غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ چند سال پيش كتابي ميخواندم كه عنوانش اين بود: بايد به خودت آرامش بدهي» . اين عنوان كلاً متناقض و بيپايه است، چون «بايد» خودش ضدّ آرامسازي است. «بايد» يعني فعاليت؛ اين يك وسواس است. هر وقت بايدي در كار باشد، وسواسي هم در پشت آن پنهان است. اعمال در زندگي وجود دارند، ولي بايدي در كار نيست، وگرنه اين همه «بايد» آدم را به جنون ميكشيد. امروزه برقراري آرامش به نوعي وسواس تبديل شده است. تو بايد فلان وضعيت يا بهمان حالت را به خود بگيري، دراز بكشي و به بدن خودت ـ از نوك انگشتان پا تا فرق سر ـ تلقين كني و به انگشتان پاهايت بگويي آرام باش! خودت را رها كني! و به همين ترتيب رو به بالا پيش بروي تا به سرت برسي … چرا «بايد»؟ آرامش وقتي در وجودت پديدار ميشود كه هيچ بايدي در زندگيات نباشد. آرامش نه تنها به جسم و ذهن تو، بلكه به سراسر وجودت تعلق دارد. تو زيادي در فعاليت به سر ميبري. بايد هم خسته، زهوار دررفته، فرسوده و فلج باشي. انرژي حيات جريان ندارد؛ همهاش انسداد است و انسداد است و انسداد و هر وقت دست به كاري ميزني، آن را در حالت جنون انجام ميدهي. قطعاً تو نياز به آرامش داري! به همين دليل است كه هر ماه كتابهاي زيادي در زمينه آرامسازي نوشته ميشود، اما من هرگز نديدهام كسي با مطالعه اين گونه كتابها به آرامش برسد، بلكه فرد بيقرارتر ميشود، چرا كه سراسر زندگي فعالش دست نخورده باقي مانده و وسواس به فعاليت، به قوت خود باقي است. بيماري هنوز آنجاست و او تنها وانمود ميكند كه در حالت آرامش به سر ميبرد. بنابراين با همه اغتشاش درون، با آتشفشاني آماده انفجار، بيحركت دراز ميكشد و طبق دستورات كتابهاي «آموزش آرميدگي» به خود استراحت ميدهد! هيچ كتابي وجود ندارد كه بتواند به شما كمك كند خود را آرام كنيد؛ مگر اينكه شما فطرت دروني خويش را سطر به سطر مطالعه كرده و درك كنيد كه آرامش يك «بايد» نيست. آرامش يك «نبود» است: نبود فعاليت، نه نبود عمل. هيچ احتياجي نيست سر از كوههاي هيماليا در بياوري ـ عده انگشتشماري اين كار را كردهاند. آنها به خاطر برقراري آرامش درون به هيماليا صعود كردهاند. چه لزومي دارد از كوههاي هيماليا بالا بروي؟ عمل قابل كنار گذاشتن نيست، چون اگر عمل را كنار بگذاري، زندگي را كنار گذاشتهاي. آن وقت تو مردهاي خواهي بود، نه آدمي آرام و آسوده. در هيماليا افراد خردمند و فرزانهاي يافت ميشوند كه همگي مردهاند، ولي آرامش ندارند. آنها از زندگي، از عمل، گريختهاند و به هيماليا پناه بردهاند فراموش نكنيد كه اين «فعاليت» است كه بايد كنار برود، نه «عمل». كنار گذاشتن هر دو آسان است ـ تو ميتواني هر دو را به حال خود رها كني و به كوههاي هيماليا بگريزي. اين كاري ندارد. اين كار هم آسان است: اينكه به فعاليتهاي خود ادامه دهي و هر روز صبح و عصر چند دقيقهاي خودت را مجبور به آرامش كني. تو پيچيدگي ذهن انسان و ساختار آن را درك نميكني. آرامش يك حالت است. تو نميتواني به زور به آن برسي، كافي است همه منفيبافيها و موانع را كنار بگذاري تا آرامش با پاي خودش به سراغت بيايد و خود به خود در تو بهوجود بيايد. شبها وقتي به خواب ميروي، چه كار ميكني؟ آيا كار خاصي انجام ميدهي؟ اگر چنين است به زودي خوابزده ميشوي و كم كم بيخوابي به سرت ميزند. تو موقع به خواب رفتن چه كار ميكني؟ تو فقط دراز ميكشي و خوابت ميبرد. هيچ كاري نبايد بكني. اگر بكني، به خواب رفتن برايت غير ممكن ميشود. در حقيقت، همه آن چيزي كه براي به خواب رفتن لازم است قطع تداوم فعاليتهاي روز در ذهن است. همين! وقتي در ذهن فعاليتي نبود، ذهن آرام ميگيرد و به خواب ميروي. اگر براي خوابيدن كاري بكني، ضرر كردهاي. آن وقت به خواب رفتن غير ممكن خواهد شد. کش دادن و علنی کردن موضوعات باعث محو آرامش میگردد. پس بیائید از این به بعد مشکلات را در درونمان حل کنیم و آرامش دیگران را هم بهم نزنیم. خودمان هم سعی کنیم که مشکل نیافرینیم. معنی آرامش اینه. تا نظر شما چه باشد. 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده