EN-EZEL 13039 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۸۹ کودکی که غلو میکند، دروغ میگوید و یا به تحریف واقعیت میپردازد، این کار را به دلایل مختلفی انجام میدهد. گاهی اوقات (به دلایل غالباً ناشناخته) حس میکند که دوستش ندارند و به این منظور دروغ میگوید که شنونده او را بیشتر دوست بدارد. کودک یاد گرفته است که تحریف واقعیت، توجه بیشتری را به او جلب میکند. این کار گاهی اوقات جبرانگر احساس ناتوانی اوست. گاهی دروغگویی کودک به خاطر جلوگیری از تنبیه شدن یا از پیامدهایی است که فکر میکند گفتن واقعیت به همراه خواهد داشت. برخی کودکان دروغ میگویند تا دیگران را به مشکل اندازند. این گونه کودکان غالباً خودشان مشکلی دارند. دروغگویی کودکان غالباً برای انجام ندادن وظایف و تکالیف است. کودک به دروغ میگوید که تکالیف مدرسه را انجام داده است تا به کار لذت بخشتری بپردازد. کودکان دوست ندارند که هنگام ارتکاب به یک رفتار نامناسب دستگیر شوند و به همین خاطر غالباً دروغ میگویند یا واقعیت را جور دیگری نشان میدهند. باید به یاد داشته باشیم که کسانی که از روی عادت و یا به طور مزمن دروغ میگویند، به ندرت احساس خوبی درباره خودشان دارند. به الگوهای دروغگویی کودکتان توجه کنید. آیا او تنها در زمانهای خاص یا موقعیتهای خاصی دروغ میگوید؟ سعی کنید دریابید نیازهایی که کودک را به دروغگویی وا میدارد کدامند. اقدامات همیشه به کودکتان و در مقابل او راست بگوئید. از گفتن دروغ، هر چند کوچک و کم اهمیت اجتناب کنید. به فرزندتان، از طریق نقش بازی کردن، ارزش راستگویی را بیاموزید. این کار زمانگیر است و به صبر و حوصله نیاز دارد. از طریق نقش بازی کردن، پیامدهای منفی دروغگویی را به او نشان دهید. هیچ بهانهای را برای دروغگویی نپذیرید. دروغگویی به هیچوجه قابل قبول نیست. کودکان باید پیامدهای مضرّ دروغگویی را درک کنند و هرگاه امکانپذیر بود به خاطر دروغگویی معذرت خواهی کنند. پیامدهای منطقی برای کودکانی که دروغ میگوید باید در نظر گرفته شود. کودکان باید بدانند که دروغگویی، هرگونه که باشد، هرگز قابل قبول نیست و تحمل نخواهد شد. کودکان غالباً دروغ میگویند تا اولیاء یا معلمان خود را خوشحال کنند. آنها باید بدانند که برای شما ارزش راستگویی بسیار بیشتر از هر رفتار دیگری است. کودکان باید خود بخشی از راهحل و یا پیامدها باشند. از آنها بپرسید خودشان حاضرند در صورت دروغگویی چه جریمهای بپردازند یا چه کاری انجام دهند. به کودکتان یادآور شوید که از دروغ گفتن آنها بسیار ناراحت میشوید. تأکید کنید که نه از خود آنها بلکه از کاری که انجام دادهاند ناراحتید و ناراحتی خود را واقعاً به آنها نشان دهید. سعی کنید با حرفهای خود آنها را از مسیر دروغگویی دور سازید. مثلاً به آنها بگوئید: «خیلی بعید است که تو درباره تکالیف مدرسهات دروغ بگویی. تو خیلی در انجام دادن آنها مهارت داری و از پس همه چیز میتوانی برآیی.» در همه حال حقیقت را ستایش کنید! از نصیحت و سخنرانی و تصمیمگیریهای غیرمنطقی فوری اجتناب کنید. مثلاً:«اگر یکبار دیگر دروغ بگویی تا یکسال برایت چیزی نمیخرم.» هرگز فراموش نکنید که تمام بچهها نیاز دارند که بدانند شما مواظبشان هستید و آنها میتوانند به شیوه مثبتی در کارهای شما مشارکت کنند. مدت زمان زیادی طول میکشد تا کودک بر تحریف واقعیت، مبالغه و دروغگویی مزمن فایق آید. صبور و پایدار باشید و بدانید که تغییر به زمان نیاز دارد. مقاله جالبی در روزنامه نیویورک تایمز مورخ 6 می 2008 در مورد تفاوتهای روانشناختی بین دروغگویی و گزافهگویی (اغراق) به چاپ رسیده است که توجه شما را به ترجمه آن جلب میکنیم: «مطالعات متعددی که اخیراً بر روی دانشجویانی که در مورد میانگین نمراتشان گزافهگویی میکنند به عمل آمده نشان میدهد که این نوع گزافهگویی از نظر روانشناختی با شکلهای دیگر کتمان حقیقت تفاوت دارد. براساس نتایج این مطالعات، این گزافهگویان به هیچوجه مانند کسانی که دروغ میگویند یا حقیقتی را کتمان میکنند دچار اضطراب نمیشوند. یافتهها نشان میدهد که برخی از انواع فریبکاری، هدفش بیشتر بر روی خود شخص فریبکار است تا شنونده. به عنوان مثال، انگیزهای که در پشت گزافهگویی در مورد نمرات درسی وجود دارد ظاهراً بیشتر شخصی و درون روانی است تا عمومی یا بین فردی. در اینجا، گزافهگویی اساساً بازتاب هدفهای مثبت برای آینده است و یافتهها نشان میدهند که این هدفها قابل تحقق میباشند. روانشناسان سالهاست که فریبکاری را از جنبههای مختلف مورد مطالعه قرار دادهاند و دریافتهاند که این کار معمولاً فشار روانی یا جسمی بر روی شخص فریبکار به جا میگذارد. به عنوان مثال، کسانی که شاهد صحنه جرمی بودهاند، چنانچه درباره آن مورد پرسش قرار گیرند، نشانههای استرس را بر حسگرهای پوستی یا قلبی که به آنها متصل شده باشد، نشان میدهند. سعی در مخفی نگاه داشتن اطلاعات، از نظر ذهنی فرساینده است و نگاه و لحن صدای کسی که دروغ میگوید، عصبیتر و پرتنشتر از حالت عادی است. این مساله در مواردی که دروغگویی فرد درباره نقض قانون باشد بیشتر نمود دارد. امّا مطالعه اخیر نشان داد که درست عکس این قضیه در مورد دانشجویانی که درباره نمراتشان گزافهگویی میکنند صادق است. پژوهشگران پرسشنامهای را بین 62 دانشجوی دانشگاه نورتایسترن پخش کردند که در بین سایر چیزها، از آنها خواسته شده بود میانگین کل نمراتشان را نیز بنویسند. سپس از دانشجویان مصاحبه به عمل آمد، در حالی که الکترودهای حساس برای اندازهگیری فعالیت سیستم عصبی به بدن آنها وصل شده بود. موضوع مصاحبه درباره سابقه تحصیلی، نمرات و اهداف آینده بود. پژوهشگران بعداً با مراجعه به کارنامه دانشجویان دریافتند که تقریباً نیمی از آنان درباره میانگین نمراتشان گزافهگویی کردهاند. این در حالی بود که بررسی خروجی الکترودها نشان داد که گزافهگویان در حالی که داشتند درباره نمراتشان صحبت میکردند بسیار آرام (ریلکس) بودهاند. پژوهشگران همچنین از مصاحبهها فیلمبرداری کردند و آنها را به ناظران مستقل نشان دادند و از آنها خواستند که با توجه به نگاه و رفتار مصاحبه شوندگان تشخیص دهند که آنها گزافهگویی میکنند یا نه. با کمال تعجب، کسانی که بیش از سایرین گزافهگویی کرده بودند، آرامتر و مطمئنتر از بقیه به نظر آمدند.» چگونه با کودکانمان ارتباط برقرار کنیم؟ کودکان نیاز دارند که از پیامدهای منطقی کارها، درس لازم را بیاموزند. در بسیاری مواقع، ناکام شدن کودک، فرصت خوبی برای آموزش است. بنابراین ما باید به استقلال فردی، اراده آزاد و نیز توانایی کودکانمان در درگیر شدن با تصمیمگیریهای مشکل احترام بگذاریم. بسیاری از برنامههای رفتارگرایانه، بر دادن پاداش در مقابل برآورده شدن انتظارات اولیه، به عنوان عامل موثری بر نظم بخشیدن به رفتار کودک تمرکز دارند. امّا دنیای واقعی این چنین نیست. ما اگر در محیط کارمان، وظایفمان را نصفه و نیمه انجام دهیم، نصف حقوقمان را بهمان نمیدهند بلکه اخراجمان میکنند! بنابراین، پدر و مادر باید برای تربیت کودکان برنامهای بریزند که به کودکان تأکید کند که انتظاراتی که از آنان میرود را باید تمام و کمال انجام دهند و بهتر است این رویکرد همه یا هیچ، هر روز در پیش گرفته شود. کودک هیچگونه اجازه یا چیز دیگری دریافت نخواهد کرد مگر آن که انتظارات معقولی را به طور کامل برآورده کند. پدر و مادر نیز نیازی نیست که این مسأله را دائم به کودکان گوشزد کنند زیرا این کار در کودکان وابستگی بیشتر ایجاد میکند. در عوض، برای هر کاری باید مهلتی قائل شد. اگر در مهلت مقرر به طور کامل انجام شد، اجازه انجام یک کار یا هر پاداش دیگری که در نظر گرفته شده داده میشود، وگرنه هیچ. ما باید کودکانمان را تشویق کنیم که برای خودشان استانداردهایی را قرار دهند نه این که از انجام هر کار کم اهمیت و سادهای ارضاء شوند. من این مورد را در وضعیت تحصیلی بسیاری از کودکان و نوجوانان مشاهده کردهام که