Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۳ دکتر سپید بخت: «من فکر میکردم این ماییم که بی اعتقادیم... ولی نسل شما واقعاً دست همه ما رو از پشت بسته.» مژگان: «وقتی آیندهای نداری مثل اینه که خونهتو روی آب بسازی... ما یاد گرفتیم شناگرای خوبی باشیم.» فیلم: خانه ای روی آب کارگردان: بهمن فرمان آرا نویسنده: بهمن فرمان آرا 4 لینک به دیدگاه
mohammad.khoshnood 4710 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۹۳ این دیالوگ آخر دیالوگ بودخیلی دیالوگ زیبایی بود مرسی من خودمم خیلی باهاش حال کردممم فیلم بسیار زیبایییه 2 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 شهریور، ۱۳۹۳ هر سایه ای هر چقدر که سیاه باشد با روشنایی صبح هراسان میشود --- The Fountain 9 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۳ Public Enemies جان دیلینجر: تو دیگه الان با منی. بیلی: ولی من هیچی از تو نمیدونم! جان دیلینجر: من توی یه مزرعه توی مورسویل ایندیانا بزرگ شدم. مامانم وقتی سه سالم بود مُرد. بابام تا جایی که میتونست کتکم میزد چون راه دیگهای واسه بزرگ کردنم بلد نبود. از بیسبال، فیلم، لباسهای خوب، ماشینهای سریع، ویسکی و تو... خوشم میاد. دیگه چی میخوای بدونی؟ 9 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۳ دوریس: « مسئله ایمان نیست؛ مسئله عقله.» فِرِد: «ایمان یعنی باور داشتن به چیزایی که عقل سلیم بهت میگه باور نداشته باش.» Film Title: [Miracle On 34th Street - 1947] Director: [Gorge Seaton] Writer: [George Seaton - Valentine Davies] 6 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۳ هکتور: «بهم بگو ببینم برادر کوچولو... تو تا حالا کسی رو کشتی؟» پریس: «نه.» هکتور: «تا حالا دیدی که کسی تو میدون جنگ بمیره؟» پریس: «نه.» هکتور: «من کشتم، من شنیدم که دارن میمیرن و مرگشون رو هم دیدم. هیچ افتخاری هم نداره و اصلاً هم شاعرانه نیست. تو میگی حاضری برای عشق بمیری، امّا تو نه چیزی راجع به مردن میدونی نه چیزی راجع به عشق.» Film Title: [Troy - 2004] Director: [Wolfgang Petersen] Writer: [Homer, David Benioff] 8 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۹۳ عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «من فقط میخوام راجع بهش حرف بزنیم.» عضو شمارۀ 7 هیئت منصفه: «خب، چی هست که بخوای راجع بهش حرف بزنی؟ یازده نفر اینجا هستن که فکر میکنن اون گناهکاره. هیچکس بجز تو حتی لازم ندیده که واسه بار دوم راجع به این مسئله فکر کنه.» عضو شمارۀ 10 هیئت منصفه: «میخوام یه چیزی ازت بپرسم؛ داستان اونو [متهم رو] باور میکنی؟» عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «نمیدونم که باور میکنم یا نه... شاید نه، نمیکنم.» عضو شمارۀ 7 هیئت منصفه: «خب چی باعث شده که به بیگناهیش رأی بدی؟» عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «خب، یازده تا رأی موافق به گناهکاریش وجود داشت. این آسون نیست که بدون هیچ گفتگویی، منم راحت دستمو بلند کنم و یه پسربچه رو بفرستم سمت مرگ.» عضو شمارۀ 7 هیئت منصفه: «خب حالا... کی گفته آسونه؟» عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «هیچکس.» عضو شمارۀ 7 هیئت منصفه: «چیه؟ فقط بخاطر اینکه من فوری گفتم گناهکاره؟ من صادقانه فکر میکنم اون گناهکاره و اگه صد سال هم حرف بزنی نظرم عوض نمیشه.» عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «من سعی نمیکنم نظرتو عوض کنم؛ قضیه اینه: ما اینجا داریم راجع به زندگی یه آدم حرف میزنیم. نمیتونیم تو پنج دقیقه راجع بهش تصمیم بگیریم. این فرضم در نظر نمیگیرید که داریم اشتباه میکنیم؟» عضو شمارۀ 7 هیئت منصفه: «فرض کنیم داریم اشتباه میکنیم! فرض کنیم کل این ساختمون ممکنه رو سر من خراب بشه. تو میتونی هر فرضی رو در نظر بگیری!» عضو شمارۀ 8 هیئت منصفه: «درسته، منم همینو میگم دیگه.» Film Title: [12 Angry Men - 1957] Director: [sidney Lumet] Writer: [Rigenald Rose] 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، ۱۳۹۳ تن تن : یه خبر خوب دارم یه خبر بد .هادوک : خبر بد چیه ؟تن تن : همش یه گلوله داریم .هادوک : و خبر خوب ؟تن تن : هنوز یه گلوله داریم . " ماجراهای تن تن " 6 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۳ دندان مار (مسعود کیمیایی)یک جا هست که باید وایستی. یک جا هم هست که باید در ری. اما خدا نکنه جای این دو تا با هم عوض شه که دیگه تا آخر عمر بدهکار خودتی. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۳ وینسنت (جان تراولتا): خوک نمیخوری؟ جولز(ساموئل جکسون): نه وینسنت: مگه جهودی؟ جولز: نه ... از خوک خوشم نمیاد...خوک موجود کثیفیه. من موجودی که از فضله ی خودش هم نمیگذره رو نمیخورم وینسنت: سگ چی؟سگ هم فضله ی خودشو میخوره. جولز: خب سگ هم نمیخورم. وینسنت:ولی سگ رو هم کثیف به حساب می آری؟ جولز: خب نمیشه گفت سگ به اندازه ی حوک کثیفه. چون سگ معرفت داره ! فیلم نامه:روجر آواری_کوئنتین تارانتینو کارگردان:کوئنتین تارانتینو 1994 4 لینک به دیدگاه
beat 2373 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۳ الیسیا: این یه رابطه عشقی عجیبه. دوین: چه چیزش عجیبه؟؟؟ الیسیا: این که منو دوست نداری!! بدنام 1946 7 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۳ رئـيـس (داريـوش ارجـمـنـد) : بـابـاتـو مـي شـنـاخـتـم ! قـديـمـا بـا آفـتـابـه عـرق مـيـخـورد حـالـا "ضـــای" والـضـالـيـن نـمـازشـو قـد اتـوبـان قـم مـيـکـشـه ! +رئيس - مسعود کيميايي 7 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۳ - به این جوراب زنانه حسودیم میشه! +چرا؟ - چون اون میتونه کاری رو انجام بده که من نمیتونم.اون کل پات رو میبوسه! و به این دکمه هم حسادت می کنم! +دکمه بیگناه بیچاره! - اون اصلا هم بیچاره نیست.اون تموم روز با توئه ولی من نه! +فکر کنم به کفش هام هم حسودی میکنی. آره؟ - بله.چون اونها تو رو از من دور میکنن! فیلم : The End of the Affair 1999(پايان ماجرای عاشقانه) کارگردان : Neil Jordan 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۳ جان نش(راسل کرو) : "آلیشیا، فکر میکنی رابطمون ادامه پیدا کنه؟ چون من به یه اثبات احتیاج دارم، به یه سری داده قابل استناد." آلیشیا(جنیفر کانلی) : "ببخشید، باید یکم بهم وقت بدی تا نظریات دخترونهم رو درمورد رومَنس بازنگری کنم... اممم... خب... عالم هستی چقدر بزرگه؟" جان نش: "بینهایت." آلیشیا: "از کجا میدونی؟" جان نش: "میدونم چون تمام دادهها نشون میدن که بینهایته." آلیشیا: "ولی هنوز اثبات نشده." جان نش: "نه." آلیشیا: "توئم که ندیدیش؟" جان نش: "نه" آلیشیا: "پس از کجا مطمئنی؟" جان نش: "مطمئن نیستم. فقط باور دارم." آلیشیا: "اممم... خب فکر میکنم عشق هم همینطوری باشه." A Beautiful Mind - Ron Howard 4 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۳ فرانک اسلید(آلپاچینو) : میگن مو همه چیزه، تا حالا بینی ت رو توی خرمن موهای یک زن فرو بردی؟ دوست داری تا ابد بخوابی ... Scent of a Woman کارگردان : مارتین برشت 5 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۳ من خسته ام رییس! خسته از این راه! مثل یه پرستویی که توی بارون باشه! خسته از نداشتن رفیق، خسته از این که نمی فهمم از کجا اومدم و قراره کجا برم! و از همه بیشتر از زشتی هایی که این مردم با هم انجام میدن خسته ام رییس! از این همه درد و رنجی که توی این دنیاست خسته ام! انگار توی مغزم شیشه خورده ریخته باشن! می فهمی؟!! مایکل کلارک دانکن در نقش جان کافی / فیلم مسیر سبز 6 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۳ مرد: بیا این کلیدُ بگیر زن:واسه چی؟ مرد:دلم میخواد بدونم تو هروقت بخوای،میتونه وارد این خونه بشی زن: تو چی؟ تو چطور میری بیرون؟ من دیگه نمیرم بیرون. همین جا منتظرت میمونم داستان های خرس پاندا 4 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۳ كاشكي اين دنيا مثل يك جعبهء موسيقي بود همهء صداها آهنگ، همهء حرف ها ترانه. دلشدگان.علي حاتمي 5 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۳ وقتی از خونه میام بیرون نمی دونم چرا یهو تپش قلب می گیرم.. دیشب خواب دیدم و بعد توو خواب به این نتیجه رسیدم که زندگی شبیهِ چیزیه مثل ... . می دونی؟ نمی تونم اسمشو بگم اما زندگی شبیهِ اونه! +چیزهایی هست که نمیدانی 4 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۳ تو زندگیم هر وقت به یه دو راهی رسیدم ، بدون استثنا می دونستم راه درست کدومه ، ولی همیشه راه غلط رو انتخاب کردم.می دونی چرا؟ چون راه درست لعنتی همیشه سخت تر بود…! بوی خوش زن مارتین برست 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده