رفتن به مطلب

رازهایی برای زنان


shaden.

ارسال های توصیه شده

با خودت صادق باش و نگران آنچه ديگران درباره ات فكر مي كنند نباش . تعريفي را كه آنها از تو دارند نپذير ، خود ، خودت را تعريف كن .

از قدرت خود مايه بگذار و بر قدرت ديگران تكيه نكن . استعدادهاي خودت را پرورش بده و به استعدادهاي مردم غبطه نخور .

حتي گردابي از افكار ناراحت كننده ، با شوخ طبعي و خنده اي از ته دل ، از بين خواهد رفت .

بزرگترين شفا بخش ، عشق است .

قدرت درك يافته هايي را كه از تجربيات مختلف به دست مي آوري ، افزايش بده . آن را در سكوت بارور كن و به صورت خرد در اختيار ديگران قرار بده .

بگذار كه لبخند در قلبت بارور شود و از دريچه ي چشم هايت به دنيا بتابد . مانند لبخندهاي دوستانه ، شفا بخش و سپاسگذار باش .

نخواه كه ديگران را با زيبايي و جذابيت زنانه جذب كني . زيرا هر چند داشتن اقتدار بر ديگران ارضا كننده است ، اما به تدريج وجودت ناقص و ضعيف خواهد شد . سعي كن با الهام بخشيدن به ديگران و تحسين اهداف عالي آنها ، خود را قوي كني .

هنگامي كه وسوسه مي شوي تا حرف هاي كنايه آميز و نيشدار به ديگران بزني ، يادت باشد كه فلفل زيادي ، طعم غذا را خراب مي كند .كلمات نسنجيده ، دوستي هاي با ارزش را تباه مي كند .

ظرفيت عشق وجودت را با دوست داشتن همه ي انسان ها و تمامي زندگي افزايش بده .

همواره به ديگران كمك كن و همراهي شان كن تا به تعالي برسند . آن گاه خود نيز از درون به تعالي خواهي رسيد .

  • Like 10
لینک به دیدگاه
هنگامي كه وسوسه مي شوي تا حرف هاي كنايه آميز و نيشدار به ديگران بزني ، يادت باشد كه فلفل زيادي ، طعم غذا را خراب مي كند .كلمات نسنجيده ، دوستي هاي با ارزش را تباه مي كند .

 

این و قبول دارم ولی یه سریاش رویاییه:banel_smiley_4:

من گاهی خودم میترسم با خودم صادق باشم:icon_pf (34):

  • Like 5
لینک به دیدگاه

سعي كن با الهام بخشيدن به ديگران و تحسين اهداف عالي آنها ، خود را قوي كني .

 

اصلش همينه...الهام ببخشي همه چيز خوب ميشه :ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

سخني از اين داستان: « نمي‌دانم كدام درد بزرگ‌تر است؛ دردي كه آن را بي‌پرده تحمل مي‌كني يا دردي كه به خاطر ناراحت نكردن كسي كه دوستش داري، توي دلت مي‌ريزي و تاب مي‌آوري.»

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

اوايل دهه‌ي شصت، وقتي چهارده سالم بود و در شهر كوچكي در جنوب «اينديانا» زندگي مي‌كرديم، پدرم فوت كرد. درست زماني كه من و مادرم براي ديدن بستگان‌مان از شهر خارج شده بوديم، پدر ناگهان دچار حمله‌ي قلبي غيرمنتظره‌اي شد و درگذشت. وقتي به خانه برگشتيم، ديديم پدرم رفته است. هيچ فرصتي نبود كه به او بگوييم «دوستت دارم» يا با او خداحافظي كنيم. او مرده بود، براي هميشه. خواهر بزرگ‌ترم به كالج مي‌رفت و بعد از مرگ پدر، خانه‌ي ما از حالت يك خانواده‌ي شاد و پرجنب و جوش به خانه‌اي تبديل شده بود با دو آدم متحير كه درگير غم خاموش خود بودند.

سعي كردم با غم و تنهايي ناشي از مرگ پدرم، دست و پنجه نرم كنم. در عين حال، بسيار نگران حال مادرم بودم. مي‌ترسيدم مبادا گريه‌ي من به خاطر مرگ پدرم، باعث تشديد ناراحتي او شود. در مقام «مرد» جديد خانواده، احساس مي‌كردم مسئوليت حمايت از او در مقابل ناراحتي‌هاي بزرگ‌تر با من است. به همين دليل، راهي يافتم كه با استفاده از آن، بدون آزردن ديگران بتوانم دلم را خالي كنم. در شهر ما، مردم، زباله‌هايشان را توي مخازن بزرگي كه پشت حياط خانه‌هايشان بود مي‌ريختند. هفته‌اي يك‌بار، يا آن‌ها را مي‌سوزاندند يا رفتگرها آن‌ها را جمع مي‌كردند. هر شب بعد از شام، داوطلبانه زباله را بيرون مي‌بردم. يك كيسه‌ي بزرگ دستم مي‌گرفتم و دور خانه مي‌گشتم و تكه‌هاي كاغذ يا هر چيزي كه پيدا مي‌كردم، توي آن مي‌ريختم، بعد به كوچه مي‌رفتم و زباله‌ها را توي مخزن مي‌ريختم. سپس ميان سايه‌ي بوته‌هاي تاريك پنهان مي‌شدم و آن‌قدر همان‌جا مي‌ماندم تا گريه‌ام تمام شود. بعد از آن‌كه به خودم مي‌آمدم و مطمئن مي‌شدم كه مادرم نمي‌پرسد چه كار مي‌كرده‌ام، به خانه برمي‌گشتم و براي خواب آماده مي‌شدم.

اين ترفند، چند هفته‌اي ادامه پيدا كرد. يك شب بعد از شام، وقتي زمان كار فرا رسيد، زباله‌ها را جمع كردم و به مخفيگاه هميشگي‌ام توي بوته‌ها رفتم، ولي زياد نماندم. وقتي به خانه برگشتم، رفتم سراغ مادرم تا ببينم كاري هست كه بتوانم برايش انجام بدهم يا نه. تمام خانه را گشتم تا بالاخره پيدايش كردم. توي زيرزمين تاريك، پشت ماشين لباس‌شويي داشت تنهايي گريه مي‌كرد. غمش را پنهان مي‌كرد تا مرا ناراحت نكند.

نمي‌دانم كدام درد بزرگ‌تر است؛ دردي كه آن را بي‌پرده تحمل مي‌كني يا دردي كه به خاطر ناراحت نكردن كسي كه دوستش داري، توي دلت مي‌ريزي و تاب مي‌آوري. اما مي‌دانم كه آن شب توي زيرزمين، ما همديگر را در آغوش كشيديم و بدبختي‌مان را - كه هر كدام‌مان را به جاهايي دور و تنها كشيده بود - گريستيم. ديگر بعد از آن، هيچ وقت نياز به تنها گريستن پيدا نكرديم.

تيم گيبسون

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

اصلش همينه...الهام ببخشي همه چيز خوب ميشه :ws3:

البته به نظر من اگه الهام بگیری از چیزای خوب بهتر از الهام بخشیدنه

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اخلاق

روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند ...

 

او جواب داد :

اگر زن یا مرد دارای (اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1

اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10

اگر (ثروت) هم داشته باشند صفر دیگری را در جلوی عدد قبلی اضافه می کنیم =100

اگر دارای (علم) هم باشند پس باز هم صفر دیگری را در جلوی عدد قبلی اضافه می کنیم =1000

اگر دارای (اصل و نسب) هم باشند پس همچنان صفر دیگری را در جلوی عدد قبلی اضافه می کنیم =10000

.

.

.

ولی اگر زمانی عدد یک (اخلاق) از بین رفت چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ است !

پس انسان بدون (اخلاق) هیچ ارزشی نخواهد داشت.

 

نتیجه اخلاقی : اگر اخلاق نباشد انسان خدای زیبایی و ثروت و علم و اصل و نسب هم که باشد هیچ نیست !

اصول زندگی

1. اعتقاد (Belief)

 

اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند. روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند، فقط یک پسربچه با چتر آمده بود، این یعنی اعتقاد.

 

2. اعتماد (Trust)

 

اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد، وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید، او شادمانه میخندد ... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید گرفت، این یعنی اعتماد.

 

3. امید (Hope)

 

هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم. ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید، این یعنی امید.

چه خوب است که با اعتقاد، اعتماد و امید زندگی کنیم ...

 

  • Like 3
لینک به دیدگاه

هوش خانم ها

خانمی در زمین گلف سرگرم بازی بود. ضربه ای به توپ زد که سبب پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد.

خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.

 

قورباغه ای در تله ای گرفتار بود و از عجایب آن روزگار این بود که آن قورباغه به زبان آدمیان سخن میگفت!

رو به آن خانم گفت: اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.

 

خانم ذوق زده شد و خیلی سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم.

هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!

خانم کمی اندیشید و گفت: ایرادی ندارد و آرزوی اول خود را گفت:

من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.

 

قورباغه به او گفت: اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و شاید چشم زنهای دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست بدهی.

خانم گفت: مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند.

 

پس آرزویش برآورده شد.

 

سپس گفت: من می خواهم پولدارترین آدم جهان شوم.

قورباغه به او گفت: شوهرت ۱۰ برابر پولدارتر می شود و شاید به زندگی تان آسیب بزند.

خانم گفت: نه هر چه من دارم مال اوست و آنوقت او هم مال من است.

 

پس آرزویش برآورده گردید و پولدار شد.

 

آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.

خانم گفت: می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!!!

 

نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین. 4.gif

  • Like 3
لینک به دیدگاه

 

چرا خدا مردها را آفرید؟

1. هدف خاصی نبود

2. گِل اضافه مونده بود

3. نسخه آزمایشی بود

4. اصلا کار خدا نبود

چرا خدا مردها را از روی زمین برنمی دارد؟

1.از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند

2.مگه ما روی زمین مرد هم داریم

3.وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد

4.حالا چه عجله ایه؟

اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟

1.چیز خاصی نمی آفرید

2.پیراشکی

3.خروس دریایی

4.فضای خالی

اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟

1.مگه قراره اتفاقی بیافته

2.خارشتر کویر لوت که آفت نداره

3.اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد

4.یه هیولا کمتر دنیا قشنگتر

چه وقت مردها عاشق می شوند؟

1.چه وقت مردها عاشق نمی شوند!

2.هر وقت مامانشون بگه

3.چون یکدفعه می شوند خودشان هم نمی دانند که کی می شوند

4.یک روز از همین روزا !

مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟

1.در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند

2.جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه .(قانون 4 نیوتن)

3.بستگی تام و تمام به میزان تستسترون دارد.

4.رابطه مستقیم با نظر مادر بزرگ کودک فهیم دارد.

مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟

1.فنر با ثابت بالا

2.پارچه استرچ

3.یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته

4.کش تیرو کمان

مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟

1.هر شب

2.هر وقت که خدا بخواد

3.هر وقت تستسترون بگه

4.سیکل خاصی ندارند

مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار می کنن؟

1.اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن!

2.تمام تلاششون رو می کنن که بتونن 1 کاری بکنن!

3.به مامانشون می گن که 1 کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن!

4.می رن کلاس آمادگی جسمانی!!

وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی می گن؟

1.چیزی نمی گن چون وقت عمله

2.وقت نمی کنن چیزی بگن

3.اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه

4.در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ کس نمی فهمه که اونا چی می گن

مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟

1.با دست

2.با تور

3.با چنگول

4.با زبون

معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟

1.هر که پیش آمد خوش آمد

2.به روش جستجوی ترتیبی در لیست سیاه

3.ده بیست سی چهل

4. به قول مادر بزرگ پسر، دختر مثل پارچه می مونه هر روز 1 مدل بهترش میاد، وامیستن بهترش بیاد

چند بار گفتید واقعاً،واقعاً !! خیلی به مردها خندیدید! دلتون خنک شد!؟

پس نتيجه اينكه: خدا مردها را آفريد كه گاهي خانمها را بخندانند و اغلب اوقات آنها را حرص بدهند !

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

چو هرگز نیابی نشانی ز شوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی!

 

این هم دلیل:

 

از این رو که وقتی تو شوهر کنی

دگر هیچ نتوان کنی جست و جوی

بخر، زایمان کن، بروب و بپز

بدوز و اتو کن، بساب و بشوی

بیا و برو، میهمانی بده

شود استراحت، تو را آرزوی!

نداری اگر خانه، سالی دو بار

تو با شوهرت می روی کو به کوی

مبادا که چیزی بخواهی از او

تو باید شوی همسری صرفه جوی

وگر همسرت مایه دار است هم

مبادا دوتا باشه تنبانِ اوی!

بخواهی اگر شوهری سر به راه

برس دائما هی به روی و به موی

اپیلاسیون، رنگ، مش، های لایت

که با دیدن تو بگویند:« ووووی

شب امتحان بی شب امتحان

والا برد شو ز تو آبروی!

نباید بگیری تو هیچ استرس

شب امتحان هی شوی ترشروی

بگوید که برگرد پیش بابات!

برایش اگر آوری نیمروی!

یکی او یکی بچه ها مانعند

که حفظت شود جزوه ها مو به موی

رسد مادر ِ شوهرت هم ز راه

برای کمی غرغر و گفت و گوی!

قدم رو رود روی اعصاب تو

به کلی بریزد به هم خلق و خوی!

به دنبال او هی ز در می رسند

یکایک عموزاده ها و عموی!...

از این رو مجرد اگر مانده ای

به اعصابی آرام دانش بجوی

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...