با نمره بسیار پائین در درسی قبول شدهاند ولی انگار که به موفقیت بزرگی دست یافته باشند، اعلام کردهاند که «مردود نشدم». در حالی که کودکان باید از کارها و تلاشهایشان احساس غرور کسب کنند. ما باید حس مالکیت و مسئولیتپذیری را در آنها تشویق کنیم. همچنین ضرورت دارد که بررسی کنیم محرکهای تنشزای خانوادگی و نیز آسیبهای گذشته، چگونه بر سلامت روانی و عاطفی کودکانمان تأثیر میگذارند. دیگر پدر و مادرها نباید به راحتی یک برچسب «عدم تعادل روانی» به فرزندانشان بزنند و خود را تبرئه کرده و مسئولیتشان را فراموش کنند. در اینجا قصدمان سرزنش اولیاء نیست بلکه میخواهیم آنها این نکته را درک کنند که مهمترین افراد در زندگی فرزندانشان هستند و باید به دقت توجه داشته باشند که چگونه اعمال و رفتار آنها بر روی فرزندانشان تأثیرگذار است. ما باید هر روز محیط آرامی را در کنار فرزندانمان به وجود آوریم تا ساعاتی از حضور همدیگر لذت ببریم و با یکدیگر ارتباط عاطفی برقرار کنیم. ما باید هنر سیاستورزی و تدبیرگری را به کودکانمان بیاموزیم. یعنی به آنها یاد دهیم چگونه تعارضات را بدون نیاز به تلافیجوئی و انتقامگیری حل کنند. کودکان نیاز دارند که تفکر انتقادی را فرا بگیرند. من معمولاً ازدرختهای تصمیمگیری به عنوان ابزاری جهت پروراندن قدرت تصمیمگیری استفاده میکنم. تمام روز کودکان نباید با فعالیتهای ثابت پر شود و آنها به گریزگاههای اجتماعی مثبت نیاز دارند. کودکان به داشتن ارزشهای معنوی و یک جهتیاب اخلاقی نیاز دارند که تنها از طریق پدر و مادر و یا کسانی که از نظر رفتاری الگوی آنها هستند قابل فراهم ساختن است. البته پدر و مادر باید تنها مسیر اولیه را به فرزندانشان نشان دهند و اجازه دهند که آنها خودشان ادامه راه را کشف کنند و سوال بپرسند. در این فرایند پرسش کردن است که معانی کشف میشوند. من معمولاً پدر و مادرها را تشویق میکنم که یک «نقشه زندگی» را نیز با فرزندانشان در میان بگذارند. بر روی نقاط قوت آنها تمرکز کنند و یک آموزش تدریجی در مورد این که آنها چه هدفهایی در زندگی دارند و خود را چقدر در آن موفق میبینند، برنامهریزی کنند. همانطور که گفتم من اغلب از درختهای تصمیمگیری استفاده میکنم. این به کودکان کمک می کند که انتخابها و پیامد آنها را بررسی کنند و تشخیص دهند که انتخابشان، انتخاب درستی بوده است یا نه. ما محصول افکار و انتخابهای خود هستیم. شادی یا بدبختی را خودمان برای خودمان به وجود میآوریم. پدر و مادرها باید از انتفاد فزاینده خودداری کنند و در عوض به فرزندانشان کمک کنند که درگیر تفکر انتقادی شوند. بررسی این مساله با فرزندانمان نیز حائز اهمیت است که چگونه آسیبهای گذشته بر روی آنها تأثیر گذاشته است و من معمولاً به این آسیبها از طریق بررسی رویاها، اشعار، خاطرهنویسیها و گفتگوهای دو جانبه با آنها پی میبرم. تمرینهای فکری و درختهای تصمیمگیری معمولاً برای پرورش خوداتکایی و اداره کردن امور خود مفید هستند و این یک ویژگی کلیدی برای موفقیت کودکان است. پدر و مادرها باید ریشه رفتارهای نابهنجار فرزندانشان را مورد بررسی قرار دهند. آیا این کودک به طریقی در جستجوی جلب توجه است؟ آیا حس میکند در موردش بیعدالتی شده و در جستجوی انتقام گرفتن است؟ آیا در صدد قدرت نمایی است؟ و یا این وضعیت به خاطر شکست عاطفی در او به وجود آمده است؟ کودکان به عشق و عاطفه ما نیاز دارند امّا در کنار آن، به تدریج که اعمال مسئولانهتری انجام میدهند، به قابلیت خود مختاری نیز نیازمندند. فرزندان به اولیایی نیاز دارند که آنها نیز مسئولیتپذیر باشند و مشکلات را نادیده نگیرند و کوتاهیهای خود را نیز صادقانه بپذیرند. پدر و مادر کامل وجود ندارد امّا کسانی هستند که خود را درگیر رشد و تربیت کودکانشان میکنند،تلاش میکنند رابطه درستی با آنها برقرار کنند و راهنمائیهایی از سر عشق و علاقه به آنها پیشنهاد میکنند. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده