Shiva-M 8295 ارسال شده در 4 تیر، 2013 the colors of the world are changing day by day هر روز دنيا دارد رنگ و رو عوض مي کند red... the blood of angry men قرمز، خون مردان خمشگين black... the dark of ages past سياه، سال هاي تاريک گذشته red... a world about to dawn قرمز، دنياي در حال سپيده زدن black... the night that ends at last سياه، تاريکي که تموم مي شود بینوایان/ تام هوپر 2012 9
mohammad.khoshnood 4710 ارسال شده در 4 تیر، 2013 سلام به همه دوستان من یه دیالوگ تو فیلم نجات سرباز رایان دیدم یا بهتر بگم شنیدم که خیلی زیبااا بود یه جای فیلم هستش که سرباز های امریکایی با فرمانده اشون در پناهگاهی دارن استراحت میکنن هوا هم تاریک هستش و صدای بمب و تبر اندازی از دور دست ها به گوش میرسه که همون موقع دست یکی از سرباز ها به لرزه می افته فرمانده دستش رو میگیره و بهش میگه (نترس خدا با ماست ، سرباز در جواب فرمانده جواب میده اگر خدا با ماست پس چه کسی با اون هاست ) من که خیلی لذت بردممم و بخودم گفتم که هیچوقت فکر نکنم که خداا فقط مال ما مسلمان ها هستش ممنون موفق باشید 11
mani24 29665 ارسال شده در 5 تیر، 2013 بعضی وقتا نویسنده فکر می کنه داستانش تمومه اما شخصیتهای داستان قبول ندارن ... ادامه می دن ... [ يك بوس كوچولو - بهمن فرمانآرا ] 13
mani24 29665 ارسال شده در 5 تیر، 2013 کلا تو دنیا دو جور آدم وجود داره ، آدمهایی که اسلحه دستشونه و آدمهایی که بیل میزنن! [ خوب، بد، زشت ] 10
mani24 29665 ارسال شده در 5 تیر، 2013 مجید ظروفچی: داداش حبیب، من و تو از یه خمیریم، منتها تنورمون الاحده است. تنور تو عقدی بود، تنور من صیغه ای تیغه ای! کله ی تو شد عینهو نون تافتون، گرد... کله ی من عین نون سنگک... هه هه حالا شکر که بربری نشدیم! [ سوته دلان- علی حاتمی 8
!BARAN 4887 ارسال شده در 14 تیر، 2013 حــامــد بهــداد : هـمـه ی مــوجــودات زنــده ... بـعـد از مـرگــشــون فـاســد مـیـشـن و آدمـا قـبـل از مـرگـشــون ..!! (حـس پـنـــهــان) 12
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 14 تیر، 2013 ببین دلخوری، بـــاش. عصبانی هستی، بـــاش. قهری، باش. هر چی می خوای باشی باشولی حق نداری با من حرف نزنی . فــهمیــــــدی ؟ خسرو شکیبایی _ خانه سبز خیلیی قشنگ بود خدا رحمتش کنه واقعا لذت بردم حق نداری با من حرف نزنی 5
Moment 15228 ارسال شده در 14 تیر، 2013 سلام به همه دوستان من یه دیالوگ تو فیلم نجات سرباز رایان دیدم یا بهتر بگم شنیدم که خیلی زیبااا بود یه جای فیلم هستش که سرباز های امریکایی با فرمانده اشون در پناهگاهی دارن استراحت میکنن هوا هم تاریک هستش و صدای بمب و تبر اندازی از دور دست ها به گوش میرسه که همون موقع دست یکی از سرباز ها به لرزه می افته فرمانده دستش رو میگیره و بهش میگه (نترس خدا با ماست ، سرباز در جواب فرمانده جواب میده اگر خدا با ماست پس چه کسی با اون هاست ) من که خیلی لذت بردممم و بخودم گفتم که هیچوقت فکر نکنم که خداا فقط مال ما مسلمان ها هستش ممنون موفق باشید این دیالوگ آخر دیالوگ بود خیلی دیالوگ زیبایی بود مرسی 4
Moment 15228 ارسال شده در 14 تیر، 2013 تو اسلحه رو خوب ميفهمى، ثروت يك اسلحه*ست، و سياست، كشيدن ماشه در وقت مناسب پدرخوانده 8
Moment 15228 ارسال شده در 15 تیر، 2013 حاج عباس(حمید فرخ نژاد): یه زمانی که قد شما بودم یه روزی معلمه اومد تو کلاس گفت آقا میخوایم یه تیاتر راه بندازیم، کی میخواد نقش گوسفندو بازی بکنه؟… آقا به حرضت عباس ، به حرضت عباس کل کلاس ایجوری دستاشونو گرفتن، همه جز حاجیت… بعد گفت کی میخواد نقش گرگو بازی بکنه؟ ما گفتیم آقا ببخشید نقش جک و جونور دیگه ای، غلاغی، فیلی،شیری، پلنگی، چیزی نداری بدی به ما؟ گفت نه، یا بایست گوسفند باشی یا گرگ؛ بعد از اون بود که ما تو زندگیمون فهمیدیم آقا یا بایست گرگ باشی یا گوسفند، یا بایست بزنی یا می زننت، یا بایست بخوری یا می خورنت، یا بایست بمالی یا می مالنت. حالا ما اشتباه کردیم ولی از یه گرگ بارون دیده به شما نصیحت، یعنی گرگم شدین جهنم، بشین ولی این تن بمیره، جون هر چی مرده گوسفند نباشید تو زندگیتون گشت ارشاد-1390 سعید سهیلی 8
سیندخت 18786 ارسال شده در 16 تیر، 2013 کسایی که پشت سر هم یه فیلم رو دوبار تماشا میکنن به نظر آدم های عجیبی میان...اما این احساسیه که نمیشه به همه توضیحش داد. .. وقتی هنوز شخصیت های یه فیلم تو ذهنت زنده ان و دارن نفس می کشن، میتونی روی پرده به چشم هاشون خیره شی ...باهاشون حرف بزنی....میتونی سرنوشتشون رو تغییر بدی....اینطوری میتونی واقعیت رو به شکل خواب و رویا بازسازی کنی....میتونی توی صندلی سینما فرو بری....لحظه ای که چراغ ها خاموش میشه معجزه اتفاق میفته.....درست تو لحظه ای که حس میکنی هیچ راهیی برای فرار باقی نمونده. مهم فقط اینه که با همه توانت ادامه بدی....همه چی درست از همین جا شروع میشه اینجا بدون من 10
سیندخت 18786 ارسال شده در 16 تیر، 2013 کسایی که پشت سر هم یه فیلم رو دوبار تماشا میکنن به نظر آدم های عجیبی میان...اما این احساسیه که نمیشه به همه توضیحش داد. .. وقتی هنوز شخصیت های یه فیلم تو ذهنت زنده ان و دارن نفس می کشن، میتونی روی پرده به چشم هاشون خیره شی ...باهاشون حرف بزنی....میتونی سرنوشتشون رو تغییر بدی....اینطوری میتونی واقعیت رو به شکل خواب و رویا بازسازی کنی....میتونی توی صندلی سینما فرو بری....لحظه ای که چراغ ها خاموش میشه معجزه اتفاق میفته.....درست تو لحظه ای که حس میکنی هیچ راهیی برای فرار باقی نمونده. مهم فقط اینه که با همه توانت ادامه بدی....همه چی درست از همین جا شروع میشه اینجا بدون من 4
!BARAN 4887 ارسال شده در 16 تیر، 2013 وفاداری چیز بدیه....... وقتی وفادار میمونی...... همیشه تنهایی......... سینما پارادیزو 14
NYC 20977 ارسال شده در 16 تیر، 2013 پریسا: خوش به حال زنت! ابراهیم: همچین مطمئن هم نباش پریسا: چرا؟ مگه با هم مشکلی دارین؟! ابراهیم: نه پریسا: پس اینجا چیکار می کنی؟ زندگی خصوصی - محمد حسین فرح بخش - 1390 12
*mini* 37778 ارسال شده در 16 تیر، 2013 Hope...it is the only thing,stronger than fear امید...این تنها چیزیه که از ترس قوی تره! Hunger games/Garry Ross 15
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 21 تیر، 2013 سعيد ( علي دهكردي) : خدايا ... من شكايت دارم . من شاكيام . پس كو رحمانت ؟ پس كو رحيمت ؟ آخه چرا اينجا ؟ چرا حالا ؟ چرا اينطوري ؟ من شكايتمو پيش كي ببرم ؟ به كي بگم ؟ [ از كرخه تا راين-ابراهيم حاتمي كيا بعد از اینم علی دهکردی یه چیزی میگه که بدجوری به دل من نشست گفته:آخه قرارمون که این نبووووود 5
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 21 تیر، 2013 سالواتوره : النا، تو آخرین چیزی هستی که وقتی میخوابم بهش فکر میکنم و وقتی صبح بیدار میشم اولین چیزی هستی که به یاد میآرم.[ سینما پارادیزو ] خیلی لذت بخشه که دقیقا برای یک نفر اینجوری باشی 5
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 21 تیر، 2013 مسلم : این شهر همش شده زمین مرتضی , من دلم آسمون میخواد . [ خدا حافظ رفیق] -اگر دلت آسمونی باشه،چه تو چاه کنعان باشی چه تو زندان هارون آسمون بالای سرته -آخه چه جوری این آسمون رو ببینم مرتضی؟ -فقط کافیه چشماتو باز کنی چشماتو رو خودت ببند مسلم ببند 7
Shiva-M 8295 ارسال شده در 24 تیر، 2013 ما مادرها هرکار بتونيم ميکنيم که بچه هامون رو از قبر دور نگه داريم، ولي بنظر مياد اونا خیلی مشتاقش هستن game of thrones 8
vergil 11695 ارسال شده در 25 تیر، 2013 تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمیکردم...! No Country for Old man 15
ارسال های توصیه شده