ooraman 22216 ارسال شده در 28 اسفند، 2010 لطفا کامل بخونیدش خیلی وقت نمیبره! سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند . یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم. نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود. کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست. وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد. نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم راستی تا به حال برای چند نفر پل ساختیم؟!! و بین خودمون و چند نفر از عزیزامون حصار کشیدیم؟ 23
غایب 4790 ارسال شده در 29 اسفند، 2010 خیلی عالی بود. کاش میشد با فونت کوچیک حرفای بزرگ بزنیم . البته در این میان تاپیکت خیلی عالی بود. 8
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 30 اسفند، 2010 خیلی عالی بود. ایکاش با فونت کوچولو بنویسی. اذیتم میکنه. مثه اینه که میخوای حرفاتو به زور تو ملاجم فرو کنی. کاش میشد با فونت کوچیک حرفای بزرگ بزنیم . نه بر عکس البته در این میان تاپیکت خیلی عالی بود. نه نمیخواستم این حرفا رو تو مغز کسی فرو کنم....گفتم چون طولانی هستش اگه فونتش ریز باشه ممکنه بچه ها اذیت بشن برای خوندنش....به خاطر شما یه کم کوچیکش کردم 6
Atre Baroon 19624 ارسال شده در 30 اسفند، 2010 راستی تا به حال برای چند نفر پل ساختیم؟!! و بین خودمون و چند نفر از عزیزامون حصار کشیدیم؟ نمیدونم... 3
★napadid★ 2337 ارسال شده در 31 اسفند، 2010 من پل نساختمخودم پل بودم برای گذر دیگران ... به زیرگذر بیشتر می خوری :2525s: 4
am in 25041 ارسال شده در 31 اسفند، 2010 به زیرگذر بیشتر می خوری :2525s: یه رو گذر، یه زیر گذر، یه میدون اون وسط 4
masoume 5751 ارسال شده در 31 اسفند، 2010 حصاراش بیشتر از پلا بوده ، به دلیل سختگیری های زیاد خودم . هر چی که ایده ال نبود دورش یه حصار کشیدم . 5
Atre Baroon 19624 ارسال شده در 31 اسفند، 2010 نمیدونی یا نساختی؟ :ws2: بازم نمیدونم... من پل نساختمخودم پل بودم برای گذر دیگران ... آخیییییییی.....چه فداکار 1
danielo 15239 ارسال شده در 31 اسفند، 2010 متن تاثیرگزاری بود. یکی از نقطه ضعف های ایرانی ها این هست که مثل بنزین میمونیم تو مشکلات مردم.مثلا یک جا دعوا میشه.به جای اینکه جدا کنیم .دعوا را سنگین تر میکنیم 2
shaden. 18583 ارسال شده در 31 اسفند، 2010 یک بار با شقی برای یکی پل ساختیم انقدر از خودمون حرف ساختیم که باعث شدیم دونفر با هم آشتی کنن 1
ooraman 22216 مالک ارسال شده در 31 اسفند، 2010 یک بار با شقی برای یکی پل ساختیم انقدر از خودمون حرف ساختیم که باعث شدیم دونفر با هم آشتی کنن چقدر عالی....:girl_in_dreams: متاسفانه من بیشتر حصار ساختم!:icon_pf (34):
ارسال های توصیه شده