غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ از نو کودک شو تا خلاق باشی! همه کودکان خلاقاند. برای خلاق بودن باید اول از ذهن، تعصبات و پیشداوریها آزاد شوید. آدم خلاق، کسی است که چیزهای تازه را امتحان میکند. او هرگز نمیتواند مثل یک رُبُت یا آدمواره رفتار کند. چرا که ربُتها هرگز خلاق نیستند و فقط کارهای تکراری از آنها سر میزند. بنابراین دوباره کودک شو تا خلاق شوی!. همه بچهها خلاقاند. همه بچهها، هر جا که به دنیا آمده باشند، خلاقاند. این ما هستیم که راه خلاقیت آنها را سد میکنیم. ما خلاقیت آنها را خُرد، نابود و زیر پا له میکنیم و بعد شروع میکنیم که راه صحیح انجام کارها را به آنها آموزش دهیم. مدیران اجتماع باید از بین افراد خلاق انتخاب شوند و این در حالی است که صد در صد مدیران ما عملگرا و مقلد هستند.فراموش نکنید که افراد خلاق همیشه سعی دارند راههای عوضی را امتحان کنند. اگر همیشه راه درست را بروید، هرگز خلاق نخواهید بود، زیرا «راه صحیح» چیزی نیست جز راه کشف شده توسط دیگران! البته با کمک راه صحیح نیز میتوان چیزی ساخت و یا یک تولیدکننده، تهیهکننده و یا تکنسین شد. اما راه صحیح هرگز از شما یک آفریننده یا پدیدآورنده نخواهد ساخت. تفاوت بین یک تولیدکننده و یک آفریننده در چیست؟ تولیدکننده، راه صحیح و معمولاً اقتصادیترین راه انجام یک کار را میداند و میکوشد تا با کمترین تلاش به بیشترین نتایج دست یابد. او صرفاً یک تولیدکننده است. اما یک آفریننده به این در و آن در میزند. درست نمیداند راه صحیح انجام یک کار، کدام است. پس بارها و بارها به جستوجو و تحقیق خود در مسیرهای مختلف ادامه میدهد، چندین بار، راه نادرست را طی میکند و به هر جا که حرکت کند، چیزهایی میآموزد؛ او از این طریق غنیتر و پختهتر میشود. و کاری را انجام میدهد که پیش از آن هیچکس موفق به انجامش نشده است. در حالیکه اگر راه صحیح از پیش تعیین شده را دنبال میکرد، قادر نخواهد شد که به آفرینش و خلاقیت برسد. 16 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ همه خلاق به دنیا میآیند، اما فقط عده معدودی از مردم خلاق باقی میمانند 6 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ دوباره کودک شو تا خلاق شوی!. اصلش همینه 7 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ اسم تاپیکت رو اشتباهی خوندم فکر کردم نوشتی اگه خلاف نباشی نمیتونی موفق بشی 3 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ اسم تاپیکت رو اشتباهی خوندم فکر کردم نوشتی اگه خلاف نباشی نمیتونی موفق بشی تو این زمونه همونی که شما گفتی درست تره داداش. 2 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ تو این زمونه همونی که شما گفتی درست تره داداش. آره شاید ولی خلاف بودن آخر و عاقبت نداره... 2 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ آره شاید ولی خلاف بودن آخر و عاقبت نداره... خلاق بودن هم مشتری نداره. 2 لینک به دیدگاه
Atishpare_Shahi 1736 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ خلاق بودن هم مشتری نداره. پس برا چی این تاپیک رو زدی؟؟؟ 3 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ پس برا چی این تاپیک رو زدی؟؟؟ شاید مشتری پیداش بشه. که شد. لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ چجوری کودک شویم دوباره؟؟من شدیدا میخوام خلاق باشم..... 1 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ چجوری کودک شویم دوباره؟؟من شدیدا میخوام خلاق باشم..... معلم یک مدرسه مذهبی از شاگردانش میخواهد که تصویر خانواده مقدس را بکشند. وقتی نقاشیها را جمع میکند، میبیند که بیشتر بچهها نقاشیهای معمولیای از خانواده مقدس کشیدهاند. خانواده مقدس در طویله، خانواده مقدس سوار بر قاطر و چیزهایی از این قبیل. اما یکی از نقاشیها هواپیمایی را با چهار سرنشین نشان میداد که سرهایشان را به شیشههای پنجره چسبانده بودند. معلم، صاحب نقاشی را صدا میزند، تا نقاشیاش را توضیح دهد. و به او میگوید؛ «میتوانم بفهمم سه تا از این سرها که کشیدهای، مال کیست؟ حضرت یوسف، حضرت مریم و حضرت مسیح. اما چهارمی سر چه کسی است؟ پسر بچه جواب میدهد؛ «آهان، او پونتیوس، خلبان هواپیماست!» این زیباست. این خلاقیت است. معلوم میشود که این بچه چیزهایی را کشف کرده است. اما این کار فقط از کودکان ساخته است. ما جرأت چنین کارهایی را نداریم، چون میترسیم نکند احمق جلوه کنیم. ولی واقعیت این است که یک آفریننده باید بتواند که حتی احمق به نظر برسد. او باید این به اصطلاح آبرو و حیثیت خود را به مخاطره بیندازد. به همین دلیل همیشه شاعران، نقاشها، رقصندگان و موسیقیدانهایی را میبینیم که آدمهای چندان آبرومند و محترمی نیستند، ولی بسیار خلاق و دوستداشتنی هستند. البته تا وقتی که هنوز آبرویی دست و پا نکردهاند و جایزه نوبل نگرفتهاند، چون در آن صورت و از آن لحظه به بعد، خلاقیت دود میشود و به هوا میرود 2 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ تمام انسانها، با ظرفیتهای لازم و کامل برای آفرینشگری و خلاقیت پا به دنیا میگذارند. بدون استثنا همه کودکان سعی دارند آفریننده باشند، اما ما دست و پایشان را میبندیم، ما فوراً دست به کار میشویم تا طرز صحیح انجام کارها را به آنها آموزش دهیم. همین که آنها راه درست را آموختند، دیگر به ربُت تبدیل میشوند. بعد بارها و بارها همان کار صحیح را تکرار میکنند و هر قدر بیشتر این کار را انجام میدهند، بازده بهتری پیدا میکنند و هر قدر بر کارآیی آنها افزوده میشود، بیشتر برایشان کف میزنیم و به آنها جایزه میدهیم. در سنین بین هفت تا چهاردهسالگی تغییراتی در کودک رخ میدهد که چگونگی آن، ذهن روانشناسان بسیاری را در سراسر جهان به خود مشغول داشته است. هر انسان، در مغز خود دو نیمکره و بنابراین دو ذهن دارد. نیمکره چپ ذهنی غیرخلاق است. این قسمت به لحاظ فنی بسیار تواناست. ولی تا آنجا که به خلاقیت مربوط میشود، بهکلی ناتوان است؛ فقط وقتی میتواند کاری را انجام دهد که قبلاً آن را آموخته باشد و خیلی هم مؤثر، بیعیب و نقص کار انجام میدهد. نیمکره چپ مکانیکی و این نیمکره استدلال، منطق و ریاضی و نیمکره محاسبه، مهارت، انضباط و نظم است. نیمکره راست درست عکس نیمکره چپ عمل میکند. این نیمکره، نیمکره اغتشاش است، نه نظم؛ نیمکره شعر و شاعری است، نه نثر؛ نیمکره عشق است، نه منطق و احساس فوقالعاده زیبایی دارد. این نیمکره دارای استعداد بسیار عمیقی در زمینه خلاقیت و نوآوری است. اما کارآمد نیست، چرا که آفرینشگر از آنجا که مدام مشغول آزمایش و خطاست، نمیتواند با کفایت و کارآمد باشد. آفرینشگر نمیتواند یکجا بند شود. او خانه به دوش است، کولهبارش را بر پشتش حمل میکند. برای ملاقاتی شبانه در شهری اتراق میکند، اما فردا صبح دوباره بار و بندیلش را جمع میکند و غیبش میزند. او هیچگاه صاحبخانه نیست چرا که نمیتواند در یکجا سکونت کند؛ سکونت برای او یعنی مرگ. او همیشه آماده خطر کردن است و خطر کردن برایش حکم وصال با معشوق را دارد. در هنگام تولد، نیمکره راست فعال و نیمکره چپ غیرفعال است. بعد ما آموزش را به کودک آغاز میکنیم. آن هم از روی ناآگاهی و به شکلی غیرعلمی. در طول سالیان عمر، این ترفند را میآموزیم که چگونه انرژی را از نیمکره راست به نیمکره چپ جابجا کنیم. چطور تکمه بازدارنده نیمکره راست را فشار دهیم و استارت نیمکره چپ را روشن کنیم. سیستم آموزشی ما سر تا پا همین است. از کودکستان تا دانشگاه همه به اصطلاح آموزش و پرورش ما همین است، تلاش برای نابودی نیمکره راست و کمک به نیمکره چپ و زمانی بین هفت تا چهاردهسالگی بالاخره موفق میشویم و به هدف میزنیم. آن موقع دیگر روح کودک کشته، نابود شده است و این تغییری است که در سنین نوجوانی از هفت تا چهاردهسالگی رخ میدهد. از این پس دیگر کودک خودرو و وحشی نیست. او به یک شهروند رام و سربهراه مبدل و مشغول آموختن شیوههای انضباطی، زبان، منطق و تمرینهای یکنواخت شده است. در مدرسه رقابت با دیگران را آغاز کرده به یک آدم خودخواه تبدیل میشود و همه آن چیزهای رواننژندی را که در اجتماع شایع است، فرا میگیرد. او به قدرت و پول علاقهمند شده، به این فکر میافتد که چطور به مدارج بالای تحصیلی صعود کند تا اقتدار بیشتری به دست آورد. چطور میشود پول بیشتری داشت، خانه بزرگی دست و پا کرد و... او مدام از چیزی به چیز دیگر روی میکند. بعد نیمکره راست او بیش از پیش از فعالیت باز میماند. یا صرفاً وقتی فعال میشود که فرد در رؤیا. در دوره حرکت سریع چشم، در خواب به سر میبرد و یا گاهی که مخدر مصرف کرده است... بزرگترین علت کشش به مواد مخدر در غرب، این است که غرب به دلیل آموزش اجباری، در نابود ساختن کامل نیمکره راست توفیق کامل یافته است. غرب، زیادی تحصیل کرده است و درواقع این راه به افراط رفته است. بهگونهای که اکنون به نظر میرسد دیگر چارهای وجود ندارد؛ مگر آنکه در دانشگاهها، کالجها، و یا مدارس، ترفندی به کار گرفته شده یا وسیلهای عرضه شود که بتواند با کمک به نیمکره راست، آن را از نو احیا کند. جلوگیری از اعتیاد به مواد مخدر به وسیله قانون به تنهایی غیرممکن است و تنها راه ممکن برای جلوگیری از اعتیاد، بازگشت مجدد تعادل درونی انسان است. تقاضا برای مواد مخدر از آن روست که فوراً دنده را عوض میکند. یعنی مسیر انرژی را از نیمکره چپ به نیمکره راست تغییر میدهد. همه هنر مواد مخدر همین است. قرنها الکل چنین وظیفهای را بر عهده داشته، اما اکنون مواد مخدر جای الکل را گرفته است؛ الاسدی، ماری جوآنا، سایلوسایبین و... بهراحتی در دسترس هستند و پیشبینی میشود که در آینده حتی مواد مخدر قویتری هم به بازار بیایند. در این میان، نمیتوان مصرفکننده ماده مخدر را تبهکار دانست بلکه در واقع این سیاستمداران و کارشناسهای آموزش و پرورش هستند که تبهکارند. آنها گناهکارند. چرا که ذهن آدمها را به افراط کشاندهاند. به افراطی که نوشداروی آنها تنها عصیان است. و چه نیاز شدیدی! شعر و شاعری به کلی از زندگی مردم محو شده است، زیبایی رخت بربسته و چهره عشق دیگر پیدا نیست. در عوض پول، قدرت و نفوذ به تنها خدایان روی زمین تبدیل شدهاند. بشریت چطور میتواند بدون عشق، شعر، لذت، جشن و پایکوبی به حیات ادامه دهد؟ این زندگی دیری نخواهد پایید و انتظار از نسلهای جدید نیز غیرمنصفانه و بیهوده به نظر میرسد. این موضوع که مصرفکنندگان مواد مخدر تقریباً همیشه جزو اخراجیها هستند، مسلماً اتفاقی نیست. آنها از صحنه دانشگاهها، کالجها و مدارس محو میشوند. و این بخشی از همان عصیان است. همینکه انسان لذت مصرف مواد مخدر را چشید، ترک دادن او بسیار دشوار خواهد بود. آن فقط هنگامی میتواند کنار گذاشته شود که راههای بهتری را بتوان برای آزاد ساختن قریحه شعر و شاعری یافت. مراقبه، راه بهتری است و ضررش هم از هر نوع ماده شیمیایی کمتر است. در حقیقت مراقبه به هیچوجه زیانآور نیست. بلکه بسیار مفید است. علاوه بر این، آن دقیقاً همان تأثیر را دارد، یعنی کلید ذهن تو را از نیمکره چپ به نیمکره راست جابجا میکند و ظرفیت درونی خلاقیت را در تو آزاد میسازد. با فاجعه عظیمی که قرار است در سراسر دنیا از طریق مواد مخدر اتفاق بیفتد، تنها از یک راه میتوان مقابله کرد و آن مراقبه است. هیچ راه دیگری وجود ندارد. اگر آن بهطور روزافزون رواج یابد و بیش از پیش در زندگی مردم وارد شود، دیگر جایی برای مواد مخدر باقی نمیماند. پس آموزش نیز باید به این سمت سوق داده شود. ای کاش به کودکان بیاموزند که در ذهنشان هر دو نیمکره وجود دارد و به آنها یاد بدهند چطور و چه وقت از هر یک از تواناییهای خود استفاده کنند. موقعیتهایی وجود دارند که در آن فقط به نیمکره چپ مغز احتیاج است. مثلاً به هنگام انجام محاسبات تجاری، ولی اوقاتی هم هستند که فقط به نیمکره راست نیاز داریم. نیمکره راست هدف و نیمکره چپ، وسیله است. نیمکره چپ باید در خدمت نیمکره راست باشد. نیمکره راست ارباب است. زیرا تو پول درمیآوری، فقط به این خاطر که میخواهی از زندگیات لذت ببری و آن را جشن بگیری. تو میخواهی یک ترازنامه بانکی مشخص داشته باشی که بتوانی فقط عشق کنی. تو کار میکنی که فقط بتوانی بازی کرده باشی و یا اینکه فقط بتوانی لحظهای بیارآمی و استراحت کنی. پس این آرامش است که هدف باقی میماند، کار هدف نیست. موازین اخلاقی کار از بقایای گذشته است و باید آن را دور ریخت و انقلابی حقیقی در دنیای آموزش و پرورش به راه انداخت. مردم را، کودکان را، نباید به رعایت الگوهای تکراری وادار کرد. واقعاً آموزش شما چیست؟ آیا تا به حال آن را دقیقاً بررسی کردهاید؟ آیا هیچ شده دربارهاش عمیقاً بیندیشید؟ آموزش، فقط یک پرورش حافظه است، از این راه باهوش نمیشویم، بلکه مرتباً بیهوش و بیهوشتر میشویم و آخر سر، یک احمق تمام عیار از کار درمیآییم! بچهها در بدو ورود به مدرسه بسیار باهوشاند، اما بهندرت ممکن است کسی پایش را از دانشگاه بیرون بگذارد و هنوز باهوش باشد. این اتفاق بسیار نادری است. دانشگاه، تقریباً همیشه در کارش موفق است، بله شما با مدرک بیرون میآیید، ولی این مدارج تحصیلی را به قیمت گزافی به دست آوردهاید. به قیمت از دست دادن هوش و لذت زندگی. چرا؟ چون کارکرد نیمکره راست خود را از دست دادهاید و چه آموختهاید؟ اطلاعات. ذهن شما پر از محفوظات است؛ میتوانید تکرار کنید، توان آن را دارید که از نو تولید کنید. داستان امتحاناتی هم که میدهید همین است. در امتحانات هم کسی باهوش تلقی میشود که بتواند همه آن محفوظات بلعیده را استفراغ کند. ابتدا مجبور است همه را ببلعد و بعد در اوراق امتحانی همه را یکجا بالا بیاورد. اگر توانستید به شکل کارآمد و مؤثری استفراغ کنید، خب شکی نیست که باهوش هستید. اگر دقیقاً همان چیزی را که به خوردتان دادهاند، استفراغ کنید، هوشمندی خود را ثابت کردهاید. ولی واقعیت این است که شما فقط هنگامی میتوانید عین همان چیز را به صورت اول استفراغ کنید که آن را هضم نکرده باشید. این را فراموش نکنید! شاید چیز دیگری. مثلاً خون، بالا بیاورید، اما همان لقمه نانی که خورده بودید بالا نخواهد آمد؛ چرا که هضم دیگر ناپدید شده، بنابراین شما باید آن را آن پایین، بدون هضم کردن در معدهتان نگه دارید. آنوقت دیگر خیلیخیلی باهوش قلمداد میشوید. احمقترین آدمها کسانی هستند که دیگران آنها را از همه باهوشتر میدانند. این تأسفبارترین حالتی است که میتواند وجود داشته باشد. آدم باهوش با این سیستم آموزشی هماهنگ نمیشود. آیا میدانید آلبرت انیشتین نتوانست در امتحان ورود به دانشگاه قبول شود؟ آن هم با چنان هوش خلاقی!. البته به خاطر همان هوش خلاق بود که انیشتین نمیتوانست به همان شیوه احمقانه دیگران رفتار کند. همه به اصطلاح برندگان مدال طلا در مدارس، کالجها و دانشگاهها کجا هستند؟ آنها هرگز به درد بخور از کار درنمیآیند. افتخار و سرافرازی آنها به مدالهای طلایشان ختم میشود، بعد دیگر هیچ اثری از آنها نیست؛ زندگی هیچ دینی نسبت به آنها ندارد بهراستی چه بر سر اینگونه آدمها میآید؟ ما آنها را نابود کردهایم، آنها گواهینامههایشان را خریده و همه را گم کردهاند و اکنون فقط یدککش همه گواهینامهها، درجهها و مدالها هستند. این نوع آموزش را باید به کل دگرگون کرد. باید لذت و نشاط بیشتری را به کلاسهای درس آورد. باید بینظمی بیشتری به دانشگاهها بخشید. پایکوبی بیشتر، آواز بیشتر، شعر و شاعری بیشتر، خلاقیت بیشتر و هوش بیشتر، این همه وابستگی به محفوظات را باید کنار گذاشت. باید به مردم کمک کرد تا باهوشتر باشند. وقتی کسی به شیوه جدیدی پاسخ میدهد، باید برایش ارزش قائل شد. هیچ پاسخ صحیحی نباید در بین باشد. چرا که پاسخ صحیح واحدی وجود ندارد. پاسخ فقط یا احمقانه است یا هوشمندانه. دستهبندی درست و نادرست خودش اشتباه است، هیچ پاسخ درست و یا نادرستی وجود ندارد. پاسخ یا تکراری و احمقانه است و یا خلاق، مسئولانه و هوشمندانه. حتی اگر پاسخ تکراری ظاهراً صحیح باشد، نباید بهای چندانی به آن داد. چون فقط یک چیز تکراری است و برعکس. حتی اگر پاسخ هوشمندانه کاملاً صحیح نبود و با نظرها و اندیشههای کهنه جور در نمیآمد، باید آن را تحسین کرد، چون تازه است و نشانه هوشمندی. برای خلاق بودن باید همه آن چیزهایی که اجتماع برایتان بافته، رشته کنید. همه آن کارهایی که پدر و مادر و آموزگارانتان بر سر شما آوردهاند، خنثی کنید. همه رشتههای پلیس و سیاستمدارها و تبلیغاتچیها را پنبه کنید. و بعد خواهید دید از نو خلاق میشوید و دوباره همان شور و هیجانی که از آن آغاز داشتید، قلب شما را به تپش درخواهد آورد. آن شور و سرمستی سرکوب شده هنوز در قلب شما در انتظار است. میتوانید حلقههای درهمپیچیده آن را از هم باز کنید. و وقتی پیچها و گرههای آن انرژی خلاق از هم باز شد و به جریان درآمد. آنگاه شما متدین واقعی هستید. خداشناس کسی است که خلاق است. همه خلاق به دنیا میآیند، اما فقط عده معدودی از مردم خلاق باقی میمانند. شما میتوانید که خود را از دام برهانید. البته شهامت زیادی لازم است زیرا وقتی شروع میکنید تا بلاهایی را که اجتماع برسرتان آورده است نقش بر آب کنید، احترام و اعتبار خود را از دست میدهید. دیگر کسی شما را لایق احترام نمیداند و از نظر دیگران غول بیشاخ و دم و عجیب و غریبی میشوید که با دیدنتان پیش خود فکر میکنند: «این بیچاره چه بدبختیای سرش آمده که به این روز افتاده!» این بزرگترین شهامتی است که باید به خرج دهید. شهامت پاگذاشتن در زندگیای که در آن، مردم شما را موجود عجیب و غریبی تصور کنند. طبیعتاً باید خطر کنید. چرا که اگر میخواهید خلاق باشید، باید خطر کردن، پیشه شما باشد. مطمئن باشید که به زحمتش میارزد کمی خلاقیت، ارزشمندتر از کل این جهان و قلمرو آن است 2 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ معلم یک مدرسه مذهبی از شاگردانش میخواهد که تصویر خانواده مقدس را بکشند. وقتی نقاشیها را جمع میکند، میبیند که بیشتر بچهها نقاشیهای معمولیای از خانواده مقدس کشیدهاند. خانواده مقدس در طویله، خانواده مقدس سوار بر قاطر و چیزهایی از این قبیل. اما یکی از نقاشیها هواپیمایی را با چهار سرنشین نشان میداد که سرهایشان را به شیشههای پنجره چسبانده بودند. معلم، صاحب نقاشی را صدا میزند، تا نقاشیاش را توضیح دهد. و به او میگوید؛ «میتوانم بفهمم سه تا از این سرها که کشیدهای، مال کیست؟ حضرت یوسف، حضرت مریم و حضرت مسیح. اما چهارمی سر چه کسی است؟ پسر بچه جواب میدهد؛ «آهان، او پونتیوس، خلبان هواپیماست!» این زیباست. این خلاقیت است. معلوم میشود که این بچه چیزهایی را کشف کرده است. اما این کار فقط از کودکان ساخته است. ما جرأت چنین کارهایی را نداریم، چون میترسیم نکند احمق جلوه کنیم. ولی واقعیت این است که یک آفریننده باید بتواند که حتی احمق به نظر برسد. او باید این به اصطلاح آبرو و حیثیت خود را به مخاطره بیندازد. به همین دلیل همیشه شاعران، نقاشها، رقصندگان و موسیقیدانهایی را میبینیم که آدمهای چندان آبرومند و محترمی نیستند، ولی بسیار خلاق و دوستداشتنی هستند. البته تا وقتی که هنوز آبرویی دست و پا نکردهاند و جایزه نوبل نگرفتهاند، چون در آن صورت و از آن لحظه به بعد، خلاقیت دود میشود و به هوا میرود ممنون ولی من بازم جوابم رو نگرفتم 1 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ ممنون ولی من بازم جوابم رو نگرفتم بالائی رو که طولانیه بخون. 1 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ خیلی مقاله جالبی بود ولی بازم نگفته در رفتاری در قبال بچه ها پیش بگیریم که خلاقیتش رو شکوفا کنیم و نکشیم.... 1 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ خیلی مقاله جالبی بود ولی بازم نگفته در رفتاری در قبال بچه ها پیش بگیریم که خلاقیتش رو شکوفا کنیم و نکشیم.... شما مطمئن هستید که مقاله رو با دقت میخونید؟ فک کنم با تمرکز نمیخونید چون همه رو نوشته. البته باید نتیجه گیری شو خودتون انجام بدین. 1 لینک به دیدگاه
Doctor_Shovan مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ غایب جان من فکر کردم نوشتی خلاف !! یعنی تا خلاف نباشی موفق نمیشی البته اگه نوشته بودی هم زیاد بد نبود خیلی ها با خلاف موفق میشن و احتیاجی به خلاق بودن ندارند لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ ممنونم غايب جان ما يا از اين ور بوم مي افتيم يا از اون ور... پس استفاده از تجربه ديگران و امتحان نكردن راههاي به خطا منتج شده ديگران چي ميشه؟اين تعريفت از خلاقيت نميشه همون آزمون و خطا؟ 1 لینک به دیدگاه
غایب 4790 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۸۹ غایب جان من فکر کردم نوشتی خلاف !! یعنی تا خلاف نباشی موفق نمیشی البته اگه نوشته بودی هم زیاد بد نبود خیلی ها با خلاف موفق میشن و احتیاجی به خلاق بودن ندارند دمت گرم دکتر. اونجوری هم میشه.:ws28: لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده