رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 65
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

امروز پیامک آمد که 50 پیامک فارسی رایگان برده ام!

با اینکه میدونستم دارن خرم میکنن کلی خوشحال شدم آخه خیلی وقت بود جایزه نگرفته بودم ...

لینک به دیدگاه

پریروز هی آفتاب می شد بعد یه دفعه برف میومد!

بعضی وقتا آدم واقعا تو کار خدا میمونه!

رفیقم گفت از خدا هم شانس نیاوردیم!:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

میری زن بگیری میگن خونه داری؟ میری مسکن مهر ثبت‌نام کنی میگن زن داری؟

 

حالا اینو گوش کن

 

میری دنبال شغل میگن متاهلی ؟ میری متاهل شی میگن شغلت چیه ؟

حالا مرغ زودتر بوجود اومده یا تخم مرغ؟:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

زاغکى روى درختى نشسته بود و چیز برگر مى خورد. روباهى آمد و گفت:" اى ول چه سرى،

چه دمى عجب تریپ خفنى، مشکى رنگ عشقه، یه آواز بخون حال کنیم." زاغک ساندویچ رو زد

زیر بغلش و گفت:" برو داداش ما خودمون کلاس دوم دبستانیم...!"

لینک به دیدگاه

برایم میلی آمد که نوشته بود این مطلب از قیصر امین پور است، بسیار لذت بردم:

 

“آدمها مثل کتابها هستند”

بعضی از آدم ها جلد زرکوب دارند. بعضی جلد ضخیم و بعضی جلد نازک

بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می‌شوند و بعضی با کاغذ خارجی.

بعضی از آدم ها ترجمه شده‌اند.

بعضی از آدم ها تجدید چاپ می‌شوند و بعضی از آدمها فتوکپی آدمهای دیگرند.

بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می‌شوند و بعضی از آدمها صفحات رنگی دارند.

بعضی از آدم ها تیتر دارند، فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدمها نوشته‌اند: حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است.

بعضی از آدم ها قیمت روی جلد دارند، بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش می‌رسند و بعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی‌شوند.

بعضی از آدم ها را باید جلد گرفت، بعضی از آدمها را می‌شود توی جیب گذاشت، بعضی از آدمها را می‌توان در کیف مدرسه گذاشت.

بعضی از آدم ها نمایشنامه‌اند و در چند پرده نوشته می‌شوند. بعضی از آدمها فقط جدول و سرگرمی دارند و بعضی از آدمها معلومات عمومی هستند

بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند و بعضی از آدمها غلط چاپی دارند

از روی بعضی از آدمها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدمها باید جریمه نوشت.

بعضی از آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم و بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت

با بند آخرش موافق نبودم.

 

لینک به دیدگاه

این روزها این ترانه عزابم میده ولی نمیدونم چرا هی گوش میدم:

 

یه روز تو زندگیم بودی.

همینجا روبروم بودی

اما آرزوم نبودی

 

فکر میکردم از آسمون

باید بیاد یه روزی اون

تا آرزوم بشه تموم.

 

یه اشتباهی کردمو

دل تورو شکستمو

نمیبخشم خودمو

 

حالا پشیمون شدمو

میخوام تو باشی پیشمو

حق داری که نبخشی

 

شرمندتم که ستاره داشتمو

دنبال اون میگشتمو

شاکی از این بودم که من

ستاره ای ندارم.

 

ستاره بود تو مشتمه

تکیه میداد به پشتمو

احساسشو میکشتمو

احساستو میکشتم...

لینک به دیدگاه

فكر كن!

سكه 500 تومني هم اومد كه باهاش نون سنگك هم نميدن.

يادش بخير با سكه 5 تومني بستني پوپ موشكي مي خريديم و كلي حال مي كرديم.

لینک به دیدگاه

دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.

 

انیشتین

لینک به دیدگاه

رخش،گاری کشی می کند

رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد

سهراب ،ته جوب به خود پیچید

گردآفرید،از خانه زده بیرون

مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند

ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد

وای...

موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!

 

 

 

 

از اکبر اکسیر بود.:icon_gol:

لینک به دیدگاه

معصومیت از دست رفته

 

بچه كه بوديم زنديگمان توي دو تا پاره آجر و يك توپ دو لايه خيس كه اگر به صورت كسي مي خورد دمار از روزگارش در مي آمد،خلاصه مي شد.زندگيمان اين بود كه فكر كنيم خداداد هستيم و مثل مارادونا دريبل ميزنيم و هيبت رودگوليت را داريم.زندگيمان اين بود كه وقتي توپمان به ماشين همسايه ميخورد و صداي دزدگيرش در مي آمد طوري فرار كنيم كه انگار خبري نبوده.چنان جدي بازي ميكرديم كه در هر گلمان به اندازه يك فتح جام جهاني خوشحال مي شديم و وقتي مي باختيم مردانه بغضمان را در گلويمان نگه مي داشتيم تا انگ بچه ننه بودن نخوريم بعد در گوشه كناري خودمان را خالي ميكرديم تا كسي نفهمد و آبرويمان نرود.صادق بوديم و پاك.اگر چه از ارزشها چيز زيادي نمي فهميديم ولي اگر كسي به داشته هايمان توهين ميكرد حسابش را در حد توانمان مي رسيديم.اگر چه راحت گول ميخورديم ولي اگر مي فهميديم كه بزرگتري گولمان زده از ته دل از دستش ناراحت ميشديم ولي آنقدر مهربان و پاك بوديم كه اصلا يادمان ميرفت كه چه شده و زود او را مي بخشيديم.

 

بزرگتر كه شديم همه آنها يادمان رفت و بچه هايي كه توي كوچه فوتبال بازي ميكردند را نگاه عاقل اندر سفيه مي انداختيم و حال ميكرديم كه در اينترنت با اين و آن كل كل كنيم و حال و حوصله نداشته باشيم.زندگيمان را توي كتابهاي جلال آل احمد و صادق هدايت ميگذرانديم و مايكل گوش ميداديم بعد از خودمان بدمان مي آمد ميرفتيم سراغ چيز هاي ديگر ... ولي باز هم ساده بوديم...

 

بعد كه بزرگتر شديم يك ذره مفهوم ارزشها را فهميديم.فهميديم كه چقدر نمي توانيم ديگر از ته دل بخنديم وچقدر نمي توانيم ديگر از ته دل گريه كنيم.بغض يادمان رفت و بخشيدن را فراموش كرديم.ولي فهميديم كه اينها ارزشند.سعي كرديم خودمان را بزرگ جلوه دهيم و خودمان را به آنها نزديك كنيم.گرچه از آنها دور شديم اما ازشان حمايت ميكرديم و مي گفتيم كه چيز خوبيست.وقتي گناهي ميكرديم چيزي ته دلمان نمي گفت كه كار بدي كردي ولي با عقلمان خودمان را تنبيه ميكرديم.ولي باز ساده بوديم ...

 

آنقدر ساده بوديم كه بشود دورمان بزنند.آنقدر صادقانه عمل كرديم كه گولمان بزنند.آنقدر خوب بوديم كه مظلوم باشيم.ولي ...

 

تهران-فروردین ۱۳۸۵

 

لینک به دیدگاه

مسئول چیزدار

 

توی اتوبوس چه اتفاقها که نمی افتد و باب چه صحبتهایی باز نمی شود.

