غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۸۹ پس از هر ده سال يك جنگ بزرگ جهاني مورد نياز است. كمتر از اين كفايت نمي كند! زيرا به انسان آموخته شده تا تمام عواطف خودش را تلطيف كند - س - ك - س را سركوب كند، خشم را سركوب كند، بي رحمي را سركوب كند،همه چيز را سركوب كند و سعي كند لبخند بزند،سعي كند نقابي بزند و شخصيتي كاذب داشته باشد. آيا ديده اي؟ هرگاه جنگي باشد، مردم خيلي خوشحال به نظر مي رسند، از زندگي به ارتعاش در مي آيند، گنگ بودنشان ازبين مي رود. و اينك مي توانند به آن كشور ديگر چيزهايي نسبت بدهند كه تاكنون از آن گفتن آن پرهيز مي كردند. آن كشور ديگر شيطان مي شود، دشمن خدا مي شود، آن كشور ديگر، خود تجلي اهريمن مي شود! و آن كشور ديگر بايد نابود شود، كاملاً بايد ريشه كن شود. اينك ويرانگري مجاز است نه تنها مجاز است، بلكه قابل تحسين است! خشونت مجاز است و نه تنها مجاز است، بلكه قابل تقدير است. مردم مجاز هستند تا هرآنچه را كه قبلاً مجاز نبوده انجام دهند خشم، نفرت، حسادت، خشونت، غرايز ويرانگرانه... همه چيز مجاز است. مردم احساس خيلي خوبي دارند. در عمق وجود روي يك آتشفشان نشسته اي و در ظاهر لبخند مي زني. آن لبخند، دروغين و نقاشي شده است. هيچكس فريب آن را نمي خورد، ولي تو به اين فكر ادامه مي دهي كه مشغول تلطيف عواطف هستي. هيچ چيزي تلطيف نشده است.ادراك متحول مي سازد، تلطيف نمي كند. اگر درك كني، خشم ازبين مي رود و همان انرژي به مهر تبديل مي شود. نه اينكه تو تلطيف كرده باشي: خشم به سادگي ناپديد مي شود، و آن انرژي كه در خشم مصرف مي شد، رها شده و به مهر بدل مي شود. وقتي كه نفرت را درك كردي، نفرت ناپديد مي شود و همان انرژي به عشق بدل مي شود. عشق با نفرت مخالف نيست. عشق، نبود نفرت است.مردمان مذهبي به شرطي كردن تو ادامه مي دهند: " دشمنت را دوست بدار." آنان مدام به تو مي گويند كه هرگاه احساس نفرت داشتي، آن را سركوب كن و عشق را نشان بده. من نمي توانم اين را به شما بگويم. من خواهم گفت، " هرگاه احساس نفرت داشتي، هشيار شو".نيازي نيست كه دشمنانت را دوست بداري. تو حتي خودت را هم دوست نداشته اي، چگونه مي تواني دشمنانت را دوست بداري؟ تو حتي عاشق دوستانت نبوده اي، چگونه مي تواني عاشق دشمنانت باشي؟! نخست خودت را دوست بدار، دوستانت را دوست بدار، آنگاه مي تواني بيگانگان را دوست بداري و آنوقت مي تواني دشمنانت را دوست بداري. مانند اين است كه سنگي كوچك را در درياچه اي ساكت بيندازي موج هاي كوچكي ايجاد مي شوند و آنوقت آن امواج تا كناره هاي درياچه منتشر مي شوند. نخست بايد عاشق خودت باشي، آنوقت مي تواني عاشق جمع كوچك دوستانت باشي، آنوقت دايره ي بزرگتر بيگانگان و سپس، دشمنان. چنين نيست كه بايد عشق را بر دشمنان تحميل كني. وگرنه به طريقي ديگر انتقام خواهي كشيد. شايد فحش ندهي، ولي تف خواهي كرد و آنوقت هركجا كه تف كني، چمن ديگر در آنجا سبز نخواهد شد! و آنوقت تو "تلطيف" مي كني و مفهوم جهنم را براي دشمنان مي آفريني. در اينجا نمي تواني برايشان جهنم برپا كني، آنوقت در جايي در زيرزمين برايشان جهنم مي سازي، جايي كه بايد در آتش افكنده شوند، داخل روغن داغ بسوزند و به انواع مختلف شكنجه شوند! فقط ببين: مسيحيان، هندوها و یهودیان ...را ببين كه چه نوع جهنم آفريده اند! اگر داستان هايشان را در مورد جهنم بخواني، نمي تواني آن ها را بهتر كني. آنان آخرين چيز را انجام داده اند، تصورات مردم-آزارانه به اوج خودش رسيده است! اگر سركوب كني، به هر نوع ديگر انتقام خواهي گرفت تمام اين به اصطلاح قديسان شما به اين اميدواري ادامه مي دهند كه دشمنانشان در جايي در جهنم گرفتار و شكنجه شوند. اميدشان همين است.برای همین است که همه جا جنگ اتفاق میافتد.آیا جنگ خوی شیطانی انسان را بیدار میکند؟ لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده