رفتن به مطلب

دیالوگ های به یاد ماندنی


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

the colors of the world are changing day by day

هر روز دنيا دارد رنگ و رو عوض مي کند

 

red... the blood of angry men

قرمز، خون مردان خمشگين

black... the dark of ages past

سياه، سال هاي تاريک گذشته

 

 

red... a world about to dawn

قرمز، دنياي در حال سپيده زدن

 

black... the night that ends at last

سياه، تاريکي که تموم مي شود

 

بینوایان/ تام هوپر 2012

  • Like 9
ارسال شده در

سلام به همه دوستان

 

من یه دیالوگ تو فیلم نجات سرباز رایان دیدم یا بهتر بگم شنیدم که خیلی زیبااا بود

یه جای فیلم هستش که سرباز های امریکایی با فرمانده اشون در پناهگاهی دارن استراحت میکنن هوا هم تاریک هستش و صدای بمب و تبر اندازی از دور دست ها به گوش میرسه که همون موقع دست یکی از سرباز ها به لرزه می افته فرمانده دستش رو میگیره و بهش میگه (نترس خدا با ماست ، سرباز در جواب فرمانده جواب میده اگر خدا با ماست پس چه کسی با اون هاست ) من که خیلی لذت بردممم و بخودم گفتم که هیچوقت فکر نکنم که خداا فقط مال ما مسلمان ها هستش

 

ممنون موفق باشید

  • Like 11
ارسال شده در

بعضی وقتا نویسنده فکر می کنه داستانش تمومه اما شخصیتهای داستان قبول ندارن ... ادامه می دن ...

[ يك بوس كوچولو - بهمن فرمان‌آرا ]

  • Like 13
ارسال شده در

کلا تو دنیا دو جور آدم وجود داره ، آدم‌هایی که اسلحه دستشونه و آدم‌هایی که بیل میزنن!

[ خوب، بد، زشت ]

  • Like 10
ارسال شده در

مجید ظروفچی: داداش حبیب، من و تو از یه خمیریم، منتها تنورمون الاحده است. تنور تو عقدی بود، تنور من صیغه ای تیغه ای! کله ی تو شد عینهو نون تافتون، گرد... کله ی من عین نون سنگک... هه هه حالا شکر که بربری نشدیم!

[ سوته دلان- علی حاتمی

  • Like 8
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

حــامــد بهــداد :

 

هـمـه ی مــوجــودات زنــده ...

 

بـعـد از مـرگــشــون فـاســد مـیـشـن

 

و آدمـا قـبـل از مـرگـشــون ..!!

 

(حـس پـنـــهــان)

  • Like 12
ارسال شده در
ببین دلخوری، بـــاش. عصبانی هستی، بـــاش. قهری، باش. هر چی می خوای باشی باش

ولی حق نداری با من حرف نزنی . فــهمیــــــدی ؟

 

خسرو شکیبایی _ خانه سبز

 

 

25a37jw350ornkv3uf9.jpg

خیلیی قشنگ بود

خدا رحمتش کنه

واقعا لذت بردم

حق نداری با من حرف نزنی

  • Like 5
ارسال شده در
سلام به همه دوستان

 

من یه دیالوگ تو فیلم نجات سرباز رایان دیدم یا بهتر بگم شنیدم که خیلی زیبااا بود

یه جای فیلم هستش که سرباز های امریکایی با فرمانده اشون در پناهگاهی دارن استراحت میکنن هوا هم تاریک هستش و صدای بمب و تبر اندازی از دور دست ها به گوش میرسه که همون موقع دست یکی از سرباز ها به لرزه می افته فرمانده دستش رو میگیره و بهش میگه (نترس خدا با ماست ، سرباز در جواب فرمانده جواب میده اگر خدا با ماست پس چه کسی با اون هاست ) من که خیلی لذت بردممم و بخودم گفتم که هیچوقت فکر نکنم که خداا فقط مال ما مسلمان ها هستش

 

ممنون موفق باشید

 

این دیالوگ آخر دیالوگ بود

خیلی دیالوگ زیبایی بود

مرسی :icon_gol:

  • Like 4
ارسال شده در

تو اسلحه رو خوب ميفهمى، ثروت يك اسلحه*ست، و سياست، كشيدن ماشه در وقت مناسب

پدرخوانده

  • Like 8
ارسال شده در

حاج عباس(حمید فرخ نژاد): یه زمانی که قد شما بودم یه روزی معلمه اومد تو کلاس گفت آقا میخوایم یه تیاتر راه بندازیم، کی میخواد نقش گوسفندو بازی بکنه؟… آقا به حرضت عباس ، به حرضت عباس کل کلاس ایجوری دستاشونو گرفتن، همه جز حاجیت… بعد گفت کی میخواد نقش گرگو

بازی بکنه؟ ما گفتیم آقا ببخشید نقش جک و جونور دیگه ای، غلاغی، فیلی،شیری، پلنگی، چیزی نداری بدی به ما؟ گفت نه، یا بایست گوسفند باشی یا گرگ؛ بعد از اون بود که ما تو زندگیمون فهمیدیم آقا یا بایست گرگ باشی یا گوسفند، یا بایست بزنی یا می زننت، یا بایست بخوری یا می خورنت، یا بایست بمالی یا می مالنت. حالا ما اشتباه کردیم ولی از یه گرگ بارون دیده به شما نصیحت، یعنی گرگم شدین جهنم، بشین ولی این تن بمیره، جون هر چی مرده گوسفند نباشید تو زندگیتون

 

گشت ارشاد-1390

سعید سهیلی

  • Like 8
ارسال شده در

کسایی که پشت سر هم یه فیلم رو دوبار تماشا میکنن به نظر آدم های عجیبی میان...اما این احساسیه که نمیشه به همه توضیحش داد. .. وقتی هنوز شخصیت های یه فیلم تو ذهنت زنده ان و دارن نفس می کشن، میتونی روی پرده به چشم هاشون خیره شی ...باهاشون حرف بزنی....میتونی سرنوشتشون رو تغییر بدی....اینطوری میتونی واقعیت رو به شکل خواب و رویا بازسازی کنی....میتونی توی صندلی سینما فرو بری....لحظه ای که چراغ ها خاموش میشه معجزه اتفاق میفته.....درست تو لحظه ای که حس میکنی هیچ راهیی برای فرار باقی نمونده. مهم فقط اینه که با همه توانت ادامه بدی....همه چی درست از همین جا شروع میشه

 

 

اینجا بدون من

  • Like 10
ارسال شده در

کسایی که پشت سر هم یه فیلم رو دوبار تماشا میکنن به نظر آدم های عجیبی میان...اما این احساسیه که نمیشه به همه توضیحش داد. .. وقتی هنوز شخصیت های یه فیلم تو ذهنت زنده ان و دارن نفس می کشن، میتونی روی پرده به چشم هاشون خیره شی ...باهاشون حرف بزنی....میتونی سرنوشتشون رو تغییر بدی....اینطوری میتونی واقعیت رو به شکل خواب و رویا بازسازی کنی....میتونی توی صندلی سینما فرو بری....لحظه ای که چراغ ها خاموش میشه معجزه اتفاق میفته.....درست تو لحظه ای که حس میکنی هیچ راهیی برای فرار باقی نمونده. مهم فقط اینه که با همه توانت ادامه بدی....همه چی درست از همین جا شروع میشه

 

 

اینجا بدون من

  • Like 4
ارسال شده در

وفاداری چیز بدیه.......

 

وقتی وفادار میمونی......

 

همیشه تنهایی.........

 

سینما پارادیزو

  • Like 14
ارسال شده در

پریسا: خوش به حال زنت!

ابراهیم: همچین مطمئن هم نباش

پریسا: چرا؟ مگه با هم مشکلی دارین؟!

ابراهیم: نه

پریسا: پس اینجا چیکار می کنی؟

 

 

زندگی خصوصی - محمد حسین فرح بخش - 1390

 

6en3qqwihc0l28yel.jpg

  • Like 12
ارسال شده در

Hope...it is the only thing,stronger than fear

امید...این تنها چیزیه که از ترس قوی تره!

 

Hunger games/Garry Ross

  • Like 15
ارسال شده در
سعيد ( علي دهكردي) : خدايا ... من شكايت دارم . من شاكي‌ام . پس كو رحمانت ؟ پس كو رحيمت ؟ آخه چرا اينجا ؟ چرا حالا ؟ چرا اينطوري ؟ من شكايتمو پيش كي ببرم ؟ به كي بگم ؟

 

[ از كرخه تا راين-ابراهيم حاتمي كيا

بعد از اینم علی دهکردی یه چیزی میگه که بدجوری به دل من نشست

گفته:آخه قرارمون که این نبووووود

  • Like 5
ارسال شده در
سالواتوره : النا، تو آخرین چیزی هستی که وقتی می‌خوابم بهش فکر می‌کنم و وقتی صبح بیدار می‌شم اولین چیزی هستی که به یاد می‌آرم.

[ سینما پارادیزو ]

خیلی لذت بخشه که دقیقا برای یک نفر اینجوری باشی

  • Like 5
ارسال شده در
مسلم : این شهر همش شده زمین مرتضی , من دلم آسمون میخواد .

[ خدا حافظ رفیق]

-اگر دلت آسمونی باشه،چه تو چاه کنعان باشی چه تو زندان هارون

آسمون بالای سرته

-آخه چه جوری این آسمون رو ببینم مرتضی؟

-فقط کافیه چشماتو باز کنی

چشماتو رو خودت ببند مسلم

ببند

  • Like 7
ارسال شده در

ما مادرها هرکار بتونيم ميکنيم که بچه هامون رو از قبر دور نگه داريم،

ولي بنظر مياد اونا خیلی مشتاقش هستن

 

 

game of thrones

  • Like 8
ارسال شده در

تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا

از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد،

البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمیکردم...!

 

No Country for Old man

  • Like 15
×
×
  • اضافه کردن...