ساعت 7 صبح بود.منتظراتوبوس بودم.انتظارم 5 دقیقه ای بیش طول نکشید و من با دیگر مسافران داخل اتوبوس شدیم.ایستگاه بعدی عده ای پیرمرد که به نظر می رسیدند رفیق گرمابه و گلستان اند طوری ریختند توی اتوبوس که من گفتم اینها مکتبخانه که میرفتند چی بودند!!!لامصبها شور و نشاطی داشتند که خدایی من جوان 21 ساله کم آوردم.بعد از اینکه کل فضاهای خالی اتوبوس را قلع و قمع کردند،مبحث شیرین انتقاد از مملکت را باز کردند و شروع کردند به بحث در مورد اینکه چرا 45 دقیقه بود که اتوبوس مترو نیامده است؟یکی شان به شرکت واحد بد وبیراه گفت آن یکی به رئیس جمهور تیکه انداخت یکی شان هم به راننده گیر داد.خلاصه شیر تو شیری شده بود که وانگهی یکی از ریش سفیدان با صدای بلند گفت به این راننده بنده خدا گیر ندهید!تقصیر این پرسپولیسی های بی شعوره که زدند 300 تا اتوبوس را فرستادند گوشه تعمیرگاه.من که یک استقلالی نابم این کلام به مذاقم بسیار خوش آمد و مهر تائیدی با لفظ : آره والا! به آن زدم.ولی بعد دیدم نه بابا طرف حالی اش است با یک حساب کتاب نیوتنی حساب کرد که اگر حساب کنیم 100 تا خط توی تهران هست پس به طور متوسط هر خط 3 تا اتوبوس کم آورده.کم مانده بود یک رگراسیون بگیرد و یک نمودار خطی بزند گًلِش که یکی دیگر پرید توی حرفش گفت آقا مثلا 1000 تا اتوبوس کردند توی خط!پس کو ما که ندیدیم.طرف برگشت گفت آقا بخور بخوره.اگر مسئولین یک چند تا از این دونه درشت ها رو بگذارد گوشه دیوار تیر بارانشان کند دیگر کسی از این غلطها نمی کند.از صحبتهایش فهمیدم که آدم دوئالیستی است.ادامه داد : مثلا تو همین چین برداشتند یکی از این وزیراشان را به خاطر همین چیزا اعدام کردند .چرا؟ چون مسئولین چین چیز(شما بخوانید جربزه ولی ما بهش یه چیز دیگه میگیم!) دارند.چیز را که گفت من بد جور خنده ام گرفت و نتوانستم جلو خنده ام را بگیرم.طرف خوشش آمد ادامه داد: اگر دو تا آدم چیز دار مثل نیرو انتظامی پیدا می شد که این کفتارها را تو لویزان میخواهند اعدام کنند دیگر از این مشکلات نداشتیم.بعدش نمی دانم چه شد یک دفعه بحث عوض شد سمت انرژی هسته ای و من چون چیزهای بهتری داشتم برای فکر کردن ، دیگر به صحبتهایشان توجهی نکردم و به تفکر پرداختم...

 

تهران - 30 تیر 1386

لینک به دیدگاه

همسایه مان پشت در مانده بود.کلیدش را جا گذاشته بود داخل خانه.از دیوارشان بالا رفتم تا در را برایش باز کنم.

 

یاد بچگی هایمان افتادم.

آخر خیلی وقت بود طعم دبوار بالا رفتن را فراموش کرده بودم.

لینک به دیدگاه

دکتر پیران

 

دکتر پیران، استثنایی است؛ کسی که در نظام ارزشیابی آموزش عالی ما، "استادیار" – و نه حتی دانشیار – است و در ارزشیابی پرینستون، پروفسور تمام. چراکه عقایدش مخالف عقاید مرسوم در نظام آموزشی است و از آنجاییکه هرساله دانشگاه پایة علمیش را – که مرسوم است خودبخود پس از یک سال تدریس اضافه شود – افزایش نمیدهد، او هم مدارک لازم را برای ارتقای درجه ارسال نمیکند! و اصولاً تفاوتی هم برایش نمیکند...

بی اغراق میگویم در ایران کسی مانند دکتر پیران اینقدر آشنا به مسایل جامعه شناسی شهری و صنعتی، جنبشهای شهری و جامعه شناسی مشارکت و توسعه و نهادهای مدنی نداریم.

کلاسهای روش شناسی دکتر پیران هفتة پیش بصورت آزاد در دانشگاه برگزار شد؛ ضمن اینکه قرار شد اگر مقدور بود در تابستان هم ادامه پیدا کند. دکتر پیران خودساخته است؛ خاطرات دورة دکتریش در آمریکا گاهی واقعاً شنیدنی است؛ کارکردن در کارواش بخاطر بدهی مالی – که البته باعث آشنایی با فستینجر شد! – یکی از خاطرات جالب اوست. همین تلاش فراوان دکتر پیران است که باعث میشود، پروژه های زیر 20 هزار دلار سازمان ملل و بانک جهانی – که نیازی به درج آگهی ندارد – در زمینة شهری و توسعه، بدون رد خور به او برسد و انجام همین پروژه ها – مانند پروژه های تأثیر سنجی قبل از اعطای وام بانک جهانی به طرح فاضلاب شهرهای بزرگ ایران یا تهیة نقشة فقر ایران و ... – باعث شده دکتر، کوله باری از تجربه داشته باشد و وقتی جزئیات این تجربه ها را در کلاس تعریف میکند هاج و واج میمانی از اینهمه دقت. خوبی دکتر پیران هم این است که در بازگو کردن تجربه ها خسیس نیست؛ حتی تجربه هایی تا این حد جزئی: وقتی در پروژه ای از سازمانی بین المللی شرکت میکنید، خوب است برای ارائة زمانبندی و تاریخ تحویل پروژه به روز تعطیلی آن سازمان در ایران و روز تعطیلی مقر اصلی سازمان توجه کنید. اینجوری میتوانید یکی دو روز را – بدون اینکه تأخیر در تحویل برایتان ثبت شود – بدزدید!

با اینهمه علم و سواد و تجربه در ایران توجه زیادی به دکتر پیران نمیشود. به قول خودش: اگر جهاد سازندگی [-ِ سابق] به حرفهایی که من و دکتر خسروی پانزده سال پیش گفتیم گوش میکرد و آنطور با بغض رفتار نمیکرد و با قهر اخراجمان نمیکرد (و لااقل دستمزدِ تحقیق را میپرداخت!) کلّی در هزینه های جهاد در روستاها صرفه جویی میشد و مثلاً همان راهی که جهاد برای بسیاری از روستاها کشید، عامل تسریع مهاجرت روستاییان نمیشد... یا: اگرشهرداری رشت و انزلی در طرح احداث فاضلاب و نجات تالاب انزلی، به توصیه هایم گوش میکرد و مدیریتش را اصلاح میکرد، بانک جهانی بای اولین بار در تاریخ کاریش بی پرده نمینوشت: بدلیل ضعف مدیریت کمک مالی به شما تعلق نمیگیرد! در حالیکه بانک جهانی پیش از این "عوض شدن اولویتها" یا "عدم تأمین منبع مالی" و ... را دستاویز میکرد. (اما ببینید چقدر عصبانی بوده که چنین چیزی نوشته!)

با اینکه در نامة یونسکو، دکتر پیران برای بازنگری در درسهای علوم اجتماعی دانشگاهها معرفی شده، آموزش عالی تحویلش نمیگیرد. باز به قول خودش: امروزه تمام نظریه های توسعه زیر سؤال رفته. اگر نتیجة توسعه همین کثافتهایی است که میبینیم؛ از ترافیک تا وضع سکونتگاهها و ... پس حتماً یک جای کار ایراد دارد. بنابراین امروز بیشتر، نطریة توسعة اجتماعی خودنمایی میکند. نظریه ای که در ایران کمتر کسی با آن آشناست و به همین خاطر سر کلاسهای جامعه شناسی توسعه نظرات عهد بوق را به شما آموزش میدهند.

یا این نظرش که در آموزش علوم اجتماعی در ایران، اصولاً نظریه سازی را آموزش نمیدهند. یا اینکه به شمای دانشجو نمی آموزند که تأثیرسنجی یا مونیتورینگ و نظارت پروژة اجتماعی چیست؟ درحالیکه این متدهای جدید، همان چیزهایی است که امروزه اهمیت فراوان دارند و سازمانهای جهانی در کشورهای توسعه نیافته به دنبال افرادی میگردند که مخصوصاً با اینگونه متدها آشنا باشند تا از پسِ انجام طرحهایشان بربیاند.

دکتر پیران، بی پرده انتقاد میکند و عیبها را به رخ میکشد تا شاید اصلاح شوند؛ اما نمیداند که بسیاری خوششان نمیاید ایرادهایشان را بشنوند و همین باعث میشود مغضوب باشد. نظام آموزشی ایران – خصوصاً در رشته های علوم انسانی – با از دست دادن نیروهای کاری علمیش بیشترین ضرر را کرد. دکتر نیک گهر، دکتر امانی و دکتر خسرو خسروی از ایندسته هستند. تک تک این افراد هم – که البته موفقی هستند – بیشک دلشان میخواهد برگردند و به کشورشان خدمت کنند. مثلاً دکتر امانی – جمعیت شناس – اینک در ژنو بسیار موفق است؛ امّا شنیده ام دوست دارد برگردد و در دانشگاه درس بدهد. فکرش را بکنید؛ مگر میشود کسی از ژنو کتاب جمعیت شناسی مقدماتی برای دانشجویان ایرانی بنویسد و به "سمت" بسپارد برای چاپ و آنگاه دلش اینجا نباشد؟ یا مگر چند جامعه شناس روستایی طراز اول و آشنا مانند دکتر خسروی داریم؟

اگر وزیر علوم بودم، شخصاً میرفتم و یکی یکی اینها را پیدا و به کار دعوت میکردم. چه کنم که نیستم؟!

 

تهران - یکشنبه بیست و ششم مهر 1388

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...