*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ ای زن آمیخته با زنانگیاش همچون شهد عسل و آمیخته با خون قصیدههای من و خون هوسهای من ای زنِ ترس ِ همیشگی ای آنکه آغازش همواره پایانش را انکار میکند و ابتدایش آخرش را و لب پایینیاش لب بالاییاش را میخورد ای زن ایکه مرا آویزان، در میان دوزخ و دوزخ رها میکنی ای زن - بحران ای زن - نمایش ای زن -دیوانگی میترسم عاشقت شوم 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ لاغر می شوم باز هم لاغر می شوم بدون آنکه مرضی داشته باشم چشمانم گود می شوند و کمکم نمی کند هيچ و باز لاغر تر می شوم این بغض خفه شده مرا لال خواهد کرد می دانم نه تو هنوز پيش من هستی نه ديگر غمت پيشم تنها هيچ مانده این کنار و من هيچ می خورم در این بی غمی و باز لاغر تر می شوم آنقدر که تصويرم از برابر آينه محو می شود و تنها بخاری از يک آه بر جا می ماند آنقدر لاغر خواهم شد که که این حلقه ی طلا هم از انگشتانم بيفتد چه می شود؟ انقدر لاغر که حتی این لباس های زنانگی هم از تنم بیافتد حالا من عريان و تنها ببين باز من ماندم و آن بغض خفه شده آن آه هم بخار شد و مرد من اکنون ... بدون اه ... اینجا نشسته ام و روز به روز لاغر تر ميشوم بدون انکه مرضی داشته باشم 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده