sarevan 9753 ارسال شده در 20 اسفند، 2010 مرا کسی نساخت خدا ساخت نه آنچنان که کسی می خواست که من کسی نداشتم کسم خدا بود کس بی کسان او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست نه از من پرسید و نه از آن من دیگرم من یک گل بی صاحب بودم مرا از روح خود درآن دمید و برروی خاک و در زیر آفتاب تنها رهایم کرد ” مرا به خودم واگذاشت 1
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 خورشید در میانه آسمان بود که سپاهیان نادرشاه افشار وارد دهلی شدند به پادشاه ایران زمین گفتند اجازه می دهید وارد قصر پادشاه هند محمد گورکانی شویم ؟ نادرشاه گفت اینجا نیامده ایم پی تخت و تاخ ، بگردید و مزدوران اشرف افغان را بیابید . هشتصد مزدور اشرف ، که بیست سال ایران را ویران ساخته بودند را گرفتند . نادر رو به آنها کرد و گفت : چگونه بیست سال در ایران خون ریختید و به ناموس کسی رحم نکردید ؟ ! آیا فکر نمی کردید روزی به این درد گرفتار آیید ؟ مزدوری گفت می پنداشتیم همه مردان ایران ، شاه سلطان حسین هستند و ما همواره با مشتی ترسوی صفوی روبروییم. از میان سپاه ایران فریادی برخواست که ما همه نادریم ! و مردان سپاه بارها این سخن را از ته حنجره فریاد کشیدند . " ما همه نادریم "
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 تولدي ديگر روزي غنچه اي بودم....به آرامي شكفتم....باز ميشوم و روزي خواهم پژمرد....وروزي گلبرگهايم خاك را قرمز رنگ خواهد كرد...روزي صداي گريه ام در بيمارستاني....در آغوش پرستاري پيچيد و به قلب پدر و مادرم طراوت و آرامش بيشتري بخشيد....و گريه ها ثانيه ها و ثانيه ها شادي ها به ارمغان مي آورد...و امروز بيست و يك سال ميگذرد....وتفاوت اين بيست و يكمين با بيست سالهاي قبلي در كنار تو بودن است.........و ادامه راه در كنارت...... فال سهراب ميگيرم: صبح ها وقتي خورشيد در مي آيد متولد بشويم. هيجان ها را پرواز دهيم. روي ادراك فضا،رنگ،صدا،پنجره گل نم بزنيم. آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي "هستي". ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم. بار دانش را از دوش پرستو بر روي زمين بگذاريم. روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم. در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم.
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 شيشه ای می شکند... يک نفر می پرسد...چرا شيشه شکست مادر می گويد...شايد اين رفع بلاست. يک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل يک کودک شيطان آمد. شيشه ی پنجره را زود شکست کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد ...اما امشب ديدم... هيچ کس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد... از خودم می پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ی پنجره هم کمتر است؟ دل من سخت شکست اما، هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا ؟
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 کشاورزی الاغ پیری داشت که یه روز اتفاقی میفته تو ی یک چاه بدون آب. کشاورز هر چه سعی کرد نتونست الاغ رو از تو چاه بیرون بیاره . برای اینکه حیون بیچاره زیاد زجر نکشه ، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتن چاه رو با خاک پر کنن تا الاغ زود تر بمیره و زیاد زجر نکشه .مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش رو می تکوند و زیر پاش می ریخت و وقتی خاک زیر پاش بالا می آمد سعی میکرد بره روی خاک ها . روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا اومدن ادامه داد تا اینکه به لبه ی چاه رسید و بیرون اومد. مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو انتخاب داریم : اول اینکه اجازه بدیم مشکلات ما رو زنده به گور کنن و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود 1
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 روزي خانمي هنگام خروج از منزلش سه پيرمرد با ريش بلند سپيد ديد كه جلوي در خانه اش نشسته اند. او به آنها گفت، " من شما را نمي شناسم ولي فكر مي كنم بايد گرسنه باشيد. لطفا داخل شويد تا چيزي براي خوردن براي شما آماده كنم." آنها پرسيدند، " آيا همسر شما در منزل است؟" زن پاسخ داد: " خير ، سر كار است." آنها سپس پاسخ دادند ، " بنابر اين ما نمي توانيم وارد شويم." غروب ، زمانيكه همسرش به منزل بازگشت ، زن ماجرا را براي وي تعريف كرد. شوهر او از وي خواست كه به دم در رفته و آنها را به منزل دعوت كند. زن بيرون رفت و آن سه پيرمرد را به داخل منزل دعوت نمود. ولي آنها گفتند: " ما نمي توانيم هر سه با هم وارد منزل شويم" . زن متعجب از آنها پرسيد : " چرا؟ يكي از مردان در حاليكه با انگشتش به يكي از دوستانش اشاره مي كرد توضيح داد ، " اسم او ثروت است و نام آن ديگري ( اشاره به نفر دوم) موفقيت است و اسم من هم عشق است. حال شما لطفا" به داخل رفته و با همسر خود مشورت كنيد تا تصميم بگيريد كداميك از ما را مي خواهيد به منزل دعوت كنيد."زن به داخل رفته و آنچه را كه شنيده بود براي همسرش شرح داد. همسر او كه بسيار ذوق زده شده بود به زن گفت : " چه عالي! حالا كه اينطور است برو و ثروت را بداخل دعوت كن . بگذار او خانه ما را سرشار از ثروت كند."همسر وي پاسخ داد : " عزيزم چرا موفقيت را دعوت نكنيم؟" عروس آن زوج كه در گوشه اي نشسته و داشت به حرفهاي آنها گوش مي داد ناگهان به ميان حرف آن دو پريد و گفت: " بهتر نيست عشق را به داخل دعوت كنيد؟ خانه ما با دعوت از او پر از عشق خواهد شد."با شنيدن اين حرف مرد به همسرش گفت ، " بيا به حرف عروسمان گوش كنيم و عشق را به داخل دعوت كنيم. برو و از او دعوت كن كه وارد شود."زن بيرون رفته و از آن سه مرد پرسيد :" كداميك از شما اسمش عشق است؟ ما از او دعوت مي كنيم كه وارد منزل شود." عشق از جا برخاست و به سمت منزل حركت كرد. در اين حين آن دو مرد ديگر نيز از جا برخاسته و بدنبال عشق به سمت منزل حركت كردند. زن كه تعجب كرده بود، از ثروت و موفقيت پرسيد، " من فقط عشق را به داخل دعوت كردم ، شما چرا وارد مي شويد؟" آن سه مرد هم صدا گفتند: اگر تو ثروت يا موفقيت را بداخل دعوت مي كردي ، آن دوتاي ديگر بيرون مي ماندند و نمي توانستند وارد شوند، ولي از آنجايي كه توعشق را بداخل دعوت كردي ، هر جا كه او برود ، ما هم بدنبالش خواهيم رفت. هر جا كه عشق باشد ، ثروت و موفقيت نيز آنجا هست.
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 وقتي كه زندگي برات خيلي سخت شد، يادت باشه كه درياي آروم، ناخداي قهرمان نميسازه. 1
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 برف مي بارد برف مي بارد به روي خار و خارا سنگ كوه ها خاموش دره ها دلتنگ گفته بودم زندگي زيباست گفته و ناگفته ها بس نكته ها اينجاست آسمان باز آفتاب زر باغ هاي گل دشت هاي بي در و پيكر سر بر آوردن گل از درون برف تاب نرم رقص ماهي در بلور آب خواب گندم زار ها در چشمه مهتاب آمدن رفتن دويدن عشق ورزديدن در غم انسان نشستن پا به پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن كار كردن كار كردن آرميدن يا شب برفي پيش آتش ها نشستن دل به رو يا هاي دامنگير و گرم شعله بستن آري آري آري زندگي زيباست زندگي آتشگهي ديرينه پابرجاست گر بيفروزيش رقص شعله اش از هر كران پيداست ورنه خاموش است و خاموشي گناه ماست سياوش كسرايي
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم. بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم. بیا زودتر چیزها را ببینیم. ببین، عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض زمان را به گردی بدل میکنند. بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام. بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.....
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 لالا لالا بخواب , دنیا خسیسه واسه کمتر کسی خوب مینویسه یکی لبهاش همیشه غرق خندس یکی چشماش تو خوابم خیسه خیسه
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 با خرد گقتم : ای مدبر کار که به دانش چو تو نشان ندهند چیست حکمت که از خزانه ی غیب برگ کاهی به راستان ندهند؟ بخسیسان دهند نعمت و ناز اهل دل را بجان امان ندهند؟ آنچه بر جاهلان سفله دهند بر بزرگان نکته دان ندهند؟ گنج دولت دهند نادان را بر هنرپیشه نیم نان ندهند؟ سفله بر صدر و اهل دانش را بغلط ره بر آستان ندهند؟ کجروان را دهند خرمن ها قوت یکشب به نیکوان ندهند؟ مگسان را دهند شکر و قند به همایان جز استخوان ندهند؟ عقل گفت: این حدیث نشنیدی؟ هرکه را این دهند آن ندهند...
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 20 اسفند، 2010 روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اينكه متوجه او شود از بين او و مهرش عبور كرد. مرد نمازش را قطع كرد و داد زد ، هي ، چرا بين من و خدايم فاصله انداختي ؟ مجنون به خود امد و گفت: « من كه عاشق ليلي هستم تو را نديدم ، تو كه عاشق خداي ليلي هستي چگونه مرا ديدي؟ 1
غایب 4790 ارسال شده در 20 اسفند، 2010 مرا کسی نساخت خدا ساخت نه آنچنان که کسی می خواست که من کسی نداشتم کسم خدا بود کس بی کسان او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست نه از من پرسید و نه از آن من دیگرم من یک گل بی صاحب بودم مرا از روح خود درآن دمید و برروی خاک و در زیر آفتاب تنها رهایم کرد ” مرا به خودم واگذاشت خوب همه مطالب ایت تالار و همه تاپیکهاشون قشنگند. خوب و بد ندارن که ؟ ایکاش میگفتی از مطالب قشنگتون اینجام بنویسید. فک کنم منظورتون همین بود دیگه؟تا اینجا شوخی بود . حالا میریم سر اصل مطلب: عشق به مثابه یک پیوند رخ مینماید اما در خلوت ژرف آغاز میگردد. هنگامی که به تمامی در تنهایی خود خرسندی، هنگامی که مطلقاً به دیگری نیازمند نیستی، وقتی حضور دیگری یک احتیاج نمینماید، آنگاه است که توانایی دریافت عشق را خواهی داشت. اگر وجود دیگری نیاز تو باشد، تنها میتوانی بهره کشی کنی. تزویر کنی، مسلط شوی، اما عشق نمیتوانی بورزی. 1
غایب 4790 ارسال شده در 20 اسفند، 2010 تمام تاکید من نه بر اسمها که بر افعال است؛ تا میتوانی از اسمها حذر کن،اینکار در زبان امکانپذیر نیست، ولی در عرصه زندگی میتوانی، چه زندگی خود یک فعل است. زندگی یک اسم نیست، واقعاً زندگی کردن است و نه زندگی. عشق نیست، عشق ورزیدن است. پیوند نیست، پیوند یافتن است. ترانه نیست، ترانه خواندن است. رقص نیست، رقصیدن است. 1
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 25 اسفند، 2010 روزهاي خوب ما يادش بخير ناز لبخند تو و آغاز عشق گريه هاي بي صدا يادش بخير با اميد يک سلام روز بعد رفتن از پيش شما يادش بخير هاي هاي عاشقي، مجنون ترين ليلي شيرين ادا يادش بخير شور گريه در دل شب هاي راز با دلي غرق دعا يادش بخير يک دل پر درد و فرياد سکوت راز گفتن با خدا يادش بخير همدلي با حافظ و يک فال عشق مژده ي باد صبا يادش بخير آن که مي پرسيدم از چشمان تو دوستم داري تو يا... يادش بخير خواستم عاشق نباشم ماه من دل نشد اما رها يادش بخير بي تو هر شب ناله سر ميدادني: رفت يار آشنا يادش بخير نيستي تا که ببيني عاشقي مينويسد بي وفا يادش بخير
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 25 اسفند، 2010 مبصر امروز چو اسمم را خواند بي خبر داد کشيدم غايب رفقايم همگي خنديدند که جنون گشته به طفلک غالب بچه ها هيچ نمي دانستند که من اينجايم و دلم جاي دگر دل آنها در پي درس و کتاب دل من در پي سوداي دگر از پس شيشه عينک استاد ، سرزنش وار به من مي نگرد باز از چهره من مي خواند که چه ها بر دل من مي گذرد ميکندمطلب خود را دنبال بچه ها عشق گناه است ، گناه 1
sarevan 9753 مالک ارسال شده در 25 اسفند، 2010 زندگی چون قفسي است قفسي تنگ پر ازتنهايي و چه خوب است لحظه ي غفلت ان زندانبان بعد از ان هم پرواز...
غایب 4790 ارسال شده در 25 اسفند، 2010 مبصر امروز چو اسمم را خواند بي خبر داد کشيدم غايب رفقايم همگي خنديدند که جنون گشته به طفلک غالب بچه ها هيچ نمي دانستند که من اينجايم و دلم جاي دگر دل آنها در پي درس و کتاب دل من در پي سوداي دگر از پس شيشه عينک استاد ، سرزنش وار به من مي نگرد باز از چهره من مي خواند که چه ها بر دل من مي گذرد ميکندمطلب خود را دنبال بچه ها عشق گناه است ، گناه اینم یک تشکر جانانه از غایب.
ارسال های توصیه شده