danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ • گوزن نر را کل و قوچ و لوکی کشته بودند و می خواستند بین خود تقسیمش کنند که شیر از راه رسید و گفت: • «چون ما سلطان جنگلیم، این شکار هم مال ما ست.» • کل ماهرخ رفت:• «من ابداً اهل باج دادن نیستم.» • شیر با ضربهٌ پنجه او را نقش زمین کرد و گفت:• «آن که باج می گرفت شغال بود – ما خراج می گیریم.» • قوچ سینه را جلو داد:• «من اصلاً حرف زور نمی شنوم.» • شیر کشیدهٌ آبداری بیخ گوشش زد و گفت:• «گرفته بود – بازش کردیم تا بعد از این بشنوی.» • لوک لب ورچید:• «من اصولاً جمهوریخواهم.» • شیر لگدی به آبگاهش نواخت و گفت:• « پس برو در رفراندم شرکت کن – ما هم آمدیم.» • شر آن سه، تازه کم شده بود و شیر می خواست سر فرصت لقمهٌ چرب و نرمی از غنیمت جدید به دهان بگذارد که سه روباه قد و نیم قد وارد صحنه شدند. • یکی از ایشان گفت:• « یک سوم گوزن را من به عنوان جریمه برمی دارم، چون شکار حیوان حرامگوشت شرعاً قدغن است.» • شیر غرید:• «گوشت گوزن که حرام نیست، به علاوه به ما همه چیز حلال است.» • دومی ـ بی اعتنا به غرش شیر ـ یک سوم دیگر گوزن را برداشت و توضیح داد: • « یک سوم گوزن ـ مطابق قوانین شرع انور ـ زکات است و به بیوهٌ سیّدهٌ شما تعلق می گیرد.» • شیر هارت و پورت کرد:• «زکات به درویش و مستحق می رسد نه به اعقاب رسول، به علاوه ما که هنوز زنده ایم، پس بیوه ای نداریم تا سیّده باشد!» • روباه سوم گفت:• « حالا که وقت مو از ماست کشیدن یا متّه به خشخاش گذاشتن نیست – کارهای عمده تری در پیش است.» • و سهم خود را به عنوان خمس و سهم امام برد. • شیر قُرقُر زد:• «خمس یک پنجم است نه یک سوم، به علاوه ما ناسلامتی سلطان جانورانیم!» • روباهان با هم دم گرفتند:• «پس شما که تاج دارید به شاخ هم نیازی ندارید.» • و شاخ هم به مستضعفان حواله شد. • نتیجهٌ اخلاقی:• سهم سلطان در آن دوران، سهم روباهان در این دوران و سهم بنده و شما در هر دو دوران روشن است! نتیجه گیری دیگری ندارد. مسئولیت هر گونه نتیجه گیری دیگر با خواننده است. 2 لینک به دیدگاه
FrnzT 18194 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۸۹ :JC_thinking: :JC_thinking: :JC_thinking: لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده