پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 15 فروردین، 2011 هی ، هی ، هی شیدا شدم ، شیدا شدم ، شیدا شدم هی ، هی ، هی پیدا شدم ، پیدا شدم ، پیدا شدم هی ، هی ، هی پیدای نا پیدا شدم هی ، هی ، هی با او بدم ، بی او شدم در عشق او ، چون او شدم زین رو چنین بی سو شدم شیدا شدم ، پیدا شدم 9
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 17 فروردین، 2011 در مزار آباد عشقم گر بیایی همان گوشه ها جنازه ی بی رمق یک "خویش" را خواهی یافت و باری مزار آبادم جنازه ها تدفین نمی شوند، خاکسترش می کنند و به بادش می دهند نامش تنها مزار اباد است ، از مزارها ، آباد بوی مرده می آید! 9
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 20 فروردین، 2011 سپاهی نیست در پشتم و تنهاییست در پشتم که یاری نیست تا یاری کند من را هوا یخ بسته از این جور و این سکنی صدایی در نمی یابم کلامی سر نمی گیرد که گوید: ای رفیق خسته و غمگین ای تو گمگشته درون این همه " من ها" منم با تو ، منم در تو ، شده گر طول ها مانده که در یابم تورا اما همی دارم تو را ، هر چند بی مقدار چو ارزن از من گویدش ای دوست ، سبک کن راه خود را از چو من ها نی نخواهم دوستی از دوستان این دو دم آسا رها کن دست را کین دست ، چو لخته گوشتی ماند جدا از هر دم و شوری نگاهم نه نکن کین دم ؛ نگاهی که پر است از خالی و خالی ز هر نوری سرت باشد سلامت ، نی نگو بار دگر با من لبت چون فتنه انگیزد همه هوش از منش گیرد تو روی خویش از من سوی آنور کن که شاید آنطرف ، آن سر لبه شط التنم بینی مترسک ، بی رمق ، چون من! . . . . . . . 7
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 20 فروردین، 2011 تقدیم به یک ابلیس زیبا الا ای عشق دهشتناک نگاهم کن مرا خوبتر نگاهم کن نه نیا نزدیک کمی بیشتر نگاهم کن! مرا در خاطرت مانده هنوز اندک! منم پیرو به دینت ای رسول نیستی و فتنه منم در بند بوده در نگاه تو نگاهی چشم بادامی و همرنگ شب یلدا تو زیبا بودی و عاری ز هر خوبی نگاهم کن منم با جفت چشم سبز همان هایی که روزی قبلگاهت بود که در هر روز می بستی به آن احرام و می گفتی دو صد تکبیر و می کردی خودت بر درب من زنجیر ولی کیندم که بر من پشت کردی ترک خورد قبلگاه تو فراوان آب روان گشتست از این سو و از این قبله به زیباییت ای قدار قسم خوردم که از جنگل شوم خشکی و از خشکی به صحراها زنم بر ماسه و شن ها الا ای عشق دهشتناک نگاهم کن مرا خوبتر نگاهم کن نه نیا نزدیک کمی بیشتر نگاهم کن! مرا در خاطرت مانده هنوز اندک! لبالب گشتم از غصه برو ای خفته در گنچینه ی قلبم اگر پرسندم این مردم خیانت کو کجاست از فام؟ گویم: قسم بر حرمت چشمان مکار سیه رنگ تو ای معشوق باشد رنگ و فامش سیاه حتی سیه تر از سیاه . . . . . . 6
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 27 فروردین، 2011 خدایم کو ؟ خدایم کو؟ ندیدی تو خدای من؟ خدایم کو؟ کسی دارد نشانی از خدای من کجا بودم کجا رفتم به هر سویی تنم بردم به مسلخ من کشاندم آن ولی کین دم ندیدم نشانی از خدایم ای خدای من کجایی تو ندیدی زخم در بالم نمی بندی سر زخمم؟! دستی تو هرگز بر سر مهنت کشم بردی؟ خدایم کو ، کجاست امروز؟ تنم خستست و بالم بسته تر از بستست خدایم کو ، کجاست امروز؟ به آذین بسته ایمانم ، دگرگون کرده جا نانم و افسوس هزار افسوس خدایم نیست خدایم کو؟ اگر وصفش ز این تنها تو بشنودی سلام پر ز امراضم را به ره وی تو بنمودی نه ، افسوس که کس در خانه ام نیست حتی دو مثقالی ز این من خدایم را به من برگردان تو ای دنیای قمار آلود و قدار و غاصب و از وصف ، بی غیرت! خدایم کو 7
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2011 در خاطراتم نگرد که چیزی برای تو نیست باری ، در این روز عشق ، سر در لاکم و گهگاه نیم نگاهی میکنم و خرامان میروم ، شاید به مامنی برسم ، لاک بر پشت دارم گمان نکن مامن من است ، مامن من شاید از سایه هم لطیف تر باشد روز بی عشقی مبارک پ.ن: عشق دارم ، مَرد است و دست نیافتنی 8
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 7 تیر، 2011 در حصار دامنه ی تو ، گوسفندان احساساتم با نی ناکوک یک چوپان می خرامندو شکم از چمن خاطراتت پر می کنند ، چشم به انتظار یک عید قربانند تا از خوردن این همه خاطره آسوده شوند . . . . 6
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 7 تیر، 2011 روی نیمکت نشسته بودم ، سازم در دستم بود ، پیر زنی که از فشار روزگار دست بر کمر داشت در کنارم نشست ، نگاهم میکرد ، نگاهش میکردم ، چه رئال مزخرفی ، لختی نفس کشید ، آغوشش می گفت در روزگار جوانیم پیر نبودم ، بلکه پر بودم از پر! وقتی برخواست گویی بار چند سال تنهایی را به دوش می کشد ، چقدر مظلومانه و چه رئال مزخرفی! انگار میخواست چیزی بگوید ، اما من گفتم: مادر جان پیری دلچسب است - نه! - جوانی را دوست داشتی؟ - نه پس چه؟ - من از بس جوان ماندم پیر شدم! کنتراست یک روزمرگی 9
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 7 تیر، 2011 از تو خواهشی دارم: در خواب هایم سرک نکش ، وقتی در بیداری در کنارم نبودی . . . . . 8
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 8 تیر، 2011 در حصار آباد ، قلب یک نجار پیر می تپد برای کمی بی حصاری ، در دستش چکشیست که از نکبتی ایام بر روی یک چار حصار می کوبد و هر روز دم غروب به حصار اباد می رود و از بخت تنگ خود آنها را روی زمین می پروراند ، روزی پرستویی را روی حصارهایش دید ، فهمید حصار ها آنقدر که نشان میدهند سنگ دل نیستند قصه کوتاه "حصار " از یک پیر پ.ن: پیر این روزها نجار است 6
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2011 آه ، کجای دلواپسی میتوان چندی آسود؟! که اگر دلواپسی خوابگاه خوبی بود ، نامردمان در آن میلولیدند و به شکوه زیست می کردند من خمار شبکده شده ام ، شرابی کجاست تا خماریم کامل کند از هر دلواپسی و از هر متعلقه ی این چنینی بیزارم ، چیزی شبیه بیزاری آتش از آب همین و بس 5
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2011 خداوند ، شجریان عزیز را نبخشد که چه غم هایی در جگر من ریخت کاش میشد نشنوم ، کنون 4
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2011 آخ آخ که چقدر نوشتن چیزهایی که بُن آدم را می فرساید سخت است ، آخ آخ که چقدر سخت است نفش بکشی اما ممد حیات و مفرح ذاتت نشود ، و تو هنوز در پی نفس گمشده ی خویشی ، آخ آخ که هردم گلو را پر از بغض کنی و این بار ده منی را بفرو بخورانی و در حق درونت جفا کنی ، آخ آخ که من این من ، این من حیرت زده سوسو کنم در شبکده ای که جز صدای قلبم چیزی گوش را نمی نوازد ، آخ آخ از اشک از بی رمقی از بی بنیه گی ، آخ آخ از کار جهان که مرا از خود مبراء ساخت اما شمایل جمالی مرا در زمین ایام و روزگار کوفت و همان که گویند: به زمین گرمم کوفت ، آخ آخ که منتظر بمانی انتظار بکشی و تو در انتظار بمیری ، آخ آخ امان از تشنگی ، تشنه بودن بد دردیست وقتی تمام آب های رودخانه زندگیت ناپاک و نامیمون باشند ای خدای صومعه ی دلم به خون دلم گواه باش 5
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2011 اگر به سرابی رسیدی ، کمی از آن آب بنوش تا سراب به دروغش افتخار نکند . . . . . 7
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 19 تیر، 2011 اقیانوس ها به باران جرات باریدن می دهند ، اقیانوس سر تعظیم خم می کند و قطره را می بلعد کدام مجرمند؟! 6
پیرهاید 10193 مالک ارسال شده در 23 تیر، 2011 زین پس اینجا می نویسم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام اما ناله هایم را هنوز دوست دارم بوی خوب می دهد 6
Anarchist 1419 ارسال شده در 23 تیر، 2011 زین پس اینجا می نویسم برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام اما ناله هایم را هنوز دوست دارم بوی خوب می دهد تو را من چشم در راهم در این هنگام در این هنگام بی فرجام، در آن فردای نامعلوم، در آن بغض ترک خورده... 2
ارسال های توصیه شده