رفتن به مطلب

بخشی از خطبه شق شقیه


ارسال های توصیه شده

چگونه مي توان انسان بود در جائي که امکان زنده بودن هم به راحتي ميسر نيست چگونه ميتوان انساني رفتار کرد در محيطي که انسانيت را کفر مي پندارند

چگونه مي توان صادق بود با انسانهايي که رهايي خود را گناهي بزرگ مي دانند

وحقيقت در نظرشان دگميتي غامض است و عدالت در نظرشان حذف کساني که به اين دگميت تن نمي دهند

هر روز چهره اي کريح تر پيدا مي کنند و به خاطر زشتي خويش خدا را شکرمي گويند

نه خداي جاري بر هستي را بل خداي پندار خويش را .............

اينان آزادي را به پشيز دو حکم فروختند و رعايت احکام را مايه معيشت خودقرار دادند

فرمهاي طاعتشان را غليظ کردند تا آنجا که مايه هايشان از پندارهايي پوچ اشباء شده و هيچ معرفتي در مايه شان حل نمي شود

اينان حقيقت را با شمشير تحجر سر مي برند و توحيد را در وجود متضاد مولايشان مي بينند

عشق را تعصب معنا مي کنند ابديت را در گذشته جستجومي کنند و عدالت را به کفه خود مي سنجند

خود را مرکز هستي مي شناسند وتمام اديان و مکاتب را پوچ مي نامند

حقيقت نه در محراب مساجد است و نه در زير سقف کليسا روزهاي يکشنبه و نه در آداب سبت يهود و نه در آتشکده ها

حقيقت شايد نغمه ضعيفي از درون انساني باشد که انسانيت را استشمام کرده

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...