رفتن به مطلب

زن نوشت


ارسال های توصیه شده

ای زن آمیخته با زنانگی‌‌اش

همچون شهد عسل

و آمیخته با خون قصیده‌های من

و خون هوس‌های من

ای زنِ ترس ِ همیشگی

ای آن‌که آغازش همواره پایانش را انکار می‌کند

و ابتدایش آخرش را

و لب پایینی‌اش

لب بالایی‌اش را می‌خورد

ای زن

ای‌که مرا آویزان،

در میان دوزخ و دوزخ رها می‌کنی

ای زن - بحران

ای زن - نمایش

ای زن -دیوانگی

می‌ترسم عاشقت شوم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

لاغر می شوم

باز هم لاغر می شوم

بدون آنکه مرضی داشته باشم

چشمانم گود می شوند

و کمکم نمی کند هيچ

و باز لاغر تر می شوم

این بغض خفه شده مرا لال خواهد کرد

می دانم

نه تو هنوز پيش من هستی

نه ديگر غمت پيشم

تنها هيچ مانده این کنار

و من هيچ می خورم در این بی غمی

و باز لاغر تر می شوم

آنقدر که تصويرم از برابر آينه محو می شود

و تنها بخاری از يک آه بر جا می ماند

آنقدر لاغر خواهم شد که که این حلقه ی طلا هم از انگشتانم بيفتد

چه می شود؟

انقدر لاغر که حتی این لباس های زنانگی هم از تنم بیافتد

حالا من عريان و تنها

ببين

باز من ماندم و آن بغض خفه شده

آن آه هم بخار شد و مرد

من اکنون ... بدون اه ... اینجا نشسته ام

و روز به روز لاغر تر ميشوم

بدون انکه مرضی داشته باشم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...