رفتن به مطلب

ببینم بلدی جواب یه بچه رو بدی؟


ارسال های توصیه شده

در یکی از مدارس مذهبی تهران معلم داشته در نمازخانه صحبت میکرده و یکی از بچه های کلاس اول دبستان از معلمش پرسیده مگر وقتی شیطان به آدم سجده نکرد، خدا او را از بهشت بیرون نکرد؟ معلم گفته بله همینطوره. شاگرد گفته پس چطور توانسته دوباره وارد بهشت بشود و آدم و حوا را گول بزند تا سیب را بخورند؟ معلم فقط سکوت کرده و هیچ چیزی برای گفتن نداشته. کسی جوابی دارد؟

بر همه ی موحدان مبرهن است که شیطان رجیم است و رانده شده از بهشت. پس هنگام گول زدن در بهشت چه غلطی میکرده؟

من شنیدم شیطان از خدا دو چیز خواست . . . یکی از اونا این بود که تا ابد فرزندان آدم رو وسوسه کنه وگول بزنه . . . خدا هم به شیطان گفت بندگان خالص من فریب تورو نمیخورن ! بر اساس همون تقاضا ، شیطان خودش رو بصورت مار در اورد و از خدا اجازه گرفت که یه بار دیگه بره وارد بهشت بشه! خدا هم از اونجایی که به آدم اطمینان داشت و برا اینکه حال شیطان رو بگیره ، اوکی داد و . . . پس شد آنچه شد!!!!:ws52:

 

دوستان : حسین از بالا منبر بیا پایین!

حسین : چشم!:icon_redface:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 53
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

با شما موافقم. ولی راستش موضوع جوری بود که خود منم ناخواسته جواب خام بهش دادم. اینهمه موضوع تو ذهنمان هست و اینقدر آینده تاریک . با این حال وقتی انسان میبینه که ذهن بچه ها معطل چه چیزی است ناخودآگاه مجبور میشه از شان خودش بزنه و جواب های اونجوری بده. اما در کل با شما موافقم.:icon_gol:

 

:icon_gol:

 

دوسته من اشکال نداره:icon_gol:

من پرو تر از این حرفام که اینجور حرفا روم تاثیر بزاره:w16:

تازه اون یکی دوستمونم بهم گفت شعر بخون منم بچه حرف گوش کن واسش خوندم

 

:icon_gol:

مگه شعر خوندن اشکالی داره؟:ws3:

 

:banel_smiley_4:

 

 

 

 

 

 

:ws3:

 

 

 

 

 

 

 

 

نه :flowerysmile:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تمام تلاش هاي عبث فلسفه ها اين بوده است: اين دنيا چرا هست؟

بنابراين فكر كردند و نظريه اي در موردش ساختند: خداوند آن را خلق كرده __ ولي چرا خدا آن را خلق كرده؟

آنوقت بازهم نظريه و نظريه...... و عاقبت: چرا خدا وجود دارد؟

بنابراين نخستين چيزي كه بايد بداني اين است: خود كيفيت اين ذهن كه به پرسيدن چراها ادامه مي دهد.

همانطور كه برگ ها روي درخت مي رويند، چراها نيز روي ذهن مي رويند __

يكي را قطع مي كني، بسياري ديگر رشد مي كنند.

و شايد پرسش هاي بسياري جمع كني، ولي آن پاسخ نهايي وجود نخواهد داشت.

و تا آن پاسخ وجود نداشته باشد، ذهن در بي قراري به پرس و جويش ادامه مي دهد.

پس نخستين چيزي كه مايلم به تو بگويم اين است: زياد روي چراها اصرار نكن.

ما چرا اصرار مي كنيم؟ چرا مي خواهيم سبب را بدانيم؟ چرا مي خواهيم عميقاً وارد چيزي بشويم و تا ريشه اش پيش برويم؟

چرا؟ زيرا اگر تمام چراها را بداني، اگر تمام پاسخ ها را در مورد يك چيز بداني، بر آن مسلط مي شوي. آنگاه آن چيز مي تواند مورد دستكاري قرار بگيرد. آنگاه آن چيز ديگر يك راز نخواهد بود، ديگر شگفتي و هيبتي در موردش وجود نخواهد داشت.

تو آن را شناخته اي __ آن راز را كشته اي.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

ذهن يك قاتل است __ قاتل تمام اسرار. ذهن هميشه با هرچيز مرده راحت است.

باهرچيز زنده، ذهن احساس ناراحتي مي كند، زيرا نمي تواني يك ارباب مطلق باشي.

چيزهاي زنده هميشه وجود دارند __ غيرقابل پيش بيني.

با يك چيز زنده، آينده را نمي توان تثبيت كرد، و تو نمي داني كه كجا خواهد رفت، به كجا هدايت خواهد كرد. با چيز مرده، همه چيز قطعي و تثبيت شده است. تو راحت هستي. نگرانش نيستي، يقين داري.

همه چيز را قطعي كردن، نياز عميق ذهن است، زيرا ذهن از زندگي مي ترسد.

ذهن علم را ايجاد مي كند، فقط براي اينكه هرگونه امكان زندگي را بكشد.

ذهن مي كوشد تا توضيحاتي پيدا كند __ وقتي كه توضيحي پيدا شد، آن راز ازبين رفته است. يك چرا مي پرسي و پاسخش داده مي شود __ آنوقت ذهن راحت مي شود.

از اين چه به دست آورده اي؟ هيچ چيزي به دست نياورده اي، چيزي از دست داده اي ___ رازي از دست رفته است.

راز تو را ناراحت مي كند، زيرا چيزي از تو بزرگتر است، چيزي است كه نمي تواني دستكاري اش كني، چيزي است كه همچون يك شيئ نمي تواني از آن استفاده كني‘ چيزي است كه تو را فرا مي گيرد، برتو چيره است‘ چيزي است كه در برابرش عريان و ناتواني __ چيزي است كه تو فقط دربرابرش محو مي شوي.

راز به تو احساسي از مردن مي دهد‘ براي همين است كه اينهمه چرا پرسيده مي شود : چرا اين؟ چرا آن؟

اين نخستين چيزي است كه بايد به خاطر سپرده شود.

ولي فكر نكن كه من از پاسخ دادن به تو پرهيز مي كنم. از آن پرهيز نمي كنم. چيزي در مورد ذهن به تو مي گويم __ كه چرا مي پرسد. و اگر بتواني آن احساس رازگونگي را حفظ كني، پاسخت را خواهم داد.

اگر آن احساس رازآلودگي حفظ شود، آنوقت پاسخ دادن خطرناك نيست، مي تواند مفيد باشد. آنوقت هر پاسخي تو را به رازي عميق تر هدايت مي كند.

آنوقت همه چيز از نظر كيفي متفاوت مي شود. آنوقت مي پرسي، نه براي اينكه توضيحي به دست بياوري، آنوقت براي رسيدن به عمق بيشتري از اسرار سوال مي كني.

آنگاه اين كنجكاوي ذهني نيست، آنگاه يك طلب مي شود __ طلبي عميق در بودن.

تفاوت را مي بيني؟

  • Like 2
لینک به دیدگاه
تمام تلاش هاي عبث فلسفه ها اين بوده است: اين دنيا چرا هست؟

بنابراين فكر كردند و نظريه اي در موردش ساختند: خداوند آن را خلق كرده __ ولي چرا خدا آن را خلق كرده؟

آنوقت بازهم نظريه و نظريه...... و عاقبت: چرا خدا وجود دارد؟

 

با توصیفات شما که کاملا به حق است دنیایی که ذهن ما توانایی درک آن را ندارد احتیاج به خالقی بالاتر دارد.

دلیل آنکه خدا را خلق کرده اند چیست؟

نه اینکه وجود هر چیز احتیاج به خالق دارد؟

میتوان آن را انکار کرد؟

آیا ما بر این بدن خود توانایی کامل داریم؟

دیدتون رو باید خیلی کلانتر کنید و از خیلی خیلی بالاتر نگاه کنید.(دگرگونه نه از منظر چشمان انسانی)

 

---------------

 

در مورد سوال تاپیک هم واقعا موندم :ws52:

همیشه این سوال در ذهنم هست که دقیق چه اتفاقی افتاد... آیا اینها همش افسانه نبوده؟

اگر نبوده چرا کسی نمیگوید چه شد که اینگونه شد؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه
با توصیفات شما که کاملا به حق است دنیایی که ذهن ما توانایی درک آن را ندارد احتیاج به خالقی بالاتر دارد.

دلیل آنکه خدا را خلق کرده اند چیست؟

نه اینکه وجود هر چیز احتیاج به خالق دارد؟

میتوان آن را انکار کرد؟

آیا ما بر این بدن خود توانایی کامل داریم؟

دیدتون رو باید خیلی کلانتر کنید و از خیلی خیلی بالاتر نگاه کنید.(دگرگونه نه از منظر چشمان انسانی)

 

---------------

 

در مورد سوال تاپیک هم واقعا موندم :ws52:

همیشه این سوال در ذهنم هست که دقیق چه اتفاقی افتاد... آیا اینها همش افسانه نبوده؟

اگر نبوده چرا کسی نمیگوید چه شد که اینگونه شد؟

دانشمندان الهيات حتي خداوند را نيز چيزي مرده ساخته اند __ آنان بسيار در موردش توضيح داده اند، پاسخ هاي بسياري در مورد خدا داده اند و براي همين است كه خداي آنان مرده است. انسان ها خدا را نكشته اند __ كشيشان او را كشته اند.

آنان چنان زياد درموردش توضيح داده اند كه هيچ رازي باقي نمانده است.

و اگر رازي در موردش نباشد، پس خدا چيست؟

اگر خدا فقط يك نظريه باشد كه در موردش بحث كني، فلسفه اي باشد كه بتواني تحليلش كني، باوري باشد كه بتواني قبول يا ردش كني، آنوقت تو بزرگتر هستي و اين خدا، فقط اثاثيه اي در ذهن تو است __ چيزي مرده است.

هروقت با شما صحبت مي كنم، هميشه اين را به ياد داشته باشيد: هرچه كه مي گويم براي كشتن طلب شما نيست، براي دادن توضيحات به شما نيست. من علاقه اي به پاسخ دادن به شما ندارم. بلكه برعكس براي اين است كه شما را بيشتر طالب كنم تا عميقاً وارد رازها شويد. پاسخ هاي من پرسش هاي عميق تري به شما خواهد داد، و لحظه اي فراخواهد رسيد كه تمام پرسش ها دورانداخته مي شوند. نه اينكه شما تمام پاسخ ها را دريافت كرده باشيد، بلكه به اين دليل كه هر پاسخي عبث است.

و آنگاه راز كامل است. آنوقت در همه جا اسرار است__ در بيرون و در درون.

آنگاه تو بخشي از آن هستي. آنوقت در اسرار شناوري. آنوقت تو نيز موجودي رازآلوده مي شوي. و تنها آنوقت است كه درها گشوده مي شوند.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
ب

دیدتون رو باید خیلی کلانتر کنید و از خیلی خیلی بالاتر نگاه کنید.(دگرگونه نه از منظر چشمان انسانی)

 

دید وسیع ؟ چشم / پس بخونش

كسي از مسيح پرسيد: تو از ابراهيم مي گويي __ چگونه مي داني؟ زيرا فاصله ي زماني بسياري بين تو و ابراهيم وجود دارد ___ هزاران سال."

و مسيح جمله اي بسيار اسرارآميز بيان كرد، اسرارآميزترين جمله اي كه بيان كرده.

او گفت: " پيش از اينكه ابراهيم باشد، من هستم."

پيش از اينكه ابراهيم باشد، من هستم......

زمان محو مي شود.

زندگي زمان حال جاودانه است. ما هميشه در اينك و اينجا بوده ايم __ هميشه و هميشه.

با شكل ها و قيافه هاي متفاوت البته در موقعيت هاي متفاوت __ ولي هميشه و هميشه بوده ايم.

فردها افسانه اي بيش نيستند. زندگي تقسيم شده نيست. ما همچون جزيره هايي نيستيم، ما يكي هستيم.

اين وحدت بايد احساس شود.

و زماني كه اين وحدت را احساس كردي، زمان ازبين مي رود، مكان بي معني مي شود.

ناگهان از زمان و مكان هردو بيرون مي آيي. آنوقت وجود داري __ فقط هستي.

شخصي از بودا پرسيد: تو كيستي؟

و بودا گفت: "من به هيچ رده اي وابسته نيستم. من فقط هستم. من هستم، ولي به هيچ

رده اي تعلق ندارم."

هم اكنون مي تواني آن لمحه را داشته باشي.

اگر فكر نكني، پس كيستي؟

زمان كجاست؟ آيا هيچ گذشته اي وجود دارد؟ آيا آنوقت هيچ آينده اي وجود دارد؟

آنوقت اين لحظه همان جاودانگي مي شود. تمامي روند زمان، فقط يك زمان حال گسترده است. تمام مكان فقط يك اينجاي گسترده است.

پس وقتي كه مي پرسي من چرا اينجا هستم يا شما چرا اينجا هستيد، به اين دليل است كه اين تنها راه بودن است. من نمي توانم جاي ديگري باشم. شما نمي توانيد جاي ديگري باشيد. اينگونه است كه ما به يكديگر وصل شده ايم.

شايد حالا قادر به ديدن اين نباشي. آن حلقه هاي اتصال شايد برايت خيلي آشكار نباشند، زيرا تو وجودت را در تماميتش نمي شناسي. يك دهم از وجودت برايت شناخته شده است، نه دهم فقط در تاريكي است.

شما همچون جنگل هايي هستيد كه خيلي كم فضاي باز داريد. درختاني قطع شده اند و فضاي اندكي براي زندگي درست شده است.

ولي درست در وراي اين فضاي كوچك، آن جنگل تاريك وجود دارد. شما مرزهاي آن را نمي شناسيد. و شما چنان از تاريكي و حيوانات وحشي مي ترسيد كه هرگز آن فضاي صاف را ترك نمي كنيد. ولي آن فضاي صاف نيز فقط بخشي از اين جنگل تاريك است ___ شما فقط بخشي از وجودتان را مي شناسيد.

من شما را همچون تاريكي تمام مي بينم، تمامي جنگلتان را مي بينم. و زماني كه يك فرد را در تماميتش ببينم، تمام افراد در آن درگير هستند، زيرا آن جنگل جدا نيست.

در آن تاريكي، مرزها باهم ملاقات مي كنند، درهم مي آميزند و يگانه مي گردند.

شما اينجا هستيد. اگر من به يك فرد زيادي توجه كنم، آنوقت خودم را تمركز مي دهم. ولي بااين وجود، حتي با تمركز داشتن، پيوسته مرزهاي تو را مي بينم كه با ديگري درهم

مي آميزد. بنابراين براي منظوري خاص شايد من تو را همچون يك فرد بگيرم، ولي در واقعيت چنين نيست.

وقتي كه تمركز نكرده ام، فقط به شما نگاه مي كنم، بدون اينكه تو را ببينم __ تنها يك نگاه، آنوقت تو ديگر وجود نداري. مرزهاي تو با بقيه ديدار مي كند. و نه تنها با انسان هاي ديگر، با درختان، با كوه ها، با آسمان... همه چيز. مرزها افسانه هستند، بنابراين فردها افسانه هستند.

من اينجايم زيرا كه نمي توانم جاي ديگري باشم. زندگي چنين اتفاق افتاده است.

شما اينجا هستيد، زيرا نمي توانيد جاي ديگري باشيد. زندگي براي شما چنين روي داده است. ولي پذيرش اين دشوار است.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دانشمندان الهيات حتي خداوند را نيز چيزي مرده ساخته اند __ آنان بسيار در موردش توضيح داده اند، پاسخ هاي بسياري در مورد خدا داده اند و براي همين است كه خداي آنان مرده است. انسان ها خدا را نكشته اند __ كشيشان او را كشته اند.

آنان چنان زياد درموردش توضيح داده اند كه هيچ رازي باقي نمانده است.

و اگر رازي در موردش نباشد، پس خدا چيست؟

اگر خدا فقط يك نظريه باشد كه در موردش بحث كني، فلسفه اي باشد كه بتواني تحليلش كني، باوري باشد كه بتواني قبول يا ردش كني، آنوقت تو بزرگتر هستي و اين خدا، فقط اثاثيه اي در ذهن تو است __ چيزي مرده است.

هروقت با شما صحبت مي كنم، هميشه اين را به ياد داشته باشيد: هرچه كه مي گويم براي كشتن طلب شما نيست، براي دادن توضيحات به شما نيست. من علاقه اي به پاسخ دادن به شما ندارم. بلكه برعكس براي اين است كه شما را بيشتر طالب كنم تا عميقاً وارد رازها شويد. پاسخ هاي من پرسش هاي عميق تري به شما خواهد داد، و لحظه اي فراخواهد رسيد كه تمام پرسش ها دورانداخته مي شوند. نه اينكه شما تمام پاسخ ها را دريافت كرده باشيد، بلكه به اين دليل كه هر پاسخي عبث است.

و آنگاه راز كامل است. آنوقت در همه جا اسرار است__ در بيرون و در درون.

آنگاه تو بخشي از آن هستي. آنوقت در اسرار شناوري. آنوقت تو نيز موجودي رازآلوده مي شوي. و تنها آنوقت است كه درها گشوده مي شوند.

نمیتونم ادعا کنم که فیلسوف یا عالم علوم الهی هستم.

ولی به عنوان یک انسان عادی از میون موجوداتی که در این عالم زندگی میکنن در این مسیری که تا کنون پیمودم به تجربه دیدم یک قانون نامرئی در این دنیا حاکم است که ما انسانها آنرا بطور نا خودآگاه درک کرده ایم.

ایجاد این قانون از کجا مشا شده؟

شعوری که این دستگاه را آفریده کجاست؟

من به آن شعور احترام میگذارم چون رفتن در مسیر آن شعور صلح و آرامش و علم را در پی دارد.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
نمیتونم ادعا کنم که فیلسوف یا عالم علوم الهی هستم.

ولی به عنوان یک انسان عادی از میون موجوداتی که در این عالم زندگی میکنن در این مسیری که تا کنون پیمودم به تجربه دیدم یک قانون نامرئی در این دنیا حاکم است که ما انسانها آنرا بطور نا خودآگاه درک کرده ایم.

ایجاد این قانون از کجا مشا شده؟

شعوری که این دستگاه را آفریده کجاست؟

من به آن شعور احترام میگذارم چون رفتن در مسیر آن شعور صلح و آرامش و علم را در پی دارد.

من هم مثل شما فکر میکنم.:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آنچه ما نیاز داریم یک آگاهی انتظار کشنده است.

در سکوت مطلق __ هشیار، آگاه __ خداوند، اشراق، حقیقت، به هرنامی که بخواهیم آن را بخوانیم، خواهد آمد.

همیشه آمده است. هرگاه که فردی آماده بوده، هرگز طور دیگری نبوده است. آمادگی ما همان تضمین و آن قول است که آن غایت برای ما نیز اتفاق خواهد افتاد. ما نباید در این مورد فکر کنیم؛ فقط باید تمام فکرکردن را رها کنیم. نباید هیچ احساسی در موردش داشته باشیم، باید احساسات را ازیاد ببریم.

فقط باید یک انتظار ساکت باشیم با اعتمادی عمیق، با عشقی عظیم؛ با یک سپاسگزاری بی نهایت.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

آنچه ما نیاز داریم یک آگاهی انتظار کشنده است.

در سکوت مطلق __ هشیار، آگاه __ خداوند، اشراق، حقیقت، به هرنامی که بخواهیم آن را بخوانیم، خواهد آمد.

همیشه آمده است. هرگاه که فردی آماده بوده، هرگز طور دیگری نبوده است. آمادگی ما همان تضمین و آن قول است که آن غایت برای ما نیز اتفاق خواهد افتاد. ما نباید در این مورد فکر کنیم؛ فقط باید تمام فکرکردن را رها کنیم. نباید هیچ احساسی در موردش داشته باشیم، باید احساسات را ازیاد ببریم.

فقط باید یک انتظار ساکت باشیم با اعتمادی عمیق، با عشقی عظیم؛ با یک سپاسگزاری بی نهایت.

:a030::flowerysmile:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

پری دریایی ما رو گذاشته سر کار رفته لالا کنه. کجایی ای پری دریایی ؟ دریا طوفانیه بیا ما رو نجاتمون بده. آهای کجایی؟:ws28:

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...