سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ ................................................ ...................................................................................... ..................................................... امشب دلم خیلی هوای خونه کرده هرچقدر میخوام ذهنمو رو درسم متمرکز کنم نمیشه تموم جزییات خونه - بابا- مامان و داداشم جلو چشام داره رژه میره از رو دلتنگی نشستم اهنگ هایی که داداشی تو لب تاب ذخیره کرده گوش می کنم اهنگ هایی که اگه خونه بودم سرش داد میزدم اینا چیه فوری صداشونو کم کن صداش تو گوشمه موقعی که داشت فولدر این اهنگا رو رو لب تابم می ریخت سارایی رفتی اونجا می دونم دلت بدجور میگیره حتی دلت برا اهنگای منم تنگ میشه بشین اینا گوش کن ومن یه ایششششششششششش بلند بالایی بهش می گفتمو ........ الان دارم با لذت به این اهنگا گوش میدم و دلم بدجور هوای داداشی رو کرده داداشی که خیلی اذیتش می کردم یاد تابستون و اب بازی و خیس کردن داداشی به خیر یاد عصبانیت داداشی و قایم شدن من پشت بابا از ترس داداشی بخیر تابستون هوای این موقعیتمو داشتم و الان حسرت موقعیت تابستون و بودن تو کنار خونواده رو خیلی قدر نشناس و بی انصافم نه بچه ها؟ :pichak29: 28 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ نه عزیزم قدرنشناسی نیست... کارهایی که نوشتی شیطنت و شوخیه... نباشه که زندگی رنگ و بو نداره.. تازه بودن این چیزها قشنگ هم هست 4 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ ناف انسان رو با قدرنشناسی و دلتنگی بریدن! اشکال نداره،الان تو قضیه سلول های بنیادین،پیشرفت های زیادی حاصل شده و از همان ناف بریده شده،میتوان یک آدم جدید ساخت..... 8 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ حس خوبيه سارا.داشتن اين احساس رو غنيمت بدون و هر لحظشو بنويس.من دوران دانشجوييم تمام اين لحظات رو مينوشتم و الان كه گاهي اوقات ميخونمشون انرژي ميگيرم 4 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ حس خوبيه سارا.داشتن اين احساس رو غنيمت بدون و هر لحظشو بنويس.من دوران دانشجوييم تمام اين لحظات رو مينوشتم و الان كه گاهي اوقات ميخونمشون انرژي ميگيرم اره اصلا حس بدی نیست:JC_thinking: منم نوشتم داداشی تو نواندیشان واسه دوستای خوبم نوشتم راسی من اگه اینجا رو نداشتم چیکار می کردم هان؟ 3 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ اشکال نداره،الان تو قضیه سلول های بنیادین،پیشرفت های زیادی حاصل شده و از همان ناف بریده شده،میتوان یک آدم جدید ساخت..... ای خدا.............................................................................................................. 2 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ اره اصلا حس بدی نیست:jc_thinking:منم نوشتم داداشی تو نواندیشان واسه دوستای خوبم نوشتم راسی من اگه اینجا رو نداشتم چیکار می کردم هان؟ اون زمان كه من اينجا رو نداشتم تو دفتر خاطراتم مينوشتم.........احساس پيري بهم دست داد.يه خورده هم فقر.هيييييي بسوزه پدرش 3 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ اون زمان كه من اينجا رو نداشتم تو دفتر خاطراتم مينوشتم.........احساس پيري بهم دست داد.يه خورده هم فقر.هيييييي بسوزه پدرش دلت نسوزه داداشی انانکه غنی ترن.....محتاج ترن 2 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ خب اين حس ممكنه سراغ هر ادمي بياد دليلشم عشق و علاقه اي كه توي هرخانواده اي هست ام بهتره كنترلش كرد تا باعث دل تنگي زياد و ناراحتي نشه مثلا تلفني تماسي .... به هر حال يه مدت محدوده ميگزره ديگه .. منم تو دوران خدمت و تا حدودي دانشجويي اينجوري ميشدم اما الان فرق ميكنه شرايط 5 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ ...................................................................................................................................... ..................................................... امشب دلم خیلی هوای خونه کرده هرچقدر میخوام ذهنمو رو درسم متمرکز کنم نمیشه تموم جزییات خونه - بابا- مامان و داداشم جلو چشام داره رژه میره از رو دلتنگی نشستم اهنگ هایی که داداشی تو لب تاب ذخیره کرده گوش می کنم اهنگ هایی که اگه خونه بودم سرش داد میزدم اینا چیه فوری صداشونو کم کن صداش تو گوشمه موقعی که داشت فولدر این اهنگا رو رو لب تابم می ریخت سارایی رفتی اونجا می دونم دلت بدجور میگیره حتی دلت برا اهنگای منم تنگ میشه بشین اینا گوش کن ومن یه ایششششششششششش بلند بالایی بهش می گفتمو ........ الان دارم با لذت به این اهنگا گوش میدم و دلم بدجور هوای داداشی رو کرده داداشی که خیلی اذیتش می کردم یاد تابستون و اب بازی و خیس کردن داداشی به خیر یاد عصبانیت داداشی و قایم شدن من پشت بابا از ترس داداشی بخیر تابستون هوای این موقعیتمو داشتم و الان حسرت موقعیت تابستون و بودن تو کنار خونواده رو خیلی قدر نشناس و بی انصافم نه بچه ها؟ :pichak29: نه تنها ناف من که کل ژنتیک من تشکیل شده از همین حس ها! دوسش دارم زیباست و معنا بخش! 2 لینک به دیدگاه
غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ اه سارا برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است كسی سر بر نیارد كرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید ، نتواند كه ره تاریك و لغزان است وگر دست محبت سوی كس یازی به اكراه آورد دست از بغل بیرون كه سرما سخت سوزان است نفس ، كز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریك چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس كاین است ، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیك ؟ مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چركین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد تگرگی نیست ، مرگی نیست صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است من امشب آمدستم وام بگزارم حسابت را كنار جام بگذارم چه می گویی كه بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟ فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یكسان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین درختان اسكلتهای بلور آجین زمین دلمرده ، سقف آسمان كوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است 7 لینک به دیدگاه
غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام زنده ياد:فریــــــــدون مشيری بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم شدم آن عاشق ديوانه که بودم در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لبان جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فروريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل سنگ همه دل داده به آوای شباهنگ يادم آید تو به من گفتی از اين عشق حذرکن لحظه ای چند بر اين آب نظر کن آب آینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از اين شهر سفر کن با تو گفتم حذر از عشق؟ ندانم سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبو تر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نکنی دگر از آن کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم تقدیم به سارای عزیز 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ فک کنم سارا با خوندن این دوتا وگوش دادن یکی دوتا اهنگ نوستالوژیک بره تو فاز دستمال ویورقان واشک وگریه بابا خب یخورده دلداریش بدین 2 لینک به دیدگاه
غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ فک کنم سارا با خوندن این دوتا وگوش دادن یکی دوتا اهنگ نوستالوژیک بره تو فاز دستمال ویورقان واشک وگریهبابا خب یخورده دلداریش بدین باشه. براش یه دوچرخه میخرم تا بتونه هر موقع دلش برا دیدن خانواده تنگ شد سوارش بشه و بره داداششو و بقیه رو ببینه. خوبه؟ 2 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ ...................................................................................................................................... ..................................................... امشب دلم خیلی هوای خونه کرده هرچقدر میخوام ذهنمو رو درسم متمرکز کنم نمیشه تموم جزییات خونه - بابا- مامان و داداشم جلو چشام داره رژه میره از رو دلتنگی نشستم اهنگ هایی که داداشی تو لب تاب ذخیره کرده گوش می کنم اهنگ هایی که اگه خونه بودم سرش داد میزدم اینا چیه فوری صداشونو کم کن صداش تو گوشمه موقعی که داشت فولدر این اهنگا رو رو لب تابم می ریخت سارایی رفتی اونجا می دونم دلت بدجور میگیره حتی دلت برا اهنگای منم تنگ میشه بشین اینا گوش کن ومن یه ایششششششششششش بلند بالایی بهش می گفتمو ........ الان دارم با لذت به این اهنگا گوش میدم و دلم بدجور هوای داداشی رو کرده داداشی که خیلی اذیتش می کردم یاد تابستون و اب بازی و خیس کردن داداشی به خیر یاد عصبانیت داداشی و قایم شدن من پشت بابا از ترس داداشی بخیر تابستون هوای این موقعیتمو داشتم و الان حسرت موقعیت تابستون و بودن تو کنار خونواده رو خیلی قدر نشناس و بی انصافم نه بچه ها؟ :pichak29: آره دقیقا... :viannen_38: 3 لینک به دیدگاه
arian ariaey 1755 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ ایرادی نداره! آخه تو تنها دختری نیستی که قدرنشناسی ! وقتی دوست نداری این حرفو از کسی بشنوی(که الان من از این بابت مطمعنم),چرا سوالشو می پرسی که یکی مثل من این طوری جوابتو بده؟! (البته,کار خوبی می کنی که به آهنگای داداشت گوش می دی! ) 2 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ خوب سارا جون همه این دوران رو دارن هر کسی به نوعی فاصله رو حس میکنه البته یکی بیشتر،یکی کمتر منم یه جورایی یاد دوران خدمتم افتادم ، البته اون موقع انقدر با بچه ها جفت و جور بودیم که به ندرت میرفتیم تو این فازا، یعنی چون همه این مشکلو داشتیم سعی میکردیم همیشه دور هم باشیم و خوش بگذرونیم تا حسش نکنیم ، یه جور قانون نا نوشته بود ولی باز پیش میومد که تو اون حال و هوای خوشیها یه دفه یاد خونواده و دوستات تو شهر خودت میوفتادی:girl_in_dreams: 2 لینک به دیدگاه
A&S 1032 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ ...................................................................................................................................... ..................................................... امشب دلم خیلی هوای خونه کرده هرچقدر میخوام ذهنمو رو درسم متمرکز کنم نمیشه تموم جزییات خونه - بابا- مامان و داداشم جلو چشام داره رژه میره از رو دلتنگی نشستم اهنگ هایی که داداشی تو لب تاب ذخیره کرده گوش می کنم اهنگ هایی که اگه خونه بودم سرش داد میزدم اینا چیه فوری صداشونو کم کن صداش تو گوشمه موقعی که داشت فولدر این اهنگا رو رو لب تابم می ریخت سارایی رفتی اونجا می دونم دلت بدجور میگیره حتی دلت برا اهنگای منم تنگ میشه بشین اینا گوش کن ومن یه ایششششششششششش بلند بالایی بهش می گفتمو ........ الان دارم با لذت به این اهنگا گوش میدم و دلم بدجور هوای داداشی رو کرده داداشی که خیلی اذیتش می کردم یاد تابستون و اب بازی و خیس کردن داداشی به خیر یاد عصبانیت داداشی و قایم شدن من پشت بابا از ترس داداشی بخیر تابستون هوای این موقعیتمو داشتم و الان حسرت موقعیت تابستون و بودن تو کنار خونواده رو خیلی قدر نشناس و بی انصافم نه بچه ها؟ :pichak29: خوش به حالت که غصه هات فقط اینان و به زودی هم اینا حل میشه من چی بگم از بدبختیام؟؟؟؟ بشنوی که سکته میکنی جدا میگم خوش به حالت 2 لینک به دیدگاه
bpcom 10070 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ خوش به حالت که غصه هات فقط اینان و به زودی هم اینا حل میشهمن چی بگم از بدبختیام؟؟؟؟ بشنوی که سکته میکنی جدا میگم خوش به حالت دوست گلم هر آدم زنده ای مشکلات خودشو داره منتها بعضیا شونه هاشون قویتره مشکلاتشونم بزرگتر و بعضیا نحیف تر و مشکلاتشونم کوچکتر و سبکتر،البته واسه اونی که شونه هاش قویتره.انسانها روحیات و روان پیچیده ای دارند دوست گلم شاید مشکلی که برای تو بسیار عظیم است برای دیگری ناچیز و مشکل پیچیده دیگری برای تو خرد و ناچیز باشد. خلاصه منظورم اینه که مشکلات هر کس برای خودش بزرگه هر چند شاید برای من و شما کم و ناچیز. یه سوال : الان مشکل شما با A هست یا با S 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده