رفتن به مطلب

فیلمها و برنامه های تلویزیونی روی طاقچه ذهن کودکی


ارسال های توصیه شده

برنامه هایی که برای کودکان نبودند و به تلخی یا شیرینی دریاد کودکان ماندند.مثل فیلمهایی که جسته و گریخته از آنها نام می بریم یا برنامه های مستند و مسابقه ها که تهشان را در می آوردیم...........:icon_pf (44):

 

خوب حالا بیاین با کودکیامون خوش باشیم........

  • Like 6
لینک به دیدگاه

یه فیلم بود که کابوس کودکیم بود و همش میخواستم زنگ بزنم تلویزیون بگم شما آزار دارید؟

فیلمی بود در مورد مردی که توی کیوسک تلفن گیر می کرد و بعد هرکاری می کردن نمی تونستن درش بیارن.آخرش کیوسک رو بار یه کامیون می کردن و می بردن جایی که دهها کیوسک تلفن بود با دهها اسکلت از مردمی که توی کیوسک مرده بودند.از همه منزجر کننده تر اسکلتی بود که سیم تلفن رو دور گلوش پیچیده بود و خودشو توی کیوسک خفه کرده بود. جالب اینجا بود که گویا ناظر پخشهای محترم سازمان فکر می کردند این فیلم کمدیه و تاپ و توپ به هر بهانه ای پخشش می کردن.درسته که فقط یه بار دیدمش ولی پخش مجددش و دیدن تیتراژ اولش عین دوباره دیدن حالمو خراب می کرد.سادیسم که میگن اینه ها!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

به ياد كودكي

 

 

يادش بخير كودكي

 

دل پاك و سادگي

نه ريا نه تظاهر

 

نه حرف دروغكي

همه به دنبال دل

 

همه چي راست راستكي

بازي هامون زندگي

 

زندگي مثل بازي

عشاقمون عشقاي پاك

 

به دور از هوسبازي

زندگي سهل و آسون

 

داشتي يا كه نداشتي

كينه و نفرت نبود

 

پشت هر قهري آشتي

 

با هم چه راحت بوديم

 

تو عالم كودكي

اينقدر سختگير نبوديم

 

اصلاً غمي نداشتيم

كاشكي كودك مي مونديم

 

تا آخر زندگي

اونوقت دنيا بهشت بود

 

دور از غم ساختگي

 

يادش بخير كودكي

يادش بخير كودكي

  • Like 2
لینک به دیدگاه

6330f5b25e3d3bbd85dba891516947bc.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادش بخیر اون زمانی که برنامه کودک نگاه میکردیم. دنبال یه سری از اهنگ این کارتونها می گردم. بعضی هاشون خیلی عالی هستن مثل اهنگ بچه های مدرسه والت.

برای یاد آوری یه سری از این برنامه ها رو لیست می کنم اگه لینک آهنگ و یا عکسی از اونا دارین بذارین تا خاطرات دوران کودکی مون تازه بشه:

وک وک وک وک …. وک وک وک وک …. وک وک وک وک... اینجوری بود که یه بچه ی کوچولو روی صفحه ی تلویزیون ظاهر می شد و پرده ی قرمزی رو کنار می زد.

▪ بارباپاپا

موجودهایی عجیب غریب بودن توی یک خانواده به رنگهای صورتی و زرد و غیره و می تونستن شکل بدنشونو عوض کنن و به شکل هر وسیله ای که می خوان در بیان.

▪ اسکیپی

کانگوروی استرالیایی که دوست یک پسر بچه ای بود که پدرش از محافظان محیط زیست بود و با یک سوت می تونست اسکیپی رو صدا بزنه.

▪ سرنتیپیتی

متأسفانه از سرنتیپیتی با کمال محبوبیتش چیز زیادی یادم نمی یاد ولی مطمئنم که بروبکس این جای خالی رو پر می کنن.

▪ بامزی

خرس عسل دوست. خیلی خوشم می یومد من از این کارتون مخصوصاُ وقتی که فوتبال بازی می کردن و ازاون لاک پشت خوابالو که دروازه بانشون بود.

▪ چوبین

موجودی بود که از فضا به زمین اومده بود و به دنبال مادرش می گشت. دشمنش برونکا موجودی خبیث و غول آسا بود. روی مچ دست چوبین وسیله ای مثل ساعت بود که امواجی رو دریافت می کرد و می تونست با اون کارهای خارق العاده انجام بده. یک جغد این رو همیشه می گفت: "یه خبر بد!"

▪ حنا دختری در مزرعه

خدمتکاری که توی یک خونه کار و مخصوصاَ نخریسی می کرد.

▪ واتو واتو، پرنده ی افسانه ای

پرنده ای عجیب که بی شباهت به سر یک پنگوئن نبود. می تونست یه دفعه تکثیر بشه یا به عبارتی "دوستهای خودشو صدا کنه". اولش یک همچین متنی خونده می شد: "خارق العاده، اعجاب انگیز، موجودی قابل توجه، قهرمان افسانه ای: واتو واتو"

▪ دو قلوهای افسانه ای

یکی از کارتونهایی که به نسبت بقیه خیلی جدیدتره. یک خواهر و برادر دوقلو بودن که با کمک هم می تونستن نیروهای خارق العاده داشته باشن و با دشمنانشون بجنگن.

▪ خانواده ی دکتر ارنست

یک خانواده بودن که توی جزیره ای دور افتاده گیر کرده بودن و در اونجا خونه ساخته بودن و به کشاورزی و دامداری و زندگی مشغول بودن به امید اینکه یک روز نجات پیدا کنن.

▪ سفرهای می تی کمان

داستان این کارتون این بود که مأمورین امپراطور ژاپن به صورت مخفی به نقاط مختلف کشور سفر می کردن و با ظلم در محله های کوچک مبارزه می کردن. "مأمور مخصوص حاکم بزرگ می تی کمان...احترام بگذارید!!"

▪ ای کیو سان

پسرکی باهوش در ژاپن که دور از مادرش زندگی می کرد و در یک مدرسه ی دینی که توی اون همه به ورزش، مدیتیشن و مرتاضی مشغول بودن تحصیل می کرد. با مدیتیشن می تونست مشکلات بزرگ شهر و کشور رو حل کنه و به همین دلیل بسیاری از بزرگان و ساموراییها که به امپراطور وفادار بودن به ای کیو سان مراجعه می کردن. برای حل مشکلات چهار زانو روی زمین می نشست، نوک دو انگشتشو با زبون خیس می کرد و به سر کچلش می مالید و به فکر فرو می رفت.

▪ فوتبالیست ها

از کارتونهای جدیدتر که در اون سوباسا قهرمان اصلی و فوتبالیست قهاری بود. من هنگام پخش این کارتون در دبی بودم و دوبله شده ی عربی این کارتون رو که "کابتان ماجد" نام داشت در تلویزیون عجمان بعضی از اوقات دنبال می کردم.

▪ هاچ زنبور عسل

زنبور عسلی که به دنبال مادرش می گشت.

▪ نیک و نیکو

دو زنبور که فکر می کنم خواهر بودن و اونها هم اگر اشتباه نکنم به دنبال مادرشون که همون ملکه باشه می گشتن.

▪ بل و سباستین

پسرکی به اسم سباستین که به دنبال مادرش می گشت و سگی بزرگ و سفید به اسم بل داشت که از اون دفاع می کرد.

▪ رامکال

داستان یک راکون که با پسر بچه ی یکی از محافظان محیط زسیت دوست شده بود.

▪ قلقلی

شخصیتی لوس و بی مزه توی برنامه های کودک که لباسهای مسخره می پوشید، لال بود، کلاه قرمزی به سر داشت و با مجری برنامه همکاری می کرد.

▪ پلنگ صورتی

عالی و بدون شرح.

▪ باخانمان

دختری که همراه با مادرش، خر و سگشون در راهی طولانی برای پیدا کردن پدربزرگش بود. آهنگ کارتون رو بعداَ در دوبی توی رادیو زیاد می شنیدم. مادر دخترک نزدیک آخرهای داستان مرد و اون خرشون که پاریکال نام داشت، فروخت و همراه با سگش به سفرش ادامه داد.

▪ بینوایان

زیاد یادم نیست ولی داستانی معروف و جهانی که از برنامه ی کودک هم پخش می شد.

کار و اندیشه – "من کارم...من کارم...من کارو دوست دارم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. اسم من اندیشه، به کار می گم همیشه، هیچ کاری تنهایی هیچوقت درست نمی شه. ما کار و اندیشه با هم هستیم همیشه."

دو پسر بچه ی چاق و لاغر که از جزئیات داستانهاشون زیاد چیزی یادم نیست ولی قیافه هاشون خوب توی ذهنم مونده.

▪ پرفسور بالتازار

"بال...بالتازار..." مخترعی که قیافه ای بسیار با نمک و خنده دار داشت و دست به کشف و اختراع چیزهای عجیب و غریب می زد. در ابتدای کارتون قطره ای رو توی دستگاهی بسیار پیچیده می ریخت که پس از گذشتن از لوله های پیچ در پیچ آزمایشگاهی به صورت اختراعی بیرون می آمد.

▪ خونه ی مادر بزرگه

برنامه ای عروسکی ساخت ایران که آهنگش جدیداُ توسط بهادر خارزمی در سبک تکنو بازسازی شد. مجموعه داستانهایی در مورد یک سری از حیوانات خانگی از جمل یک گربه ی سیاه به اسم مخمل که در خانه ی یک زن پیر زندگی می کردن.

▪ افسانه ی سه برادر

داستانهایی افسانه ای از سه برادر جنگجو در چین به اسمهای لیو بی، شانگ فی و هوانگهو.

▪ دو کله پوک

Pat & Matt که آهنگی بسیار باحال داشت و در اون این دو شخصیت عروسکی به کارهای روزمره به طرزی شدیداَ احمقانه می پرداختن.

▪ َبنِر

سنجابی که همراه با سنجانبهای دیگه در جنگل زندگی می کردن. یکی از سنجابها که خاکستری بود و ابروهای کلفتی داشت منو یاد نیما ابرو می ندازه؛ این سنجاب همیشه می گفت: "من مخالفم".

▪ هاکل بریفین

پسر بچه ای که با یک برده ی سیاه پوست دوست شد و با قایق به سفر بر روی رودخانه پرداختن.

▪ مزرعه ی سبزیجات

جعفرِی، شود و چندین سبزی دیگه که اسمهای چند حیوان عروسکی از جمله یک شیر بودن.

▪ چاق و لاغر

برنامه ای عروسکی ساخت ایران که ساواک رو مسخره می کرد. جالب و خنده دار بود. این تکه کلام رو فکر می کنم خوب یادتون بیاد: "سوسک سیاه به خرمگس".

  • Like 1
لینک به دیدگاه

گر حال تو هچون من آشفته خراب است

گر خواهش دلهاي منو تو بي حساب است

اي واي به حال هر دوي ما

اي واي به حال هر دوي ما

ImageShow.aspx?ModuleID=1525&GalleryName=a9&ImageID=2595&Size=10

چقدردلم هواي اون روزها رو كرده كه بي خيال و سر خوش منتظر بوديم كه زودتر برنامه كودك شروع بشه و . . . بعدشم بريم تو كوچه بازي اما حالا خيلي وقت ميگذره و . . .

  • Like 2
لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

1.jpg

فکر کنم «تارکوفسکی» بود که جایی گفته بود:«یاد کردن از گذشته خوب است، چون آدم را سبک می کند». خاطراتی که در سطور پایین می خوانید، بخش کوچکی از خاطرات فراوانی است که ما دهه شصتیها در کودکی و نوجوانیمان، تجربه اش کرده ایم.

* شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

* شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

* شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

 

cartoonsa79.jpg

* شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

* شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

* شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....

* شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم:)))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود

* شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد

* شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون :)))

* شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

* شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

* شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

* شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...

* شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

* شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه بازمی کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

* شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

 

download_023.jpg

* شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن

* شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود

* شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

* شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

* شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

* شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

* شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل

* شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

* شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

* شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!

* شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

* شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!

* شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن

* شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)

* شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران

* شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد

* شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

* شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم

* شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود

* شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما :))))

* شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

* شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

* شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

* شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

* شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

* شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

* شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک بفرستند

* شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

* شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی

* شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

* شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

* شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو

* شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.

* تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!

آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

* شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:

* آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

* شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

* شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن

* شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)

* شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم

* همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

* شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...

* شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

* شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرك خسته ميشه... بالهاشو زود ميبنده... روي گلها ميشينه... شعر ميخونه، ميخنده

* شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد

* شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم

* شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

  • Like 1
لینک به دیدگاه
کسی بالاخره تونست کاشف به عمل بیاره که اسم پدرپسرشجاع قبل اینکه پسر شجاع به دنیا بیاد چی بود؟

 

ها هنوز تو کفشی...................:ws3:

 

احتمالا .................................نیدونم:girl_blush2:

لینک به دیدگاه

جوانی بود به اسم گری گالیور كه از روی نقشه به ‌جا مانده از پدرش و برای پیدا كردن او راه افتاده بود و سر از یك جزیره ناشناخته درآورده بود كه آدم‌هایش به اندازه انگشتان دست بودند.

و آن‌وقت با آن آدم‌ها، (لی‌لی‌پوتی‌ها) رفیق شده بود و آن‌ها هم به او در جست‌وجویش كمك می‌كردند.

رفقای لی‌لی‌پوتی گالیور، پنج‌ تا بودند: یكی پادشاهشان بود كه اسمش پمپ بود و شكم گنده‌ای داشت و همیشه خودش را جای بابای گالیور حساب می‌كرد؛ یكی فلرتیشیا كه دختر شاه و موطلایی بود؛ یكی دیگر كه از بقیه عاقل‌تر و قدبلندتر بود؛ یكی بانكو، تنها لی‌لی‌پوتی‌ای كه كلاه نداشت؛ و بالاخره گلوم با آن تكیه‌كلام مشهور «من می‌دونم» كه همیشه آیه یأس بود.

Glum كه در اصل به معنای افسرده است، اسم یكی از شخصیت‌های «ارباب حلقه‌ها» هم هست. یك آدم عوضی هم بود به اسم كاپیتان لیچ كه فكر می‌كرد آن نقشه، نقشه گنج است و مدام دنبال گالیور بود. همین هفت‌ تا كاراكتر، به اضافه سگ گالیور كه تگ نام داشت، همه ماجراها را پیش می‌بردند و ما را میخكوب خودشان می‌كردند.

b24e1897ff7b41b380c2.jpg

  • Like 1
لینک به دیدگاه
کسی بالاخره تونست کاشف به عمل بیاره که اسم پدرپسرشجاع قبل اینکه پسر شجاع به دنیا بیاد چی بود؟

انسانها قبل از اینکه فرزند داشته باشند پدر نمیشن که اسم داشته باشن. میشن شوهر .

زمانی پدر میشن که صاحب فرزند میشن. پدر پسر شجاع هم قبل از تولد پسر شجاع هنوز پدر نبود که اسم داشته باشه. پسر شجاع که بدنیا اومد اونم شد پدر پسر شجاع. :ws28:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...