رفتن به مطلب

خاطرات دیروز برای بچه های فردا


ارسال های توصیه شده

70940106192735901573.jpg2vtrvac.jpgCuttlas.jpg%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%2520%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D9%88%D9%86%2520%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D9%86.jpg

پینوکیو از علاءالدین خواست وقتی دروغ می گوید دماغش بزرگ نشود؛ تا مثل بقیه دروغ بگوید و کسی نفهمد.

ای کیوسان از علاءالدین خواست آنقدر با هوش شود تا وقتی از کشور خارج شد روزنامه ها یا تیتر درشت بنویسند : نمونه دیگر از فرار مغزها.

کوتلاس از علاءالدین خواست آنقدر در کارش متبحر شود تا به عنوان مأمور مخفی در باندهای مافیای برنج و میوه نفوذ کند.

پرین از علاءالدین خواست تا مسکن مهر با درخواستش موافقت کند و با خانمان شود.

70-film_bigfoto.jpgnfp1ty.jpg%D9%85%D9%84%D9%88%D8%A7%D9%86%2520%D8%B2%D8%A8%D9%84%281%29.jpg6l27adw.jpg

گارفیلد از علاءالدین خواست پیتزا را با کیفیت و بهداشتی تهیه کنند و به خورد مردم دهند.

سوباسا از علاءالدین خواست مربی خوش فکر جایگزین مربی خوش زبان کنند.

ملوان زبل از علاءالدین خواست همه ورزشکار ها مشتری ثابت قرص های نیروزایش شوند.

پروفسور بالتازار از علاءالدین خواست توانایی تهیه اورانیوم غنی شده را در آزمایشگاهش به او بدهد.

55-2.jpgbamsy_fram.jpgfa-17-1-87-makh.jpgzebel_khan1-1.jpg

جکی و جیل از علاءالدین خواستند، بامزی شادی هایش را با آن ها قسمت کند و یک وعده عسل بدون شکر به آن ها بدهد.

مخمل از علاءالدین خواست کاری کند تا دیگر از موش های بزرگ شهر نترسد.

زبل خان از علاءالدین خواست دیگر هیچ جا نباشد.

kolah-ghermezi-test.jpgbivayan-zr.jpgCinderella-Blue-Dress-2.jpgheidi2.jpg

پسرخاله از علاءالدین خواست متصدی سهمیه بندی نان و نفت شود.

کوزت از علاءالدین خواست یک مشتری دست به نقد برای مهمان خانه خانم تناردیه پیدا کند تا با جعل سند آن را بفرود.

دختر کبریت فروش از علاءالدین خواست تا با وام خوداشتغالی اش موافقت شود و چند بازاریاب مجرب به مجموعه اش اضافه کند.

سیندرلا از علاءالدین خواست اگر پولدارتر از شاهزاده هست، به او معرفی کند.

هایدی از علاءالدین خواست اجازه ندهد کوه ها را آسفالت کنند.

jimboo.jpgshoja2.jpg%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D9%88%D9%86%2520%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%2520%D9%88%2520%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8%2520%D9%BE%D8%B3%D8%B1%2520%D9%85%D8%A8%D8%AA%DA%A9%D8%B1.jpg%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D9%88%D9%86%2520%D9%85%D9%88%D8%B1%DA%86%D9%87%2520%D9%88%2520%D9%85%D9%88%D8%B1%DA%86%D9%87%2520%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1.jpg

جیمبو از علاءالدین خواست، با استعفایش از ناوگان هوایی موافقت کنند تا آه و نفرین مردم پشت سرش نباشد.

پسر شجاع از علاءالدین خواست، پدرش را برای جراحی فک و ارتدنسی دندان هایش راضی کند.

پسر مبتکر از علاءالدین خواست، پولی برایش فراهم کند تا بتواند طرح ها و ایده هایش را اجرا کند و به ثبت برساند.

مورچه خوار از علاءالدین خواست جراح زیبایی مجرب به او معرفی کند تا برای پنجمین بار بینی اش را به تیغ جراحی بسپارد تا شاید نتیجه دلخواهش را بگیرد.

tom_and_jerry_the_movie_ver1.jpggooril.jpg

تام از علاءالدین خواست به شکایتش از جری زودتر رسیدگی شود و قاضی پرونده حکم نهایی را بعد از سه سال صادر نماید.

ذنبه از علاءالدین خواست دل شاکی پرونده اش را به خاطر خیانت در امانتی که مرتکب شده بود، نرم کند تا بعد از دو سال حبس تعزیری به آغوش صاحبش بازگردد.

گوریل انگوری از علاالدین خواست سهمیه بنزین را کم نکنند تا مجبور شود پیاده مسیر را طی کند.

  • Like 12
لینک به دیدگاه

shangul-zr.jpg

05701.gif

گرگ و حبه انگور

 

آنقدر مادر شنگول و منگول و حبه انگور برای خرید یا شاید هم به بهانه خرید از خانه بیرون رفت ؛آنقدر گرگ با شامورطی بازی سعی در فریب بره ها را داشت؛ آنقدر حبه انگور با عشوه و کرشمه از پشت درهای بسته مچ گرگ را گرفت که گرگ نه تنها از خوردن آن ها منصرف شد بلکه دل در گرو کوچکترین بره خانواده داد و این تازه اول ماجرا بود ....

هر چه مادر گرگ گفت این ها وصله تن ما نیستند، دختر گرگ ده سفلی تک فرزند و پولدار است او را برای خودت بستان، گوشش بدهکار نبود که نبود.

از طرفی خانواده حبه انگور هم گفتند تا دختر بزرگمان شوهر نکند، محال است حبه انگور زنت شود.

گرگ دل و عقل سپرده به حبه انگور با زور و رشوه و هزار و یک وعده به گله گوسفند ده بالا بالاخره توانست یکی از بره های جوان را طی توافق نامه ای راضی به ازدواج با شنگول کند.

شرح توافق نامه به قرار ذیل می باشد:

 

به نام پیوند دهنده قلب ها

توافق نامه

 

اینجانب گرگ به نمایندگی از گرگ های ده پایین اذعان می دارم مادامی که بره جوان معروف به سم طلا متعهد به زندگی زناشویی با شنگول است، گله مربوطه اعم از بره و گوسفند (ذکر و انثی) از جانب اهالی گرگ های ده پایین از تمامی خطرات اعم از خوردن و تهدید و نگاه خصمانه طوری که موجبات رعب و وحشت گله را فراهم آورد، ایمن و مصون هستند.

لازم به ذکر است در صورت بروز هر گونه خبط و خطا و خلف وعده از جانب گله گرگ ها، گرگ فوق الذکر محکوم به قصاص می گردد.

این توافق نامه در صحت کامل بدن و عقل از سوی هر یک از طرفین صورت گرفته و در دو نسخه متحدالشکل و متحد المتن تنظیم گردیده است.

اثر سم بره............................................................................... اثر پنجه گرگ

  • Like 10
لینک به دیدگاه

حبه انگور با مهریه معلوم از قرار یک آغل به مساحت 35 متر مربع به همراه متعلقات و منضمات از قبیل یک واحدآبخوری و یک آخور علوفه تازه و همسنگ پشم های یک گوسفند بالغ طلا !! به نکاح گرگ درآمد.

.

.

.

یک سال بعد ...

گرگ های گله که به خاطر توافق نامه مذکور از شکار گله های ده بالا برحذر بودند و از طرفی دیگر گله های ده خودشان هم از بستگان سببی آن ها محسوب می شدند، سخت به گرسنگی و قحطی دچار شدند.

حبه انگور هم بعد از چندی نتوانست چهره کریه گرگ را تحمل کند، درخواست طلاق داد و در حال حاضر گرگ عاشق پیشه به خاطر ماده 2 در زندان به سر می برد .

  • Like 7
لینک به دیدگاه

پطرس که چندین ساعت انگشتش را در سوراخ سد فرو برده برد، از فردای همان شب به مادرش گفت: دستش کرخت شده و برویم پزشکی قانونی و طول درمان بگیریم تا شاید بعدها به کارش بیاید!!!!

اما مادر پطرس گفته بود حالا که کار خوب کردی نباید ریا کنی.

پطرس فردای شب حادثه چون تکالیفش را انجام نداده بود از طرف معلم کلی جریمه شد.

او گفت انگشتش گز گز می کند و ...

معلم گفت: هیس! ریا می شه.

همان سال پطرس دید که دوستش برای گرفتن گنجشک به شیروانی مدرسه اش رفت و به زمین افتاد و پایش شکست اما به دروغ به همه گفت روی لوله بخاری گنجشکی لانه کرده بود و برای این که گاز منوکسیدکربن جان بچه ها را نگیرد، این کار را کرده است. یک ساعت بعد هم بلوتوثش درآمد!!! بعدها برای کنکور هم سهمیه گرفت و الان کارشناسی می خواند. تازه متأهل هم است و سال بعد برای کنکور ارشد بیست درصد سهمیه به جز سهمیه فعلی اش دارد.

چند سال بعد پطرس دید الیزلبت دختر سربه زیر و نجیبی است. با او ازدواج کرد و بعد ها متوجه شد او دختر فراری است و یک بار ازدواج ناموفق داشته و کراک هم مصرف می کند و ریا به خوب بودن می کرده.

پطرس سال ها بعد در تلویزیون دید مسئولین شهرش برای اهدای خون به هلال احمر رفتند و اصلا خون اهدا نکردند و بدون این که کار خوبی بکنند قصد ریا داشتند اما ...

پطرس هر وقت این ریا کاری ها را می بیند انگشتش گزگز می کند...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

باران، قصيده‌واري،

- غمناك-

آغاز كرده بود.

 

مي‌خواند و باز مي‌خواند،

بغض هزار ساله دردش را،

انگار مي‌گشود.

 

اندوه زاست زاری خاموش!

ناگفتني است ...،

اينهمه غم؟!

ناشنيدني است!

 

پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟

گفتند اگر تو نيز،

از اوج بنگري،

خواهي هزار بار ازو تلخ‌تر گريست!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

حالا دیگر کوکب خانم دیپلم بین المللی آشپزی گرفته و کلی شاگرد و برو بیا دارد.

کوکب خانم دیگر زن باسلیقه ای نیست اما با کلاس است. هفته سه بار مزون لباس و بدلیجات می گذارد.

امشب کوکب خانم میزبان مهمان های سرزده بود، اما کره و پنیر و ماست و نیمرو آماده نکرد.اصلا چیزی درست نکرد، تمام مدت به شوهرش چشم غره رفت تا به او بفهماند از سال دوم دبستان!!! تا حالا هنوز فامیل هایش یاد نگرفته اندکه قبل از آمدن اس ام اس بدهند، هنوز یاد نگرفته اند با جمعیت 20 نفری مهمانی نیایند. باز در همان چشم غره ها گفت حیف جوانی ام که به مایه زدن ماست و پنیر و گرفتن کره از ماست هدر رفت!!؟

شوهر کوکب خانم هم به رستوران سفارش غذا نداد، چون پول ندارد، چون اصلا حوصله مهمان ندارد.

مهمان های ناخوانده ولی ...

  • Like 7
لینک به دیدگاه
پطرس که چندین ساعت انگشتش را در سوراخ سد فرو برده برد، از فردای همان شب به مادرش گفت: دستش کرخت شده و برویم پزشکی قانونی و طول درمان بگیریم تا شاید بعدها به کارش بیاید!!!!

اما مادر پطرس گفته بود حالا که کار خوب کردی نباید ریا کنی.

پطرس فردای شب حادثه چون تکالیفش را انجام نداده بود از طرف معلم کلی جریمه شد.

او گفت انگشتش گز گز می کند و ...

معلم گفت: هیس! ریا می شه.

همان سال پطرس دید که دوستش برای گرفتن گنجشک به شیروانی مدرسه اش رفت و به زمین افتاد و پایش شکست اما به دروغ به همه گفت روی لوله بخاری گنجشکی لانه کرده بود و برای این که گاز منوکسیدکربن جان بچه ها را نگیرد، این کار را کرده است. یک ساعت بعد هم بلوتوثش درآمد!!! بعدها برای کنکور هم سهمیه گرفت و الان کارشناسی می خواند. تازه متأهل هم است و سال بعد برای کنکور ارشد بیست درصد سهمیه به جز سهمیه فعلی اش دارد.

چند سال بعد پطرس دید الیزلبت دختر سربه زیر و نجیبی است. با او ازدواج کرد و بعد ها متوجه شد او دختر فراری است و یک بار ازدواج ناموفق داشته و کراک هم مصرف می کند و ریا به خوب بودن می کرده.

پطرس سال ها بعد در تلویزیون دید مسئولین شهرش برای اهدای خون به هلال احمر رفتند و اصلا خون اهدا نکردند و بدون این که کار خوبی بکنند قصد ریا داشتند اما ...

پطرس هر وقت این ریا کاری ها را می بیند انگشتش گزگز می کند...

 

تو این 5 خط اندازه 30 سال میشه معنی ازش کشید بیرون:banel_smiley_4:

واقعا عالی بود ممنون:icon_redface:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

شب شده بود اما از حسنک خبری نبود،گوسفند بع بع می کرد، سگ واق واق می کرد. همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟ اما دیگر صدای ما مای گاو شنیده نمی شد ؛ حسنک پارسال گاو را فروخته بود تا با پولش لپ تاپ بخرد و از آن موقع چون اینترنت دهشان Dialap است به خانه دوست شهری اش که ADSL دارد، می رود.

حسنک تمام روز را چت می کند. به دخترها می گوید که یک گاوداری بزرگ دارد و یک خانه بالای شهر.

همین چند شب پیش حسنک را در یک پارتی که قرص مصرف کرده بود، گرفتند؛ پدر حسنک قولنامه خانه اش را برای ضمانت برده بود اما خانه خشت و گلی که ارزش نداشت....

حسنک موهایش را دم اسبی می بندد و بی بی و آقاجونش را پاپا و مامی صدا می کند و به همه گفته است اسمش خشایار است!

حسنک دیگه دختر صغری خانوم ده پایین را دوست ندارد به مادرش گفته یک دختر باکلاس می خواهد که لباس های تنگ و شلوارهای کوتاه بپوشد و اصلا هم بلد نباشد آشپزی کند و ...

حسنک دیروز و خشایار امروز به مادرش قول داده تا چند روز دیگر در چت روم دختر مورد علاقه اش را پیدا کند...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یاد کارتونای قدیم بخیر چه فازی میدادن نه مثل امروزیا خشن بودن ونه انقدر طولانی

  • Like 3
لینک به دیدگاه
]شب شده بود اما از حسنک خبری نبود،گوسفند بع بع می کرد، سگ واق واق می کرد. همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟ اما دیگر صدای ما مای گاو شنیده نمی شد ؛ حسنک پارسال گاو را فروخته بود تا با پولش لپ تاپ بخرد و از آن موقع چون اینترنت دهشان Dialap است به خانه دوست شهری اش که ADSL دارد، می رود.

حسنک تمام روز را چت می کند. به دخترها می گوید که یک گاوداری بزرگ دارد و یک خانه بالای شهر. [/color]

همین چند شب پیش حسنک را در یک پارتی که قرص مصرف کرده بود، گرفتند؛ پدر حسنک قولنامه خانه اش را برای ضمانت برده بود اما خانه خشت و گلی که ارزش نداشت....

حسنک موهایش را دم اسبی می بندد و بی بی و آقاجونش را پاپا و مامی صدا می کند و به همه گفته است اسمش خشایار است!

حسنک دیگه دختر صغری خانوم ده پایین را دوست ندارد به مادرش گفته یک دختر باکلاس می خواهد که لباس های تنگ و شلوارهای کوتاه بپوشد و اصلا هم بلد نباشد آشپزی کند و ...

حسنک دیروز و خشایار امروز به مادرش قول داده تا چند روز دیگر در چت روم دختر مورد علاقه اش را پیدا کند...

هی میگم معتاد نت نشید همینه ها :ws43:

این نت حسنک هم از راه بدر کرد:hanghead:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
یادته تلویزیون فقط کانال 1 و 2 بود؟

ساعت 10 هم برفک میشد:ws44:

 

 

منطقه ی ما چون کوهستانی بود فقط کانال 1 رو میگرفت:ws44::ws44::ws44:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...