کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ حتي اگر سيب خورده باشم(حتما بخوانيد) برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام تقديم به تمام گناهکاراني که پشيمان شده و خواهان بازگشت دوباره به مهربانترين آغوش هستند بنام آنکه منتظر بازگشت همه انسانهاست بگو اى بندگان من كه بر خويشتن زيادهروى روا داشتهايد از رحمتخدا نوميد مشويد در حقيقتخدا همه گناهان را مىآمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است خدا ، آدم ، حوا ، بهشت ، سيب يا گندم، شيطان ، وسوسه و .... و توبه شايد اينها چکيده اي از زندگاني ام باشد من آدمم يا حوا زياد فرقي نميکند مهم اين است که خدا مرا آفريد و وقتي آفريد به خود آفرين گفت زيرا پاکترين امانتش را در وجود من در دل من و در روح من قرار داده بود و قرار بود من خليفه او باشم نماينده او باشم در تمام کائنات آخر او مرا اشرف مخلوقاتش معرفي کرده بود و به فرشتگانش دستور داده بود که مرا سجده کنند نه به خاطر من بلکه به خاطر اويي که در وجود من بود و همه سجده کرده بودند جز يکي آخر آن ابليس رانده شده خود را برتر مي دانست خداوند مهربانم مرا آفريد ه بود و از من پيمان گرفته بود که جز او ديگر تسليم کس ديگري نشوم به من گفته بود که شيطان آتش حسادت در دلش شعله ور است و هر آن امکان دارد زهرش را بريزد و من که همان اول که مهرباني خدا را لمس کرده بودم گفته بودم آري مهربانم من تا ابد تسليم تو خواهم بود چرا که آغوشي مهربانتر از آغوش تو برايم نيست او بهشت را برايم خلق کرده بود و تمام زيبايي ها را براي استفاده ام فراهم کرده بود فقط يک شرط داشت به درخت سيب نزديک نشوم درختي که سيبهايش قرمز و آبدار و فريبنده بود و من با خودم عهد کرده بودم که به آن درخت نزديک نشوم ولي شيطان دست بردار نبود او قسم خورده بود که مرا زمين بزند و براي همين همه کار مي کرد و يک روز کار خودش را کرد و من که جز حرف خدا حرف کسي را باور نداشتم با قسم دروغ او گول خوردم تسليم سيبهاي قرمز شدم و يک از آن سيبها را کندم و و گازي جانانه از آن زدم سيبي که مزه اش درست برعکس قيافه اش زشت بود سيبي که اسمش شهوت بود و شايد دروغ، ريا، غيبت، تهمت، زنا و .... و شايد صدها هزاران گناه ديگر برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام و وقتي فهميدم که چه بر سرم آمده است شکستم و ديگر دير شده بود آن سيب را خورده بودم ديگر کاري از دستم بر نمي آمد مات و مبهوت مانده بودم نمي دانستم چه کنم سرم را پايين انداختم و شروع کردم به زار زار گريستن آخر امانت خدا را به سيبي فروخته بودم دلم را با سيبي عوض کرده بودم و از همه بدتر خدايم را به هواي نفسم و زار زار ميگريستم و شيطان دست بردار نبود در گوشم زمزمه مي کرد و مي گفت ديگر تمام شد ديگر راه برگشتي وجود ندارد دچار خشم خدا شده اي ميگفت خدا آدمي را که سيب خورده باشد را دوست ندارد خدا ديگر تو را نخواهد بخشيد تمام راههاي برگشت را در نظرم بن بست جلوه مي داد حاضر بود هر کار کند سد ميشد در مقابل تمام راههاي برگشت که من بازنگردم و من همچنان گريه مي کردم مي ترسيدم تنها شده بودم من مانده بودم و سيب گازخورده در دستم و هزاران فکر رنگارنگ ترس نا اميدي بخشوده نشدن به اين فکر مي کردم که خودم را بکشم با طناب با تيغ با دارو با سم و هزارجورسيب ديگر اينها تمام راههايي بود که آن ابليس رانده شده جلوي پايم مي گذاشت او کارش اين بود همه کار ميکرد که بر نگردم و مثل خودش رانده شوم که ناگاه صدايي آمد: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ بگو اى بندگان من كه بر خويشتن زيادهروى روا داشتهايد از رحمتخدا نوميد مشويد در حقيقتخدا همه گناهان را مىآمرزد كه او خود آمرزنده مهربان است سوره زمر – آيه 53 خودش بود آن مهربانترين مهربانان خودش بود همانکه عهدش را شکسته بودم همان که نا جوانمردانه خنجر را از پشت به او زده بودم و تو ببين که چقدر بزرگوارانه آمده بود خودش بود و براي نجاتم از دست شيطان آمده بود خدايم بود او که مي دانست پشيمانم و درمانده دري به رويم باز کرده بود توبه نام داشت صدايم مي کرد مي گفت باز آ باز آ هرآنچه هستي باز آ گر کافر و گبر و بت پرستي باز آ اين درگه ما درگه نوميدي نيست صد بار اگر توبه شکستي باز آ اما شيطان هم بيکار نبود همه کار ميکرد که بر نگردم و مثل خودش رانده شوم و حال اين من بودم که انتخاب کنم تسليم سيبهاي شيطان باشم يا تسليم خدايم انديشيدم و ديدم فقط و فقط شيطان است که دوست دارد برنگردم و من توبه کردم و برگشتم تا نشان دهم که من خدايم را دوست دارم حتي اگر سيب هم خورده باشم و حال اميدم به بخشايش خداست زيرا او گفته که اگر تا آخر با او باشم سيب خوردنم را خواهد بخشيد و من به اين اميد زنده ام 1 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 دی، ۱۳۸۹ دوباره سیب بچین حوا ! من خسته ام ، بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده