spow 44198 ارسال شده در 16 فروردین، 2011 -مدیریت صحیح وقانونمند اساس پیشرفت سازمان هست - ممنون استادولی درمورد قانونمندی توضیح میدید؟ - قانون فصل الخطاب هست وتو مدیریت اعمال شده درایران این یک اصل خلل ناپذیره - مسلما فرمایش شما متین هست ولی اینایی که میگم ایراد نیستند...... -اقا بحث سیاسی راه ننداز بحث مربوط به درس هست! - استاد هرکجای حرفهای من ربطی به سیاست داشت بفرمایید اصلاح کنم - اقا موضوع همون چیزی هست که من میگم! - ولی استاد این گفته هاتون ومعیارهاتون با هم درتناقض هستند ومثال سادش هم.... - شما با این نوع تحلیلتون درس منو پاس نمیکنید - استاد مسئله پاس شدن یا نشدن نیست بالاخره همه ما اینو فهمیدیم که دانشگاه تو ایران شیپوره معکوسه! -اقا وقت کلاس رو میگیرید شما -استاد سوالم مربوط به درس وکلاس هست ممنون میشم توضیح بدید - توضیح بیشتری وجودنداره همون چیزایی که گفتم - امیدوارم خودتون حداقل قانع بشید - چشم غره ای میره وشروع میکنه مبحث جدیدی رو تدریس کردن . . . . . جلسه امتحان برگزار میشه وهمون موضوع به عنوان سوال تحلیلی اومده همون چیزایی رو که تو کلاس گفته بودم با ذکر تاریخ ها ومستندات کامل مینویسم برگه رو که ازم میگیره سرشو تکون میده میخندم ومیگم خودتون هم باوردارید که حرفتون بی اساس هست ولی باید بالاخره حقیقت گفته بشه میگه برو من نمره پاس شدن رو بهت میدم ولی زیاد به این چیزا فکرنکن تو فقط یک نفری!! 15
spow 44198 مالک ارسال شده در 16 فروردین، 2011 یعنی برای خودت اتفاق افتاده؟؟ بحث کوچولویی بود بین من واستادی گرانقدروفهیم:w16: 3
masoume 5751 ارسال شده در 16 فروردین، 2011 این چیزا فکرنکن تو فقط یک نفری!! یه تفکر جالبی ، این استاد دانشگاه ماست . 3
mohsen 88 10106 ارسال شده در 16 فروردین، 2011 امروز يه مطلب تو عصر ايران خوندم درباره انقلاب تونس.خيلي بي ربط نيست. 3
غایب 4790 ارسال شده در 17 فروردین، 2011 دقت که میکنم میبینم همه ما نیز گاهی مثل آن استاد رفتار میکنیم. ولی به روی خودمون نمیاریم. دروغ چرا ؟ تا قبر آ آ آ 1
غایب 4790 ارسال شده در 17 فروردین، 2011 بحث کوچولویی بود بین من واستادی گرانقدروفهیم:w16: این قصه سر دراز دارد... بزرگان مشرق هر صباح که از بستر بر میخاستند، دو سودا بیش در سر نداشتند: یا مردمان را تعذیب میکردند که به نوکری «استکبار» اعتراف کنند و یا ترغیب میفرمودند که با ایشان در دشمنی «استکبار» ائتلاف نمایند. 1
spow 44198 مالک ارسال شده در 20 تیر، 2011 این قصه سر دراز دارد...بزرگان مشرق هر صباح که از بستر بر میخاستند، دو سودا بیش در سر نداشتند: یا مردمان را تعذیب میکردند که به نوکری «استکبار» اعتراف کنند و یا ترغیب میفرمودند که با ایشان در دشمنی «استکبار» ائتلاف نمایند. :shame: وداستان همیشگی تکرار وتکرار وعادت ما به شنیدن داستانهای تکراری 1
ارسال های توصیه شده