zahra22 19501 ارسال شده در 3 تیر، 2011 جمشید ساخت جام جهان بین از آنسببکآگه نبود از اینکه جهان جام خود نماستزنگارهاست در دل آلودگان دهرهر پاک جامه را نتوان گفت پارساستایدل غرور و حرص و زبونی و سفلگی استای دیده، راه دیو ز راه خدا جداست خیام. 1
AFARIN 7196 ارسال شده در 3 تیر، 2011 من بي مي ناب زيستن نتوانم بي باده كشيد بار تن نتوانم من بنده آن دمم كه ساقي گويد يك جام دگر بگير و من نتوانم فردوسي...
zahra22 19501 ارسال شده در 4 تیر، 2011 سر آمد کنون قصهٔ یزدگردبه ماه سفندارمذ روز اردز هجرت سه صد سال و هشتاد و چاربه نام جهان داور کردگار. شهریار.
ali6668 1159 ارسال شده در 4 تیر، 2011 همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند باباطاهر 2
AFARIN 7196 ارسال شده در 4 تیر، 2011 ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هرچه ديده بيند دل كند ياد بسازم خنجري نيشش ز پولاد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد قيصر امين پور... 2
Atre Baroon 19624 ارسال شده در 4 تیر، 2011 با توام ای لنگر تسکین! ای تکانهای دل! ای آرامش ساحل! با توام ای نور! ای منشور! ای تمام طیفهای آفتابی! ای کبود ِ ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور، ای دلشورهی شیرین! با توام ای شادی غمگین! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمیدانم! هر چه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! اما باش! -------------------- مولانا 2
AFARIN 7196 ارسال شده در 4 تیر، 2011 چه تدبير اي مسلمانان كه من خود را نمي دانم نه ترسا نه يهودم من نه گبرم نه مسلمانم حافظ 1
zahra22 19501 ارسال شده در 5 تیر، 2011 ز چشم بد رخ خوب تو را خداحافظ که گر جمله نکویی به جای ما حافظ سعدی. 1
ali6668 1159 ارسال شده در 6 تیر، 2011 بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند چو عضوي به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار شهريار 1
zahra22 19501 ارسال شده در 6 تیر، 2011 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟ سهراب.. 2
ali6668 1159 ارسال شده در 7 تیر، 2011 به سراغ من اگر می آیی،نرم و آهسته بیا، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من مولوی 3
AFARIN 7196 ارسال شده در 8 تیر، 2011 يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا يار تويي غار تويي خواجه نگهدار مرا نوح تويي روح تويي فاتح و مفتوح تويي سينه مشروح تويي بر در اسرار مرا ملك الشعراي بهار... 2
ali6668 1159 ارسال شده در 8 تیر، 2011 من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید عبید زاکانی 2
AFARIN 7196 ارسال شده در 20 تیر، 2011 معشوق به سامان شد تا باد چنين باد كفرش همه ايمان شد تا باد چنين باد ................ رهي معيري 2
zahra22 19501 ارسال شده در 23 تیر، 2011 چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی نظامی. 1
Astraea 25351 ارسال شده در 1 مرداد، 2011 خدایا توئی بنده را دستگیر بود بنده را از خدا ناگزیر توئی خالق بوده و بودنی ببخشای بر خاك بخشودنی فردوسی 2
Astraea 25351 ارسال شده در 1 مرداد، 2011 زین همــــرهان سست عناصر دلــــم گرفت شیــر خـــدا و رستم دستــانــم آرزوســـــت رهی 2
AFARIN 7196 ارسال شده در 1 مرداد، 2011 جز كوي تو جاي من آواره ندارم جولانگه برق است ولي چاره ندارم يك جلوه كند ماه در آيينه صد موج جز نقش تو بر سينه صدپاره ندارم سهراب سپهري... 2
ارسال های توصیه شده