hashem311 322 ارسال شده در 25 فروردین، 2011 روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده اش وارد یک مرکز تجاری میشوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقرهای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟ پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و نمیدانم . در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندل چرخدارش به آن دیوار نقرهای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی رفت، هر دو خیلی متعجب تماشا میکردند که ناگهان ، دیدند شمارهها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقرهای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد. پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا 10
eder 13732 ارسال شده در 26 فروردین، 2011 مرتيكه هيز!!!!! هیز یعنی چی !!!؟؟ داشته در قدرت خدا میاندیشیده 4
هوتن 15061 ارسال شده در 26 فروردین، 2011 هیز یعنی چی !!!؟؟ داشته در قدرت خدا میاندیشیده من یاد جوون شدن زلیخا افتادم معجزه هم معجزه های قدیم 6
hashem311 322 مالک ارسال شده در 26 فروردین، 2011 حالا ببینم واقعا اگر کسی بره توی همین چیزی که اینجا نوشته واقعا جوون میشه؟ 1
الهام. 8079 ارسال شده در 26 فروردین، 2011 هیز یعنی چی !!!؟؟ داشته در قدرت خدا میاندیشیده آره خووووووو مردا هميشه اينجوري در قدرت خدا مي انديشن!!!!!! من یاد جوون شدن زلیخا افتادممعجزه هم معجزه های قدیم باباييييييييييييييييييييييي:viannen_38: حالا ببینم واقعا اگر کسی بره توی همین چیزی که اینجا نوشته واقعا جوون میشه؟ :icon_pf (34): 3
ارسال های توصیه شده