رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

خرمیمانم ! نیازی نیست با نشان دادن علف های مصنوعی مرا به استحاله هویتی تازه ای دچار کنی

برو شعرت را پیش دگری بخوان که گوشمان ازیاوه هایتان پرشده است...

نزدیکتر بیا اوازه خوان خوش الحان ... چه خوب یاوه میبافی ... بازهم فریاد میزنم ما گنهکاریم چون ازچاله به چاه میافتیم وبا چشمهایی دریده وعریان ودرهنگام افتادنمان درچاه درارزوی چاله ای شاید!

نمیدانم چرا با شنیدن گفته هایتان با خواندن نقدهایتان وبا اسلوب های فکری رادیکالتان هیچ تمایزی بین شما واینها نمیبینم

بگذارید ما ابله بمانیم شما درانور اب ناله شبگیر کنید!

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

دلبسته ي کفشهایم بودم. کفش هايي که يادگار سال هاي نو جواني ام بودند

دلم نمي آمد دورشان بيندازم .هنوز همان ها را مي پوشيدم

اما کفش ها تنگ بودند و پایم را مي زدند

قدم از قدم اگر بر مي داشتم زخمی تازه نصیبم مي شد

سعي مي کردم کمتر راه بروم زيرا که رفتن دردناک بود

 

 

مي نشستم و زانوهایم را بغل مي گرفتم

و مي گفتم:چقدر همه چیز دردناک است

چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنيایم

 

مي نشستم و می گفتم : زندگیم بوي ملالت مي دهد و تکرار

 

 

.می نشستم و می گفتم:خوشبختي تنها يک دروغ قديمي است

می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم

قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم

 

 

......... پارسايي از کنارم رد شد

عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت

مرا که ديد لبخندي زد و گفت: خوشبختي دروغ نيست

اما شايد تو خوشبخت نشوي زيرا خوشبختي خطر کردن است

و زيباترين خطر..... از دست دادن

 

 

 

تا تو به اين کفش هاي تنگ آويخته اي ....برایت دنيا کوچک است و زندگي ملال آور

.جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده اي

 

 

رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم

اگر راست مي گويي پس خودت چرا کفش تازه به پا نمي کني تا پا برهنه نباشي؟

 

 

پارسا فروتنانه خنديد و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود

که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و

پس هر بار دانستم که قدري بزرگتر شده ام

 

 

 

هزاران جاده را پيمودم و هزارها پاي افزار را دور انداختم

تا فهميدم بزرگ شدن بهايي دارد که بايد آن را پرداخت

 

حالا دیگر هيچ کفشی اندازه ي من نيست

 

 

وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست

 

 

 

سر تا پاي‌ خودم‌ را كه‌ خلاصه‌ مي‌كنم، مي‌شوم‌ قد يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌

كه‌ ممكن‌ بود يك‌ تكه‌ آجر باشد توي‌ ديوار يك‌ خانه

يا يك‌ قلوه‌ سنگ‌ روي‌ شانه‌ يك‌ كوه

يا مشتي‌ سنگ‌ريزه، ته‌ته‌ اقيانوس؛

يا حتي‌ خاك‌ يك‌ گلدان‌ باشد؛ خاك‌ همين‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره

 

 

 

يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ ممكن‌ است‌ هيچ‌ وقت

هيچ‌ اسمي‌ نداشته‌ باشد و تا هميشه، خاك‌ باقي‌ بماند، فقط‌ خاك

اما حالا يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ وجود دارد كه‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بكشد

ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد.

 

 

يك‌ مشت‌ خاك‌ كه‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود،

انتخاب‌ كند، عوض‌ بشود، تغيير كند

 

 

واي، خداي‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاك‌ انتخاب‌ شده‌ هستم

همان‌ خاكي‌ كه‌ با بقيه‌ خاك‌ها فرق‌ مي‌كند

 

 

من‌ آن‌ خاكي‌ هستم‌ كه‌ خدا از نفسش‌ در آن‌ دميده

من‌ آن‌ خاك‌ قيمتي‌ام

 

 

که می خواهم تغییر کنم......... انتخاب‌ کنم

وای بر من اگر همین طور خاك‌ باقي‌ بمانم

 

 

 

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم..

 

بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم

 

پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم

 

زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم

 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

زندگی داستان خوش باوری مردمیست که تکرار حماقتهای تاریخی خودرا سرنوشت میپندارندوبه داستانهایی باوردارند که قدرتمندان برای عمیقترکردن دره های ژرف حماقتشان جذابتر ورنگین تر تعریف میکنند!!

لینک به دیدگاه

عشق من سایلنت هیل Silent Hill

نمیدونم برای چندمین بار ولی مثل فیلم محشری که اولین بار به تماشای اون نشسته باشی به تماشای سایلنت هیل یا تپه خاموش نشستم

این فیلم نه هزینه های میلیاردی داره نه جلوه های ویژه نه هنرمندان خاص نه رمانتیکه نه ملودرام نه شمارو ازترس روی صندلی میخکوب میکنه نه ازهیجان اوردوز میشین

چیزی که این فیلم روایتگر اونه قصه تلخیست به اسم حقیقیت

جرات روبرو شدن با واقعیات واینکه زندگی وافکاررو از قدرمطلق تعصبات بیرون بیاریم باعث میشه این فیلم جایگاه شایسته خودش رو نزد مخاطب پیدا کنه

تداخل زمان،انسان وعقیده چاشنی داستان فیلمی هست که سعی میکنه تاثیر تعصب وایدئولوژی رو برای همگان تنویر کنه

ساکنان شهری که فکر میکنند منشی خداوند دررسیدن به سعادتند منشا اثر هستی را به بازی میگیرند وانسان کمترین قربانی این حماقت است.

داستانی که به کرات ودرانواع واقسام مختلفی روایتهای گوناگون انسان متعصب،انسان ایدئولوگ، انسان مثلا هدفمند وانسان متعالی رو دیدیم وشنیدیم واین فیلم تصویری تحسین برانگیز از این سقوط تاریخی فکر بشریست.

همیشه انسانهایی بوده اند وهستند که فکر میکنند ومطمئنا پایبندانه فکر میکنند که راه سعادت بشری را یافته اند وبا مطلق نگری به ارزشهای انسانی وروابط اجتماعی مجدانه سعی میکنند تا راه خود را متمایزتر نشان دهند ودراین راه از هیچ حماقتی فروگذار نیستند

البته درکنار این فلسفه نکات ریز ودرشت دیگری قابل طرح هستند!

1- علیرغم تمام ظاهر سازی هایی که قدرت نظامی وافکار لیبرال دموکرات هیئت حاکمه امریکایی سعی درخوش ظاهر نشان دادن انها به جهانیان هستند این دین وتفکر ارماگدونیستی مسیحیست که بالاتر ازانها نقش رهبررا درتز فکری سیاسیون امریکایی بازی میکند وبه سادگی درنمودهای عملی افکارشان تجلی میابد

چیزی که انها مثل سایر رهبران ایدئولوگ دنیا سعی درباوراندنش به مردمانی پروپاگاندا زده دارد ومردم چه ساده حرف پوپولیست هارا باور میکنند!

2- تجلی بسیارزیبایی از خدا وشیطان که فیلمنامه وکارگردانش استادانه ان را به نمایش میگذارند

جایی که شیطان نقش خدا را به عهده میگیرد ودرنمود اصلیش شیطان خدا میشود

درسکانسی از فیلم که رهبران کلیسا رز را به سمت شیطان رهنمون میسازند واورا از رویارویی با اوبرحذر میدارند اما دراپیزودی دیگر رز با نور روبرو میشود

تجلی خدا دروهم شیطان وحقیقت همیشه دردل تاریکترین تاریکی هاست !!

3- اما نکته جالب دیگر مجازات هست

فیلم وهمچنین بالاتر از ان تفکر پشت ان به روشنی نمیتواند پاسخگوی ان باشد که ایا به راستی هرکس پاسخ عمل خویش را مشاهده میکند؟

درفیلم ارزومندانه پاسخ بلی به تصویر کشیده شده است

جایی که درتداخل همزمان دواتفاق درفاصله زمانی سی سال هرکس به نتیجه وعقوبت کار خویش میرسد وهرانسانی بسته به عمل خویش جواب خودرا اززندگیش میگیرد

4- متاسفانه مانند اکثر اثار فاخر وشاخص سینما هرچیزی که درتناقض با خط مشی صاحبان سرمایه وسیاستمداران قدرقدرت باشد جایی که شایسته اش باشد را به دست نمیاورد واین اثر نیز مستثنی از این قاعده کثیف نیست!

5- سکانس اخر که رز وشارون به خانه برمیگردند ودونمای متفاوت از حضورانها وزندگی کریستوفر فریادیست با مضمون اینکه هرکدام از ما دریک تپه خاموش زندگی میکنیم وبقول دوستی بهتره از ساکنانش نباشیم حتی اگر انجا متولد شده باشیم!!

6- ونکته اخر تاریخ سازی!

تلاش عجیب وستودنی ملتی که پیشینه ای فراتر از سیصد سال ندارند در تقدس بخشی به رویدادها وقدمت دهی به مکانها وایجاد پیشینه ای ذهنی که به تاسی از عادت پذیری ذهنی بشر باعث ماندگاری وعموم پذیری ان میشود

حال این قضیه را مقایسه کنید با کشور خودمان که هرروز خدا با دست خودمان تاریخمان را برباد میدهیم ودانسته وندانسته تمامی زیربناهای قابل اتکای اندیشه را فراموشی میسپاریم

قدرت تاریخ سازی ملهم از قدرت اندیشه هست!

فیلم Silent Hill براساس گیمی با همین اسم وتقریبا با همین مضمون که توسط کمپانی کونامی ساخته شده بود ساخته شد هرچند داستان وفیلمنامه را ازکتابی دیگر روایت کرده باشند ولی شاید دوستانی که مثل من تجربه این بازی را درپلی استیشن 1 داشته باشند(سخت ترین بازی که درپلی استیشن 1 ساخته شد ومن هرچهارپایان بازی رو هنوز سیو شده دارم!) میتوانند به شباهت های کامل اون اقرار کنند مثل بازی شرمرگبار Resident Evil که تریلوژی سینماییش بسیار جذاب وجالب بود

لینک به دیدگاه

چه کسی خدارا کشته است؟

 

آدم دیوانه - نشنیده اید از آن آدم دیوانه که صبح روشن با فانوس افروخته به میدان میدود و پیوسته فریاد میکشد " من خدا را میجویم، من خدا را میجویم.! " چون درست بسیاری از کسانی که به خدا باور نداشتند در آنجا گرد آمده بودند، بدیدن آدم دیوانه قهقهه سرمیدهند. یکی میگوید: نکند گم شده است؟ دیگری میگوید: نکند چون کودکی گمراه گشته است؟ یا اینکه خودش را قایم کرده؟ نکند از ما میترسد؟ یا اینکه با کشتی سفر کرده و به هجرت رفته بوده؟ بدینگونه همه درهم و برهم فریاد میزنند و میخندند. اما آدم دیوانه به میان آنها میجهد، نگاه های برندۀ خود را به آنها میدوزد و بانگ برمیاورد » : خدا کجا رفته است؟ من این را بشما میگویم! ما او را کشته ایم شما و من! ما همه قاتلان او هستیم! اما چگونه چنین کاری کردیم؟ چگونه توانستیم دریا را سرکشیم؟ چه کسی به ما اسفنج داد تا افق را سربه سر بزدائیم؟ چه میکردیم آنگاه که این زمین را از بند خورشیدش جدا میساختیم؟ و اینک این زمین به چه سو میرود؟ ما به چه سو میرویم؟ همچنانکه از همۀ خورشیدها دور میشویم؟ آیا ما مدام سقوط نمیکنیم؟ به پس، به پهلو، به پیش، به همه سو؟ یعنی دیگر بالا و پائینی هست؟ آیا ما در نیستی نامتناهی سرگردان نیستیم؟ و فضای تهی ما را ها نمیکند؟ آیا سردتر نشده است؟ و شب مدام بیشتر و شبتر نمیشود؟ آیا مجبور نیستیم فانوس ها را صبح روشن کنیم؟ هنوز هیچ از همهمۀ گورکنان نمیشنویم، گورکنانی که خدا را گور میکنند؟ هنوز بوئی از گندیدگی خدائی نمیشنویم؟ خدایان هم میگندند! خدا مرده است! خدا مرده میماند! ما او را کشته ایم! و ما قاتلترین قاتلتان چگونه میخواهیم خود را تسکین دهیم؟ قدسی ترین و نیرومندترین چیز ی که زمین داشت زیر تیغ ما جان داد - و چه کسی میخواهد ما را از این خون بشوید؟ با چه آبی میخواهیم خود را تطهیر کنیم؟ از این پس چه اعیاد عقاب و بازیهای مقدسی باید برای خود اختراع نمائیم؟ آیا این کار بزرگ برای ماپربزرگ نبوده است؟ و حالا فقط برای اینکه در خور کاری که کرده ایم بنظر رسیم، نباید خودمان خدا شویم؟ هرگز تاکنون کاری از این بزرگتر وجود نداشته است، و هرکس از این پس زاده شود بخاطر همین کاریکه صورت گرفته به تاریخی برتر از همۀ تاریخهای پیشین تعلق خواهد داشت! در اینجا آدم دیوانه ساکت میشود و ازنودر شنونده های خود مینگرد. آنها نیز ساکتند و بنحوی غریب وی را نگاه میکنند. سرانجام آدم دیوانه فانوس خود را زمین میندازد و فانوس خرد و خاموش میشود. آدم دیوانه سپس میگوید "من زود آمده ام، هنوز وقت من نرسیده است. این رویداد بزرگ هنوز در راه است و هنوز در گوش آدمها رخنه نکرده است. رعد و برق زمان میخواهد، نور ستارگان زمان میخواهد، و اعمال هم، حتی پس از آنکه صورت گرفتند، زمان میخواهند تا دیده و شنیده شوند. و این عمل از دورترین ستارگان نیز به آنها دورتر است و با وجود این خود اینها این عمل را کرده اند ." میگویند آدم دیوانه همان روز به کلیسا های مختلف میرود و در آنجا برای خدا دعای موت ابدی میخواند. و وی که به همین سبب از کلیساها رانده میشود و مورد بازخواست قرار میگیرد، همه اش در پاسخ میگوید: پس این کلیساها چیستند اگرگور و سنگ گور خدا نیستند .«؟

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

انسانها!

 

گاهی وقتها تنهایی بسیار لذت بخش میشود وگاهی واقعا عذاب اور ولی عمیقتر ومنطقی تر که فکر میکنی این حس مالکیت نشئه اور واقعا مارا ازدست یازیدن به ممکن های که محال ودورازعقل میپنداریمشان دور میسازد

یک دنیای خلوت یک فکر ارام یک زندگی لذت بخش فارغ از های وهوی انسانها

 

انسانهایی که زیادی انسانند...!

لینک به دیدگاه

من از تو دل نمي برم اگر چه از تو دلخورم

 

 

اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم

 

 

 

 

هنوز هم خيال کن کنار تو نشسته ام

 

 

مني که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام

 

 

 

 

تو در سراب آينه شبانه خنده مي کنی

 

 

من شکست داده راخودت برنده مي کنی

 

 

نيامدی و سالها نظر به جاده دوختم

 

 

بيا ببين که بی تو من چه عاشقانه سوختم

 

 

 

 

رفيق روزهای خوب رفيق خوب روزها

 

 

هميشه ماندگار من هميشه در هنوزها

 

 

 

 

صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی

 

 

به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

در يک کالج در مالزي ، از دانشجويان خواسته شد تا با حداقل کلمات ممکن داستان کوتاهي بنويسند اين داستان بايد حول سه موضوع زير مي چرخيد:

 

 

1. مذهب

 

 

2. س.ک.س

 

 

3. راز

 

 

 

داستان کوتاه زير در کل کلاس نمره ي a+ مثبت گرفت .

 

 

 

 

 

 

خداي خوبم، من حامله ام؛ يعني کار کيه؟

لینک به دیدگاه

چشممان بود به آئينه و آئينه شکست

گفته بودند بزرگان که حقيقت تلخ است

آدم از تلخي اين تجربه ها مي فهمد

که به زيبايي آئينه نبايد دل بست

ناگزيرم که به اين فاجعه اقرار کنم

خواب هايي که نديدم به حقيقت پيوست

کاري از دست دل سوخته ام ساخته نيست

قسمتم در به دري بود ، همين است که هست

در دلم هرچه در و پنجره ديدم ، بستم

راه را بر همه چيز و همه کس بايد بست

چمدان بسته ام و عازم خلوت شده ام

غزل و خلوت و سيگار و ... خدايي هم هست ....!

لینک به دیدگاه

اصرار بر اصلاح درسازمانی که دچار خطا شده ونیاز به تجدید ساختار دارد مانع ازاین میشود تا اصل تغییر دیده شود درنتیجه سازمان روی به تمرکز بیشتر میاورد ونتیجه ان جز اضمحلال بنیانهای فکری وبیهودگی تلاش برای اصلاح نیست

باید زمان شناسی را دردوواژه رفرم واصلاح نهادینه کرد

 

حاصل دوترم ارشد مدیریت!!

لینک به دیدگاه

Hei youuu

هی یووو

ایو چایو

علی بابا وارد میشود!

با سینی چای ولبخندی پیر

سندباد دچار استحاله هویتی

ادمایی واقعی دردنیای تخیلی

حلاوت صدای دختر اشعار من

-درگوش من

باید با سکوت فریاد زد...

نامجو میگوید از عقاید نئوکانتی

از سواحل نرماندی

عشق کودکی من هیتلر!

روزی که بتها درذهنم شکستند

روزی که معنای شوونیزم را مزمزه کردم

وه چه اهنگی!

قر تو کمرم فراوونه-نمیدونم کجابریزم...-

روزی که کسروی خواندم

ایینه ها همه غبار داشتند

جلال از خیانت ها وخیانتش میگوید

میخوانم - مینویسم - متلاطمم

جبر جغرافیایی - جبر زمانی - جبر تاریخی

ودوگانگی جبر واختیار

جبر مختار-اختیار مجبور

ومن درون تثلیث میغلطم

روح وفکر وتن

سیدبرت کماکان ساکت است

ومن خدایانی افر یدم

وخدایانی بیشتر

انسانها شعله میکشند از درونم

رفتن همان رسیدن است

نظم ازدل اشوب

ومن چه پراشوبم اکنون

میخندم

عکس کارتونی صفحه گوشی من

فکر میکنم

درونم طوفانی است

ذهنم بارانی است

میگریم

تولد داستان دیگری است

جشن تولد خدایانی است امشب

واژه ها چون کودکانی متولد میشوند

باروخ با امانوئل مچ انداخته!

اسپینوزارامیبینم

شاید که کانت باشد ان دگر!!

زمان ومکان معنا ندارند دیگر

تولدتان مبارک

ومن خدایانی افریدم

خدایانی بیشتر...

لینک به دیدگاه

شاید یکی ازمهمترین ودرعین حال قابل اغماض ترین مسایل شخصی درزندگی هرفردی اعتقادات شخصی ومجموعه باورهای او به مسایل مذهبی یا مجموعه مسایل ماورایی باشد که درجامعه با انها درارتباط است!

سوالاتی که میتوان به سادگی وبا بی خیالی ازکنارشان عبور کرد یا به انها به صورت عمیق فکرکرد!

خدا چیست؟چه تعریفی ازخدا داریم انتظاراتمان ازاوچیست وچه تکلیفی درقبال او داریم؟

زندگی چیست؟ چرا به دنیا میاییم هدفمان اززندگی چیست ودرنهایت به کجا ختم میشود؟

اخلاق چه معنا وچه کاربردهایی درزندگی فردی هرشخص ودرتعاملات اجتماعی او دارد؟

ایا باید ذهن را مقید نمود وتابع ارزشهایی شد که به صورت نهادینه شده ای دراجتماع وجود دارند یا بایستی انارشیسم کنترل شده را بران ترجیح داد؟چه تضمینی برای خودکنترلی همه اعضای جامعه دراین زمینه وجود دارد؟

انسان چه تعریفی دارد وبه تبع ان اجتماع جامعه روابط اجتماعی خانواده شعور فهم درک تعقل ومسایلی ازاین دست چگونه تعریف وبهینه میشوند؟

نیاز چیست وبراورده شدن نیازها چه سیکلی را پشت سرمیگذارد؟

لینک به دیدگاه

انچه برای ما درک نکردنیست به راستی وجود دارد...اوج دوگانگی فکری اززبان البرت انیشتین

بی دلیل نگفته روزی توده ها هم همین احساس را خواهند داشت

لینک به دیدگاه

چشمهای صاحب مغازه که به تازگی رفاقت کمرنگ مشتری – فروشنده بینمان حاکم شده بارانیست ... کمی برایم عجیب است اما صدای سوزناک زن علت را مشخص میکند

اقا رضا میگه خواهر ببخشید بیشتر از این از دستم کمکی برنمیاد ولی اگه ناراحت نمیشید اینو هدیه کوچکی از طرف من بدانید!

کیسه ای را پرمیکند از چند قلم جنس وپول زن را به خودش برمیگرداند

میگوید کاش داشتم ومیتونستم کمک بیشتری بکنم ولی خودتون میبینید که اوضاع همه این حوالی چطوره!!

مردمی روبه سقوط ودست وپازنان بین زندگی وبقا...

مردجوانی که مدتیست ساکت کنار ایستاده (دورادور میشناسمش ادمیست که سرش به کارخودشه گرم زندگیشه فارغ از تعصبات اعتقادی، از اون دسته ادمای ارومی که تنها دغدغش بزرگ کردن دوتا بچشه تو این جامعه بلازده) اروم به بیرون میره و یه مشت اسکناس رو میزاره زیر قنداق بچه زن که روی کالسکش تو خواب عمیق وارومیه وهنوز نمیدونه چه دنیای ننگین ورنگینی درانتظارشه...

زن وسایلشو میگیره وبا صورتی پرازاشک وتشکرکنان ودعاگویان بیرون میره

اقا رضا میگه خداییش ازدیدن این صحنه ها دارم دیگه منفجر میشم

شوهرشو از کاربیکار کردن(نمیشه به اونا هم خرده گرفت وقتی تولید راکده وخروجی از مراکز تولیدی وجود نداره الزاما باید هزینه هارو کاهش داد وچه کاری اسانتر از تعدیل نیرو ومعلق کردن کارکنان) مستاجرند ودوتا بچه کوچولو داره

الان شوهرش تو یه مغازه لوازم خانگی داره پادویی میکنه وماهی 350 هزار تومن میگیره که دویست وپنجاه هزارتومنش رو کرایه خونه میبلعه

زندگی یک ماهه چهارنفره با صدهزارتومن

یاد حدیثی میافتم که مضمونش این بود : وقتی فقر وارد شود ایمان خارج میشود!

تلویزیون تمام هم وغمشو گذاشته برای تبلیغات روز قدس

چه فلسطینیان بی صدا وخاموشی که درزیر پوست شهرما برای بقا له له میزنند!!

قحطی خاموش سومالی درایران

باور کنیم پوپولیسم همیشه ماندگار نیست

کاری از دستم برنمیومد جز طغیانی از افکار متضاد...میرسم خونه چایی میریزم وبه دیوارهای بی روح زل میزنم...اخرش به کجا میرسد...خدا درایه 6 مزامیر داوود باب 82 فریاد میزند شما خدایانید... بیا ببین چه بر سر خدایان امده!

چایی رو بدون قند سرمیکشم دربرابر تلخی اوقاتم مثل شهد عسل میماند سیگاری روشن میکنم ... دودش پیچ درپیچ بالا میرود ومحو میشود ولی از اینده ما روشنتر مینماید

به کجا چنین شتابان ؟

لینک به دیدگاه

آغاز سکوت

آواز سقوط بود؛

سقوط من در من

ایدون مگر خدایی

پایان این آغاز کند

پایان این آواز

هنوز اما هیــــچ....

چه دیگر خدای مرده و

این انسان اخته،

خدایی نو نافریده....

لینک به دیدگاه

بازهم تن لخت وسردش پذیرای تکه هایی از وجودم بود

سالهاست که به دیوانگیم عادت کرده است

دیرزمانیست که یکرنگ وساده دل وبی گفتگو پذیرای همه اشفتگیهای تن وروح من است

گاهی لذت میبرم از دیدن یادگاری های ریز ودرشتم بر تن رنجور وقامت استوارش

گاهی از تصویری که نمیبینمش دلگیر

ساکت است وصبور

سالهاست بی انکه لبش به سخن گفتن بازگردد همه حرفهایم را شنیده همه کارهایم را دیده وهمیشه با من بوده...حتی از سایه ام هم صبورتر است

دیوار سفید خانه ها همراه همیشه تنهایی های من بوده

درجمع وخلوت با من بوده،ساکت ومظلوم وصبور وبهترین روش تخلیه روح وروانم فوران احساساتم درقالب مشت وبوسه پیشانیم بر تنش هست

امروز هم به جرم صداقتم مهمانش شدم

حتی بدتر ازروزی که به فریاد مادرم خونم را نثارش میکردم

جرم ما انسان بودن است

کاش تو را نمی افریدم

تو واقعی ترین دروغ من بودی...

لینک به دیدگاه
  • 2 سال بعد...

وزمان از طپیدن باز می ایستد ان دم که تو می خندی...

بخند این کوچکترین معجزه زندگیست

در بعد چندم حیات خانه کرده ای؟هنوز عطر خاطرات خوشایند از گوشه حیات کنار نردبان روبه افتاب با بوی نان تازه در رقصند...می پیچند همچون گل های در اتاق همچون شاخه های تاک و بالا می روند

بالاتر

بالاتر

ما زبالاییم و نالان میرویم...

یادت باشد قبل رفتنت حوض را هم خالی کنی اخر بی تو که این چارچوب قفس نفسی برای استنشاق ندارد اخر تو قرار بود با لبخندت حریم زمان را بشکنی اخر قرار بود تو معجزه تازه ای کنی

بخند

این کوچکترین معجزه هستی است...

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...