رفتن به مطلب

وعده...


ارسال های توصیه شده

پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى*داد.

 

از او پرسید: آیا سردت نیست؟

 

نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

 

پادشاه گفت:من الان داخل قصر مى*روم و مى*گویم یکى از لباس*هاى گرم مرا برایت بیاورند.

 

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده*اش را فراموش کرد.

 

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:

 

اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى*کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد!

  • Like 8
لینک به دیدگاه
قبول دارم منم از این تیپام:ws27:

جدا"خودمو نميدونم.فقط اميدوارم اينجوري نباشم.

خدا كنه قصد دولت از طرح هدفمند كردن يارانه ها تست ملت نباشه.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
جدا"خودمو نميدونم.فقط اميدوارم اينجوري نباشم.

خدا كنه قصد دولت از طرح هدفمند كردن يارانه ها تست ملت نباشه.

 

شک نکن که تسته:banel_smiley_4:

من اگه کسی یه قولی بهم بده دیگه تموم شدس:there:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى*کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد!

:ws44: :ws44: :ws44:

 

وعده لباس گرم او،تو را از پای در نیاورد ، ای پیرمرد.........

 

ساده لوحی تو و امثال توست،که باعث قدرت یافتن پادشاهان و ولی امرها و خلفا و..... میشود

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...