just work 12354 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۸۹ این عکس و اتفاق واقعی است خشایار به اتفاق پدر و مادرش عید سال 1389 به موزه باستان می رود و بعد از دیدن موزه تحت تاثیر بزرگی ایران قدیمش، ایران پرشکوهش، ایرانی که زمانی شبیه گربه نبود، بی قواره بود اما بزرگ بود قرار می گیرد و خودکار را بر میدارد و بر سینه دفتر انتقادات و پیشنهادات اینگونه می نویسد ) منم خشایار روزی کشور را به بزرگی گذشته از نو خواهم ساخت( مادر خشایار که زیر چشمی خشایار را می پاید هنگامی که متوجه چنین عکس العملی از پسر کوچکش، بزرگ مرد کوچک سال می شود عکسش را می گیرد خشایار 10 ساله هم درد ایران را میفهمد و دلش برای ایران می تپد خشایار دلش را به بی ریختی این گربه خوش نکرده خشایار ایرانش را همچو قلب خودش می خواهد خشایار من از روی تو همچو روی ندا و سهراب و اشکان و ترانه شرمسارم شرمسارم که امروز جر ایرانی ویرانه برایت چیزی ندارم کاش دکمه ای وجود داشت که فشارش دهم تا هزار سال دیگر مردم جهان نام ایران را در کتابهای تاریخی کنار پمپی و آتلانتیس با شگفتی بخوانند نه اینکه هر روز همراه نفرت و جنگ در اخبار بشنوند. کاش به گربه بودن ایرانم افتخاری نمی کردممن ایرانم را بی قواره می خواهم اما پر غرور همچو گدشته 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده