zzahra 4750 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ همهمه ی سرسام آور مترو شلوغی...دستفروش هایی که با ناباوری نگاهشان میکنم شبیه آدم های ((عادی)) اند.از همان ها که در روزمرگی خودمان زیاد می بینیمشان و قدم بر می داریم بی اعتنا... آن چه که می بینم بیش تر شبیه بازارچه ایست با اجناس حراج خورده تا یک واگن قطار!! پای فروشنده ای روی پای خانمی می رود!و صدای جیغی ناهنجار:آهای خانوم!حواستو بده پاتو کجا میذاری...مگه چشم نداری...؟ نگاهش میکنم:چه ظاهر غلط اندازی!از همان خانم های ترتمیز و مرتبی که نقاب خوش برخوردی را خیلی خوب روی صورتشان میگذراند،ولی لطفشان شامل حال دخترکی بیچاره که فال می فروشد در مترو نمی شود. لطفشان برای کسانیست که به دردی بخورند!به جایگاهی برسانندشان!!....معذرت خواهی دختر...و پایان ماجرا. آن طرف تر تداخل صدای دو دستفروش:یکی دستمال آشپزخانه ای را تبلیغ می کند که ((همه چیز ))را تمیز می کند! و دیگری گوشواره و دستبند می فروشد به دخترکانی که با ذوق در حال انتخاب هستند!! دعوای دو دستفروش که: اول نوبت منه!بذار من بگم،بعد تو شروع کن! -نه خیر...من زودی باید برم...یه لحظه دندون رو جیگر بذار!... دادو بیداد...ومثل همیشه غالب شدن ظالم بر مظلوم!قهر کردن دستفروش مظلوم!وترک کردن قطار در ایستگاه بعدی! می رسیم به ایستگاه امام خمینی!شلوغ ترین ایستگاه!در که باز می شود،من فقط توده ای در جنب و جوش را می بینم که جاری می شود در واگن!!جای سوزن انداختن هم نیست! هجوم و سروصدای زنان و دخترانی که خودشان هل می دهند و فریاد میزنند:خانوم هل نده!!! و ناگهان تاریکی!خاموش شدن تهویه!ایستادن قطار برای 15 دقیقه! زیر ناهنجاری صدای گریه ی بچه ای،کیف خانومی رو می گیرم تا کمکش کرده باشم،خانوم دیگه ای که این حرکت منو می بینه می گه:قربون دستت مال منم می گیری؟! انبوهی بار روی پاهام!خسته از راهی دور... سکوت من...وغرولند خانومی که:آخه کسی نیست به اینا بگه وقتی طرح زوج و فرد میذارین وسیله های نقلیه رو هم روبه راه کنید که ما مچل نشیم؟!چرا ما الان باید یه ربع اینجا بایستیم؟ و دلداری دیگری:خدارو شکر کن که تو ایستگاه خراب شده!اگه وسط تونل خراب می شد و تو تاریکی مطلق می موندیم چی کار میکردیم؟! هوای بدی در سالن بود!تعجب من از این همه صبر!!این همه خودخوری... ((ماییم که پا جای پای خویش می نهیم هر پسین!))عادت کرده ایم به این وضع اسف بارانگار!! لیاقتمان شاید بیش از این نیست...حق ما این است لابد...؟!اگر نه..چرا آن چه ما میخواهیم،نتوان به دست آورد هرگز؟ چرا کارمان شده است فقط و فقط دیدن!مشاهده کردن! وباز دست روی دست گذاشتن!و باز ناامیدی...که از ما کاری ساخته نیست...سر به زیر بگذار و زندگیت را بکن... 17 لینک به دیدگاه
غایب 4790 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ من به این دلیل با مترو مشکل دارم که هزینه کل مملکت رو خرجش میکنند بی آنکه یادشون بیفته که ایران همش تو تهران نیست.بابا جون این بیت المال مال همه ایرانی هاست نه پایتخت نشین ها. در مورد موضوع تاپیک هم با شما موافقم. 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ وداستان ابدی تکرار وتکرار ودردهایی که برای بی دردان عادتیست وبرای دردمندان اجبار! 5 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ طفشان برای کسانیست که به دردی بخورند!به جایگاهی برسانندشان!! مرسی وداستان ابدی تکرار وتکرارودردهایی که برای بی دردان عادتیست وبرای دردمندان اجبار! 5 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۸۹ من به این دلیل با مترو مشکل دارم که هزینه کل مملکت رو خرجش میکنند بی آنکه یادشون بیفته که ایران همش تو تهران نیست.بابا جون این بیت المال مال همه ایرانی هاست نه پایتخت نشین ها.در مورد موضوع تاپیک هم با شما موافقم. فکر کنم منظورم رو بد متوجه شدین لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۸۹ چرا کارمان شده است فقط و فقط دیدن!مشاهده کردن! وباز دست روی دست گذاشتن!و باز ناامیدی...که از ما کاری ساخته نیست...سر به زیر بگذار و زندگیت را بکن... به نظرم تو این شرایط ادما سه دسته اند 1-عده ای بی تفاوت و سرسری و بیخیال از کنار قضایا و مشکلات میگزرند مخصوصا که مشکل مربوط به خودشون نباشه و به شخص یا اشخاص دیگه مرتبط بشه نمونه اینها خیلی زیاده 2-بعضی میبیند و براشون هم مهمه که بتونند تغییری ایجاد کنند یعنی دلشون می خواد اما چون توان و قدر ت اون راندارند انعطاف نشون میدن یا فقط به گفتن و تاکید کردن بسند می کنند مثل خیلی از ما ها 3-بعضیا در برابر مشکلات حتی اگه شخصی هم نباشه واکنش نشون میدن و سازش نمی کنند حتی اگه لازم باشه خرق عادت می کنند این دسته خیلی کمند اما هستند بدون شک مثله اونایی که تو اویینند 2 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۸۹ واقعا چاره چیه؟ یکی اونو به من بگه من یکی خسته شدم از حرف زدن و خوندن اینا 2 لینک به دیدگاه
zzahra 4750 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۸۹ واقعا چاره چیه؟یکی اونو به من بگه من یکی خسته شدم از حرف زدن و خوندن اینا 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده