baybak 4434 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۸۹ فاجعهی قرهباغ یکی از واضحترین موارد ژینوساید است. طبق تعریف ژینوساید هرگونه پاکسازی دینی، نژادی، قومی و ایدئولوژیکی تحت شمول “جنایت علیه بشریت” میگنجد. مسلمن پاکسازی قرهباغی که تا سال 92 حداقل پانزده درصد از مردمانش تورک بودند، از هرگونه تورک! یک جنایت واضح است بر علیه بشریت. قرهباغ و به خصوص شهر شوشا به نوعی مهد موسیقیی آذربایجانی اند… تا آن هنگام که آواز هست… تا آن هنگام که عاشیقها هستند… تا آن هنگام که آذربایجانیها هستند، یک گره در قلب هر تورک آذری باقی خواهد ماند، گرهی که به آواز بند است. به شوشایی که روزگاری پایتخت مویسیقیی آذربایجان بود و امروز کسی در آنجا حتی به زبان ترکی “سخن” هم نمیگوید چه رسد به آواز. به قرهباغ… به قرهباغ… به قرهباغی که 12 سال پیش مطلع شد که دیگر ترکنشین نیست، که از این پس فقط ارمنیها ساکن آن هستند -------------------------------------------------------------------------------- ۱- تو دیگر نتوانی آواز بخوانی قرهباغی نیستی”… شوشا، شهری است در قرهباغ، قرهباغ ناحیهای است در قفقاز که اکنون جمعیت ساکن در آن تمامن ارمنی هستند و اصرار دارند که آنجا “آریستاخ” خوانده شود. اما ارمنیها هر کار که بکنند نمیتواند از زیر بار خاطراتی که مردمان تورک آذربایجانی از قرهباغ دارند خلاص شوند. قرهباغ و به خصوص شهر شوشا به نوعی مهد موسیقیی آذربایجانی اند… تا آن هنگام که آواز هست… تا آن هنگام که عاشیقها هستند… تا آن هنگام که آذربایجانیها هستند، یک گره در قلب هر آذربایجانی باقی خواهد ماند، گرهی که به آواز بند است. به شوشایی که روزگاری پایتخت مویسیقیی آذربایجان بود و امروز کسی در آنجا حتی به زبان ترکی “سخن” هم نمیگوید چه رسد به آواز. به قرهباغ… به قرهباغ… به قرهباغی که 12 سال پیش مطلع شد که دیگر ترکنشین نیست، که از این پس فقط ارمنیها ساکن آن هستند.(1) 2. شاید دلیل عمدهی وضعیت پیچیدهی امروزین منطقهی قفقاز پدیدهای به نام “مرزهای اداری” باشد که در زمان اتحاد جماهیر شوروی تعیین کنندهی حدود جمهوریهای شورایی بودند، این مرزهای اداری ثبات چندانی نداشتند و البته کرملین هم به این بیثباتی دامن میزد، روزگاری قرهباغ را تحت حکومت آذربایجان قرار میداد و روزگاری سیاست کوچ اجباریی مسلمانان از قرهباغ را پی میگرفت. ترکیببندی نامشخص جغرافیایی، پس از فروپاشیی شوروی عاملی شد برای ایجاد اختلافات عمیق و شاید لاینحل بین دولتهای تازه استقلال یافته. ارمنستان مدعی بود قرهباغ و نخجوان به این جمهوری متعلق است و در سوی دیگر قفقاز آبخیزیها “اهالیی آبخازیا” ادعای خودمختاری از گرجستان را داشتند، در قفقاز شمالی، اینگوش و چچن و اوستیای شمالی همین ادعا را در برابر دولت روسیه داشتند و… اینگونه شد که به دلیل دست بردن سیاستمردان کرملین در زمانهی شوراها در ترکیب جمهوریهای کوچکتر؛ از شوروی خون و مرگ نصیب ماند برای مردمان قفقاز. صد البته که عوامل دیگری هم در این میان موثر بودند، از جملهی دعوای قدیمیی ترک/ ارمنی که از 1915 تاکنون مستدام است و البته هر روز شدید تر از دیروز میشود. 3.