دردی رو هم به همراه نداشته باشه ولی تو هر جور فکر کنی سرت درد میکنه و خینی میشه:دی 3 لینک به دیدگاه
danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۸۹ این که بحثش جداست . در خیلی از دندانپزشکی ها الان دیگه با هیپنوتیزم کاری میکنه که طرف درد را احساس نکنه. ولی این یک دلیل دیگه داره. این هست که مغز فرمان نمیده به اعضای بدند که در اون قسمت بدن احساس درد کنه. 1 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 تیر، ۱۳۹۵ مرسی... فکر کنم این بهترین جواب بود تا حالا... منم گفتم مال دیسکارتس هست دیگه (همون دکارت)... اینهایی که شما گفتید همه درستند... و منم بهشون اشاره ای کردم... ولی خوب باز هم اینها وجود رو توضیح ندادند... بلاخره وجود چطور اثبات میشه ؟ تا اونجایی که من میدونم ایدئالیست ها بلاخره نتونستند وجود و واقعیت رو توضیح بدند و بلاخره هم متریالیست ها کل تئوری رو کنار گذاشتند و از نو همه چیز بنا شد... وجود را جز وجود هیچ کس نمیتواند تعریف کند چون غیر از وجود نیست غیر از وجود چی هست؟ که اون بیاید وجود را تعریف کند چون تعریف کننده غیر از تعریف شده است آیا غیر از وجود چیزی هست که بیاید خودش را تعریف کند؟ غیر از وجود نیستی است. وجود خودش را تعریف میکند تمام بحث همین است تمام هنر ملاصدرا همین جاست وجود خودش را تعریف میکند اما ما نمیدانیم که وجود از زبان ما خودش را تعریف میکند حتی اگر ما در مقام تعریف برآییم که نمیتوانیم تعریف کنیم وجود را هر چه خود ما بگوییم از زبان وجود میگوییم وجود از زبان ما سخن میگوید نه ما درباره وجود. 1 لینک به دیدگاه
smssalarvand 1 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۸ در در 16 اسفند 1389 در 16:34، danielo گفته است : ولی من با این موضوع کاملا مخالفم ومنطقی نمیدونمش. نمیشه من تصور شما باشم و شما هم تصور من باشید. نمیشه در تصاورات ما قوانین یکی وجود داشته باشه. کلا مثال میشه زیاد زد. هیچ درک علمی و منطقی پشتش نیست.یک فرضیه رادیکال فیلسوفانه هست . میشه چون هر کس بازی خودشو داره و تو چه میدونی تصورات من یا دیگران چیه، تو دنیای خودتو داری و دیگران دنیای خودشونو، اصلا میتونی مطمعن باشی منی که الان اینو برات تایپ کردم واقعا هستم یا فقط یه تصور و خیالم... لینک به دیدگاه
smssalarvand 1 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مرداد، ۱۳۹۸ در در 16 اسفند 1389 در 16:34، danielo گفته است : ولی من با این موضوع کاملا مخالفم ومنطقی نمیدونمش. نمیشه من تصور شما باشم و شما هم تصور من باشید. نمیشه در تصاورات ما قوانین یکی وجود داشته باشه. کلا مثال میشه زیاد زد. هیچ درک علمی و منطقی پشتش نیست.یک فرضیه رادیکال فیلسوفانه هست . میشه چون هر کس بازی خودشو داره و تو چه میدونی تصورات من یا دیگران چیه، تو دنیای خودتو داری و دیگران دنیای خودشونو، اصلا میتونی مطمعن باشی منی که الان اینو برات تایپ کردم واقعا هستم یا فقط یه تصور و خیالم... 1 لینک به دیدگاه
BISEl 3640 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، ۱۳۹۸ در در 17 اسفند 1389 در 00:23، Neutron گفته است : شاید تفاوت علم و فلسفه و دین رو میشه اینجوری بیان کرد: علم: شما و یک گربه رو میذارن توی یه اتاق با چراغ روشن میگن گربه رو بگیر. فلسفه: شما و یک گربه رو میذارن تو یه اتاق تاریک میگن گربه رو بگیر. دین: شما رو میندازن توی یه اتاق تاریک و گربه ای هم در کار نیست میگن گربه رو بگیر! کاملا ســاده و ملموس any way بود و نبـــود رو خودتی که تعییـــن میکنی ... زندگی رو قشنگـــ زندگی کن, از تمام لحظاتت استفاده کن, مطالعه کن, بشناس, کنجکاوی کن, لمس کن, لذت ببر, فکــر کن, نتیجه گیری کن و ازشون استفاده کن در این صــورت هستی ! بقیـــه اش همه اش بازی با کلمات و... خوبه که دیدگاه های مختلف رو لمس کنی راجبشون بخونی وبشناسی اما بهترش اینه که چی ازش نتیجه میگیری و چی از خودت میسازی ...خودتونو بیخودی چیـــز پیچ نکنیـــد!! پ ن: وقتی میبینم سال ها پیش این مسائل بوده و همچنان هست بیشتر به دیدگاه فعلی خودم پایبند میشم! پ ن: هر فرد اصرار خاصی در رابطه با درستی افکار خودش داره ... پس , مـــن اگر نیکـــم و گـــر بد تو برو خـــود را بــاش (صلح) 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده