pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد. از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت، خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد. ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند. در حال مستاصل شد... از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت: اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم. قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري دست زد و جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت. گفت: اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من بيچاره از تنگي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي. نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم... قدري پايين تر آمد. وقتي كه نزديك تنه درخت رسيد گفت: اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟ آنهار ا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دهم. وقتي كمي پايين تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد. وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟ ما از هول خودمان يك غلطي كرديم غلط زيادي كه جريمه ندارد. كتاب كوچه احمد شاملو 8 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ به این میگن یه مزخرف خوب که کم پیدا میشه اینجا 3 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ به این میگن یه مزخرف خوب که کم پیدا میشه اینجا :w127: زیادم کم نیست ،چشم ها را باید شست جور دیگر باید خواند!!!! ممنون 3 لینک به دیدگاه
حاج اقا خیارکی 106 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ خیلی داستان جالبی بود ممنون 2 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ خیلی داستان جالبی بود ممنون شما هم خیلی اسم جالبی داری 2 لینک به دیدگاه
حاج اقا خیارکی 106 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ شما هم خیلی اسم جالبی داری ممنون خواهر پری 2 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ :w127:زیادم کم نیست ،چشم ها را باید شست جور دیگر باید خواند!!!! ممنون اوکی جمله مو درست میکنم به این میگن یه مزخرف خوب که اینجا خیلی کم پیدا میشه 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده