*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۸۹ شب یلداست... و فردا اول دی ماه، من امشب در میان کوچه های سرد و تنهایی... شب طولانی سرما، و مردان و زنان و کودکانی در میان کوچه ها، بی کس و تنها ... به سان کرم پیچاپیچ*، خانه شان بر دوش آرزوشان گاه، تنها یک پتو و گاهی نان سنگک، بی پنیر و بی کره، بی هیچ.... گاه شاید روزها باشد که نانی هم نخورده اند کمی بالاتر از دیوار سرما در جنوب شهر میان خانه های گرم بالا شهر آدم ها کنار سفره ی یلدا میان سفره هاشان انار و پسته و آجیل هندوانه و لیمو و پرتقال تفال حافظ و موسیقی و رقص و هیاهوو قیل و قال من اما خسته ام از این همه دوری و بی مهری از این فریاد من امشب ساختم جمعی تا بگیرم دست انسانهای کارتن خواب را آرام و بفشارم میان دستهای خویش در این شب شب یلدا، شب سرما من امشب می شوم: روشنی بخش خانه های کودکان و مردم بی کس و گرما بخش شب سرد زمستان شان من امشب می برم یک بسته گرم شب یلدا و لبخندی نشانم بر لبان کودکان و مردم خوابیده در سرما و اکنون می نویسم من: شب یلدا، شب زیبا، شب گرما 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده