zx1 1752 این ارسال پرطرفدار است. اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۸۹ سلام به رسم ادب! من علیرضا هستم! اینجا بغض...! می نویسم! قرار نیست شعر بگم! یا جملات قصار از افراد معروف! فقط حسم، بغضم را می نویسم! با قافیه، بی قافیه! از ته دل... فقط می نویسم! ...همین! 52 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۸۹ تنها بودی تا حالا؟ آخرین بار که با هم رفتیم سینما! اوه! یادم نمیادکه! ولی یادمه! یه بارکهبا هم قرار داشتیم بریم بیرون! یه شاخه گل رز بلند برات خریدم! از دکه گل فروشی سر نیایش! آه... یادته؟ تشکر کردی و ... انداختیش رو صندوق عقب ماشینت! شاید قصد خاصی نداشتی یا ... شایدم یه شاخه گل خیلی کم بود اما ... راستش اونجا دلم شکست! و یه بغض شد تو گلوم! هِی...! همین! 38 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۸۹ سرد بود هوا. ساعت نزدیکای 9. داشتم میرفتم سر کار! تو جلوی مترو وایساده بودی! دستت پر از گل! نگام کردی! تلخ بود خیلی تلخ! پر از خواهش! دوست داشتم به دنیا نمی اومدم و اون لحظه رو نمی دیدم! یه مانتوی نازک تو این سرما! یه دختر 10-12 ساله زیبا! اما پر از گرد و غبار بدبختی! خواستم ازش گل بخرم و کمکش کنم! اما... نمی تونم بقیش رو بنویسم! ولی یه بغض شاید برای همیشه موند رو دلم! یکم فکر کن! همین! 37 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، ۱۳۸۹ تاکسی ... تاکسی ...! چقدر هوا سرده. حالا من یه پسر جونم و این سرما رو میتونم تحمل کنم، ولی اون خانم حامله با یه بچه کوچیکش و ساکی که دستشه چی؟ به خودم گفتم تا اونا سوار نشن و نرن من سوار نمیشم و اگه تاکسی بیاد جامو به اونا میدم. اما هنوز تاکسی نیومده بود. یکی دو تا هم که میومد خالی رد میشد. وقتی یه نگاه به اون زن و بچه مینداختم که تو این برف و سرما منتظرن و از اون طرف این تاکسی های ... میان و خالی رد میشن، دلم میخواست بگیرم و تک تکشونو با آرم تاکسیشون یکی کنم! بالاخره بعد از کلی معطلی یه تاکسی اومد و اون خانم سوار شد و بعدشم ما سوار شدیم و اون قضیه تموم شد. اما فرداش نزدیکای ساعت 5 بعد از ظهر در حالی که برف کمی شروع به باریدن میکرد وقتی سوار یه تاکسی شدم دیدم راننده تاکسی میگه خوب برای امروز بسه دیگه، اینم آخرین سرویس ما! نتونستم جلوی خودمو بگیرم و گفتم ببخشید تازه ساعت 5 شما میخوایید کار رو تعطیل کنید. گفت که ای بابا الان برف شدید میشه و بیرون اومدن ضررش بیشتر از سودشه. منم یاد اون روز برفی و اون زن و بچه افتادم و گفتم ببخشید ولی شما تاکسی هستید و کارتون اینه که مسافرا رو جا به جا کنید. برای همین هم دارید ماهی 300 لیتر بنزین میگیرید. چه بسا تو برف و بارون باید بیشتر کار کنید. شروع کرد بد و بیراه گفتن به دولت و مسئولین و ... منم گفتم آقای محترم دولت اگرم بد باشه من و شما که نباید بد باشیم. پس کار بد خودمون رو با این جور مسایل توجیه نکنیم! با عصبانیت گفتم همین جا نگه دارید پیاده میشم. پیاده شدم و رفتم. و تو راه با خودم گفتم چه انسانهایی! چه دنیایی! نمیدونم چی بگم! فقط باز یه بغض تو گلوم ... 22 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۸۹ خیلی ها بغض دارید... راستش روز اول که اینجا رو راه انداختم، همش دعا دعا می کردم هیشکی مطلب ننویسه اینجا و فقط من باشم که می نویسم! کاش فقط من باشم که بغض دارم! کاش ... هیی ...! حالا اما اینجا یه اقیانوس شده! پر از بغض های دریایی! پر از نگاه! عشق! دوست داشتن! دیوانگی! تنهایی! که هنوز حسی از بچگی تا بی نهایت با ماست! یادتونه بچه ام که بودیم بغض داشتیم! شاید واسه یه شکلات حتی بود اما بغض بود! نمی دونم ... خدایا بغض رو با چه گِلی درست کردی؟! ... 28 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ صورت خیس چشمهای خون اشکهایی پر از حسرت پر از دق غصه تنهایی و ... آه ... تو کنارمی من دستم پر از اشکهای تو در آغوشمی نفسهایت با لبانم هم آغوشند دوستت داشتم و بُغض! ... دوستم داشتی؟ . . . ع.د 21 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ شبیه من یه دیونه! من هنوز به یادشم! رفتی! من دنبال تو با سرعت دیوانگی 100 120 140 160 از همت انداختی تو یادگار پشت سرت بودم اما رفتی من موندم تو تنهایی ستارخان تو ظلمت کوکب بی وسیله ....... بزار تا آخر بگم! بیخیال یه بغض! . . . ع.د 20 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۸۹ هنوز بغضی هست! هنوز به اشکایت محتاجم! هنوز شانه هایم بارانیست! به یاد آغوش خیس رفتنت! به یاد بوی عطری که موند بر بدنم! حال مانده ام تنها! و... تو را هم دیروز دیدم! لبخند به لب! یک دست کیف و یک دست بر دستی دگر! برو ... پنهان کردم خودم را! سالهاست پنهان میکنم خودم را! و... بگذریم! . . . ع.د 19 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۸۹ چقدر تاریکه چقدر سرد همه پنجره ها باز باز باد وحشی به رقص در آورده پرده ها رو و من روی تخت تنها... بی تو ... آخ که نیستی ببینی قرمز و پر از خون شده روتختی سفیدمون ... دارم دست و پا میزنم تو خون یخ کرده تموم تنم تموم خاطراتم تموم احساسم و تو ... .... آه... دیگه نیا دیگه منی نیست که بیایی ... آه ... بغض ... . . . ع.د تقدیم به ... 14 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۸۹ بغض یعنی ستاره یعنی دلی که دلداری نداره یعنی ابری که تنهایی میباره شبی که تا صبح بیداره غمی که پایونی نداره راهی که عابری نداره و منی که تو دوسش نداره! . . . ع.د 17 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۸۹ امشب هواتو کردم تو دل پرم هنوز جای تو محفوظه تویی که همه اونایی که میان پیشت بُغض دارن! شاید چون غریبی شاید چون تنهایی میدونی چه ملامت واره شاید ... شاید که نه! حتما ... بغض داری تو هم! حتما... عاشقی تو هم! ... چون که ضامن آهو میشی! قربونت بشم! ... سلام بر تو ای رضای غریب (علیه السلام) . . . ع.د 19 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۸۹ چیه؟! آدم بد ندیدی تاحالا؟! یه آدم مضخرف! یه کسی خودش از دست خودش شکاره! که تقصیر زمونه نیست! تقصیر این زمستونای بی بهاره! ... ایراد از کیه! چرا وقتی برف با زمین قهر می کنه بارون باید وساطت کنه؟ ... نوشته هام همه نیمه و نصفه! می دونم دلشو نداری کامل بگم برات! تو هم دلشو داشتهباشی من دلشو ندارم همشو بگم! تنهایی گفتن نداره! تکراریه اما درمونش کمیاب! بیخیال!.... . . . ع.د 18 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۸۹ بر بال ستاره سوختن عاشقانه در کنار شمع تنهایی تا اوج باران اوج مرگ تنهایی و من و تو و بی تو و بی هیچ کس ... خداحافظ ای کاغذ فرفره بادی ام . . . ع.د 16 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۸۹ تگرگ بود کتک خوردم سنگ بود ترک خوردم دوست بود رکب خوردم عشق بود پاتک خوردم ... گفتی کنارم میمونی برای همیشه! دروغ بود کلک خوردم ... حالا هم یه بغض! . . . ع.د 15 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۸۹ سلام اینم آخرین پست من تو این سایت! مهم نیست چرا میرم! مهم اینه همتونو دوست دارم! از این به بعد حرفامو، دردامو، حسهایمو و بغض هامو تو وبلاگم می نویسم! هنوزم منتظر بغض هاتون هستم! اینبار تو وبلاگم! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام اینم آخرین پستم که قدیمیه اما به مناسبت ولنتاین میذارم! خداحافظ! ................................... به نام او که اگر حکم کند، همه محکومیم. سلام. این پنجشنبه، آخرین پنجشنبه در سال 86 هست که من هستم. آخه اول اسفند، اعزامم. منتها این پنج شنبه برام یه فرق دیگه هم داره... نمیدونم بنویسم یا نه!؟ نمیدونم کلید های کیبورد طاقتشو داره یا نه!؟ نه، نگران دلم نیستم. آخه عادت داره! مینویسم ... دیروز وقتی داشتم از شرکت میرفتم خونه، دیدم که خیابونا چقدر شلوغه. مخصوصا مغازه های عروسک فروشی و شکلات فروشی و کادویی. همه دارن از عشق و دوست داشتن و روز عشاق حرف میزنند. در مورد ولنتاین. در مورد اسفندگان. و ... یکی میگه ولنتاین روز عشاق هست. اون یکی میگه نه ما خودمان جشن ایرانی داریم که 19 اسفنده. اون یکی میگه ... یکی داره پول غرض میکنه برای عشقش کادو بخره، یکی دنبال سند زدن ماشینی که برای عشقش خریده. خلاصه همه یه جورایی مشغولند. من به سمت خونه میرفتم و این هیاهو رو تماشا میکردم. با اینکه باد سردی میومد، دکمه های کتم باز بود و کیفم توی دستم سنگینی میکرد. گاهی دست میکردم تو جیب کتم تا ببینم گوشیم روشنه یا خاموش. و هر دفعه روشن بودنش تاییدی بر تنهاییم بود. دلم به سینم زد و گفت بیخیال، سال دیگه یکی پیدا میشه که تو رو از تنهایی در بیاره. این حرفش مثل سالهای پیش تکراری بود ولی خودمو زدم به نشنیدن. و وانمود کردم که ناراحت نیستم. راستش یه جورایی دلم برای دلم سوخت که با اینکه اون از من بیشتر داغون تره داره به من دلداری میده. حتما الان میگی همه مشکل دارن. باشه بگو. ولی من نگفتم فقط من مشکل دارم یا هیشکی جز من مشکل نداره. من میخوام حرف خودمو بزنم و با کسی ام کاری ندارم. باشه اگه ناراحتت میکنم یا میخوایی با حرفایی مثل همه دلداریم بدی ساکت میشم. به قول خودم: گاهی دلم تنگ میشود برای باران برای طراوت یک دوست . . . ع.د 17 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ برگشتم! که هر دو جا باشم! که کنار شما باشم! که دور از کویر که دریا باشم! هنوز هم پر از بُغضم اما نمی خوام تنها باشم! . . . ع.د 14 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۰ هنوز سکوت حرف می زند هر شب با من هنوز پنجره باز است هنوز تخت بوی تنهاییت را ... هی... کاش ... بُغض.... ... بیخیال! . . . ع.د 13 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۰ یادته یه بار نگاه تو نگاه کلام بی کلام ... سکوت بود و سکوت بود و سکوت نفس بود و نگاه بود و غرور ... نه یادت نیست من یادمه اما ... هر دو ملموس هم پنجره باز باز بی پرده هر دو عریان گرم گرم هزار بار نکوتر از یک حس و .... همه را یادمه همه را از یاد بردی به چه جرمی به چه خیالی ... نمی دانم... نمی دانم... ... بازم کم اوردم و بُغض! ... بیخیال! . . . ع.د 9 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۰ پشت چراغ قرمز! پشت ثانیه ها! باز هم یادت کردم! به یاد همه چراغ قرمزهامون! به یاد همه ثانیه هامون! ... چراغ سبز شد و بُغض! . . . ع.د 13 لینک به دیدگاه
zx1 1752 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ شب سردی بود شب تنهاییمون شبی پر از ستاره روی تخت آسمونیمون شبی که منی نبود همش تو بود و یه حس قشنگ بینمون ... امشبم سرده به یاد شبای سرد بینمون و یه عالمه بغض... و باز ما و دلتنگیامون آه... . . . ع.د 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده