رفتن به مطلب

همینی که من میگم!


spow

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

-مدیریت صحیح وقانونمند اساس پیشرفت سازمان هست

- ممنون استادولی درمورد قانونمندی توضیح میدید؟

- قانون فصل الخطاب هست وتو مدیریت اعمال شده درایران این یک اصل خلل ناپذیره

- مسلما فرمایش شما متین هست ولی اینایی که میگم ایراد نیستند......

-اقا بحث سیاسی راه ننداز بحث مربوط به درس هست!

- استاد هرکجای حرفهای من ربطی به سیاست داشت بفرمایید اصلاح کنم

- اقا موضوع همون چیزی هست که من میگم!

- ولی استاد این گفته هاتون ومعیارهاتون با هم درتناقض هستند ومثال سادش هم....

- شما با این نوع تحلیلتون درس منو پاس نمیکنید

- استاد مسئله پاس شدن یا نشدن نیست بالاخره همه ما اینو فهمیدیم که دانشگاه تو ایران شیپوره معکوسه!

-اقا وقت کلاس رو میگیرید شما

-استاد سوالم مربوط به درس وکلاس هست ممنون میشم توضیح بدید

- توضیح بیشتری وجودنداره همون چیزایی که گفتم

- امیدوارم خودتون حداقل قانع بشید

- چشم غره ای میره وشروع میکنه مبحث جدیدی رو تدریس کردن

.

.

.

.

.

جلسه امتحان برگزار میشه وهمون موضوع به عنوان سوال تحلیلی اومده

همون چیزایی رو که تو کلاس گفته بودم با ذکر تاریخ ها ومستندات کامل مینویسم

برگه رو که ازم میگیره سرشو تکون میده

میخندم ومیگم خودتون هم باوردارید که حرفتون بی اساس هست ولی باید بالاخره حقیقت گفته بشه

میگه برو من نمره پاس شدن رو بهت میدم ولی زیاد به این چیزا فکرنکن تو فقط یک نفری!!

  • Like 15
ارسال شده در

خیلی تلخ بود

  • Like 2
ارسال شده در
خیلی تلخ بود

 

ولی عوضش مال همین هفته گذشته بود:icon_gol:

  • Like 2
ارسال شده در

یعنی برای خودت اتفاق افتاده؟؟

  • Like 1
ارسال شده در
یعنی برای خودت اتفاق افتاده؟؟

 

بحث کوچولویی بود بین من واستادی گرانقدروفهیم:w16::w16:

  • Like 3
ارسال شده در
این چیزا فکرنکن تو فقط یک نفری!!

 

یه تفکر جالبی ، این استاد دانشگاه ماست .

  • Like 3
ارسال شده در

امروز يه مطلب تو عصر ايران خوندم درباره انقلاب تونس.خيلي بي ربط نيست.

  • Like 3
ارسال شده در

دقت که میکنم میبینم همه ما نیز گاهی مثل آن استاد رفتار میکنیم. ولی به روی خودمون نمیاریم. دروغ چرا ؟ تا قبر آ آ آ

  • Like 1
ارسال شده در
بحث کوچولویی بود بین من واستادی گرانقدروفهیم:w16::w16:

 

 

این قصه سر دراز دارد...

بزرگان مشرق هر صباح که از بستر بر می‌خاستند، دو سودا بیش در سر نداشتند: یا مردمان را تعذیب می‌کردند که به نوکری «استکبار» اعتراف کنند و یا ترغیب‌ می‌فرمودند که با ایشان در دشمنی «استکبار» ائتلاف نمایند.

  • Like 1
  • 3 ماه بعد...
ارسال شده در
این قصه سر دراز دارد...

بزرگان مشرق هر صباح که از بستر بر می‌خاستند، دو سودا بیش در سر نداشتند: یا مردمان را تعذیب می‌کردند که به نوکری «استکبار» اعتراف کنند و یا ترغیب‌ می‌فرمودند که با ایشان در دشمنی «استکبار» ائتلاف نمایند.

 

:shame:

 

وداستان همیشگی تکرار وتکرار وعادت ما به شنیدن داستانهای تکراری

  • Like 1
×
×
  • اضافه کردن...