پس از استقلال یافتن جمهوریهای شورایی، قرهباغ کوهستانی “علیا” استانی شد در جمهوریی آذربایجان که هشتاد و پنج درصد مردمش ارمنی بودند و به صورت خودمختار اداره میشد. ارامنهی قرهباغ از سالها پیش تقاضای پیوستن قرهباغ کوهستانی به ارمنستان را داشتند و در سال 1987 این تقاضا را طی میتینگی در ایروان به مسکو ارجاع دادند. اگر این موارد را کنار هم بگذاریم و به آن ضعف مفرط دولت باکو “که شدیدن درگیر اختلافات داخلی بود و هنوز از تبعات سرکوب ملیگرایان در ۱990 رهایی نیافته بود” اضافه کنیم تسخیر خانکندی “مرکز قرهباغ که امروز ارامنه آنجا را استپاناکرد مینامند” و پس از آن تسخیر کامل قرهباغ و هفتناحیهی پیرامون آن که یک پنجم خاک جمهوریی آذربایجان را شامل میشود توسط داشناکها یا به عبارت دقیقتر ستاد ارتش آریستاخ که به نیابت از ایروان فرماندهیی جنگ را در اختیار داشت، یک مورد کاملن قابل پیشبینی به نظر میرسد و در واقع جسارت ارتش آریستاخ “ارمنستان” که حتی برای تسخیر باکو نیز تلاشهایی کرد از همین پیشبینی ناشی میشد. میتوان گفت اگر نبود فجایع انسانیای که در خوجالی و شوشا و دیگر شهرهای مورد تعرض و صدها روستای پیرامون آنها رخ داد و اگر نبود آوارگیی اقلیت آذربایجانی قرهباغ “امروز جمعیت تورکهای آذری در قرهباغ به صفر میل میکند” شاید آنچه بین آذربایجان و ارمنستان رخداد اینگونه دلریش کننده به نظر نمیآمد و شاید تا امروز به فراموشی سپرده شده بود، اما حدود 25 هزار کشته و حدود یکمیلیون بیخانمان فریاد میزنند ما را فراموش نکنید و همین کشتهها و به خصوص همین آوارهها هستند که وقایع سالهای 92 تا 94 در قرهباغ کوهستانی را از یک نبرد نظامی به یک ژینوساید ارتقا میدهند. علامت سوال این دو سال کودکانی هستند که از شکم مادرانشان بیرون کشیده شدند، علامت سوال این دو سال آوارگانی هستند که از قرهباغ کوچداده شدند و هنوز چادرهاشان در اطراف باکو برپا است. 4. خوجالی بیستوششم فوریهی 1992. اینکه آیا ارتش روسیه در فاجعهی خوجالی دخیل بود یا نه و اینکه آیا اساسن داشناکها و ارتش ارامنه با حمله به خوجالی و قبل از آن خانکندی استقلال آذربایجان را تهدید کردند یا نه موضوعاتی ثانوی هستند، موضوع اصلی این است: در نیمههای شب شهر بیدفاع خوجالی مورد هجوم قرار میگیرد. اگر بحث تنها تسخیر است، که تسخیر در همان ساعت اول رخ میدهد اما… چند گزارشگر بیطرف از جمله یک خبرنگار آمریکایی به نام ویلیام بلیک گزارشهایی از خوجالی مخابره کردهاند که خبر از دهشتانگیزیی داشناکها میدهد.در واقع گفتهها خبر از یک جشنوارهی آدمکشی میدهد، بریدن گوش و دماغ، کشیدن جسد روی خاک… بریدن سر که گویا امری عادی بوده!… داشناکها حتی به بیماران و بیمارستانها هم رحم نکردند. اینگونه بود که حدود یک پنجم از جمعیت شهر بسیار کوچک خوجالی در یک شب کشته شدند! جشنوارهی آدمکشی در شوشا (9 فوریه 1992)، لاچین (17 فوریه 1992)، خارمون (21 فوریه 1992)، قوبادلی (21 اوت 1993)، زنگیلان (6 آوریل 1993)، جبراییل(18 اوت 1993)، آغدام (23 جولای 1993) با همین سبک و سیاق به انجام رسید! در کنار آدمکشی در تیراژ وسیع سیاست دیگری که توسط ارامنه اجرا شد کوچاندن اجباری آذربایجانی ها از منطقهی قرهباغ بود “البته مسلم است که عدهی زیادی هم خود، فرار را بر قرار ترجیح دادند!” میزان دقیق آوارگان مشخص نیست، اما آنچه مشخص است این است که آن نیم میلیون تا یک میلیون بیخانمانی که امروز ناهنجاری های فراوانی در جمهوریی آذربایجان پدید آواردهاند اکثرن قرهباغی هستند، آنها قرهباغی هستند، آنها آواز میخوانند، مگر نه اینکه آن ضربالمثل میگوید “اگر نتوانی آواز بخوانی قرهباغی نیستی”؟ 5. فاجعهی قرهباغ یکی از واضحترین موارد ژینوساید است. طبق تعریف ژینوساید هرگونه پاکسازیی دینی، نژادی، قومی و ایدئولوژیکی تحت شمول “جنایت علیه بشریت” میگنجد. مسلمن پاکسازیی قرهباغی که تا سال 92 حداقل پانزده درصد از مردمانش تورک بودند، از هرگونه تورک! یک جنایت واضح است بر علیه بشریت. اعترافات شوک آور یک روزنامه نگار وشاعر ارمنی در باره فاجعه خوجالی یکی از شعرا و نویسندگان مشهور ارمنی به نام زوری بالایان در کتابی تحت عنوان ؛احیا دوباره روحمان؛ از قتل عام خوجالی در تاریخ ۲۶ فوریه ۱۹۹۲ که خود نیز در آن شرکت داشته چنین مینویسد: با خاچاتوریان به خانه ای که تصرف کرده بودیم وارد و کودک ۱۳ ساله تورکی رادیدیم که توسط سربازان ارمنی به پنجره اتاق میخکوب شده بود خاچاتوریان برای اینکه جلوی گریه و فریادهای کودک را بگیرد پستان بریده شده مادرش را به زور در دهان وی فرو برد بعد از آن من پوست سر و سینه و شکم کودک را کنده و تایم گرفتم کودک در عرض هفت دقیقه بر اثر شدت خونریزی جان داد و من با این عمل دچار شادی و شعف زاید الوصفی شدم و تمام روحم سر شار از غرور گردید. خاچاتوریان جسد کودک را تکه تکه کرده و در مقابل سگهایی که از نژاد خود ترکها هستند انداخت!شب همانروز این کار را با سه کودک دیگر ترک تکرار کردیم `بدین شکل من به وظیفه خود به عنوان یک ارمنی عمل کرده و یقین دارم که که تمامی ارامنه به ما و کارهایمان افتخار خواهند کرد. زوری بالایان - از کتاب احیا دوباره روحمان- چاپ شده در صفحه ۲۶۰ تا ۲۶۲ نشریه وانادزور بتاریخ ۱۹۹۶. علاوه بر این نویسنده و روزنامه نگار دیگر ارمنی به نام دیوید خردیان که اکنون ساکن لبنان میباشد در لابلای صفحات ۱۹ تا ۷۶ کتابی تحت عنوان'' در راه صلیب'' از مصیبتهای وارد به اهالی خوجالی در طی قتل عام آنها توسط ارامنه به عنوان افتخار ارامنه یاد کرده و در صفحهٔ ۲۶ آن نوشته است:در یک صبح سرد در نزدیکیهای داش بولاق مجبور شدیم برای عبور از یک باتلاق از اجساد پلی برای عبور بسازیم ''پود پول کوویک اوهانیان '' وقتی ترس مرا در عبور از روی اجساد دید و اشاره کرده وگفت نترس حرکت کن و من پایم را روی جسد دختری ۹ تا ۱۱ ساله گذاشته و شروع به حرکت نمودم.پاهایم وتمام شلوارم غرق خون شده بود. بدین شکل ما از روی اجساد ۱۲۰۰ نفر که پلی برای ما شده بودند گذشتیم. در صفحهٔ۶۲ و ۶۳ '' مارتین ۲'' از یک گروه ارمنی به نام کافلان که وظیفه سوزاندن اجساد را بر عهده داشتند نام برده شده و در ادامه آمده است: ۲۰۰۰ نفر از منگولهای پست(تورکها) در یک کیلومتری خوجالی سوزانده شد .در آخرین ماشینی که برای سوزاندن حمل میکردند من دختری ۱۰ ساله را دیدم که علیرغم زخمهای زیاد در ناحیه سر و دست وسرما و گرسنگی همچنان زنده بود و به سختی نفس میکشید ;دخترک به من نگاه میکرد و من هیچگاه چشمها ی آن دختر ۱۰ ساله را که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد را فراموش نخواهم کرد `سربازی به نام تیکرانیان گوشهای دخترک را گرفت و او را کشان کشان به داخل اجسادی انداخت که قرار بود سوزانده شوند سپس مواد آتش زا بر روی آنها ریخته و اجساد راآتش زدند' صدای نالهٔ و فریاد کسانی که هنوز زنده بودند از میان آتش به گوش میرسید دختر آذربایجانی اسیر شده توسط ارمنی ها جلوی چشمان پدر و مادرم به دفعات,خودم و خواهر،15 ساله، وسطی من و، 9 ساله ، خواهر کوچک ام به زور مورد تجاوز شان قرار گرفتیم مادری میگوید: دختر 4 ساله مرا مورد اذیت قرار دادند بعد ما زنان را به خانکندی که در آنجا سربازن ارمنی بودند فرستادند لختمان کردند و همه ما را مورد تجاوز قرار دادند . اظهارات دختری 20 ساله: ما را در ده پیرجمال در یک توالت نگاه داشته بودند جلوی چشمان پدر و مادرم به دفعات من و ،15 ساله،خواهر وسطی ام و ، 9 ساله ، خواهر کوچک ام به زور مورد تجاوز شان قرار گرفتیم سیگار کشیده و روی بدنمان خاموش میکردند پیر و جوان هاشون به نوبت ایستاده و به ما خواهر ها به زور تجاوز میکردندو از موهایمان گرفته و رو زمین میکشیدند. مادری میگوید: مرا به شعبه پلیس در شهر عسگران بردند جلوی چشم بچه هام بارها کتکم زدند و بهم تجاوزکردند. زن اسیر آذربایجانی : به رگ من آمپولی زدند از خود بی خود شده بودم به نوبت به من تجاوز کردند بعد مجبور کردند که با سگ هم خوابی کنم اسیر آذربایجانی : آنجا به دختر های 13-14 ساله ما جلوی چشمانمان به زور تجاوز میکردند صدای آنها الان هم از گوشم بیرون نمیره. اسیر آذربایجانی : از دست زنانی که در اسارتند بچه نوزادشان را میگرفتند و به هوا پرتاپ کرده و از سر نیزه تفنگ رد میکردند اسیر آذربایجانی: در پارک کودک خانکندی به دختران 13-12 ساله به زور تجاوز میکردند مادریکی از دخترها نتوانست تحمل کند و خودش را خفه کرد. اسیر آذربایجانی : یک دختر را لخت کرده به حالت عریان مجبور به رقص کردند سپس به او تجاوز کردند فردای ان روز دختر با فرو کردن چنگک( کاه برداری) به شکمش خودکشی کرد. اسیر آذربایجانی : من همراه با بیش از 200 نفر بچه و پیر و زنان در زیر زمین قسمت اداری میلیس در شهر عسگران نگاه داری میشدیم ما را همه روزه با با قنداق های مسلسل ،لگد و مشت کتک میزدند زنان جوان ما راسرشان را به دیوار میکوبیدند و به حالت بی هوش و بی حال کشیده و میبردند. اسیر آذربایجانی : در یکی از اتاق ها (بیمارستان) دختری 4-5 ساله میخوابید تمام وحشت ها و عذاب های جنگ را در چشمان او میدیدم به او تجاوز شده بود. دختر آذربایجانی اسیر شده :در سنگر ارمنی ها در خانکندی من به همراه 8 دختر با نوبت به زور تعرض جنسی کردندبعد به همان وضعیت لخت ما را با باتون زدند سپس ما را به میلیس در شهر عسگران برده و دوبارهآنجا هم به ما کتک زده و تجاوز کردند. دختر آذربایجانی اسیر شده :هنوز هم از این وحشت به خودم نمیتونم بیام بعد آن زندگی برام انقدر چندش آور شده که نمیخوام زنده باشم.................(( این حرفهای دختری هست که در صورت زیبایش هنوز جای چنگ و ضربه واضح دیده میشد و وحشتناک ترین شرح حال را چشم هایاو میداد انسان نمیتوانست آن نگاه ها را تحمل کند بعد از همه اینها آیا میتوان ارمنی را بخیشید؟! با ارمنی ها دوستی و برادری کردن،ارتباط بر قرار کردن،مذاکرات دیپلماسی همراه با دوستی و مهربانی بردن،کنسرت دادن، در یک مجلس نشسته عکس گرفتن ،....میشود کرد؟ اخیرا نیز مسجد معروف شهر آغدام را به طویله و خوک دانی تبدیل کرده اند. تا به حال در هیچ کجای دنیا – حتی در فلسطین – با چنین صحنه هایی مواجه نیستیم. 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده